تب انتخابات آنقدر که گریبان احزاب…سازمانها و نیرو ها ی برون مرزی را گرفت مردم ایران را بخود مشغول نکرد…
هنوز کلمه از دهان سران و سرسپرده گان رژیم اسلامی بیرون نیامده …گرم گرم، با حروف درشت ، و با تحلیل و تفسیر به گوش فارسی زبانان جهان می رسد… و چون همه، هم کمونیست هستند و هم سوسیالیست و هم پژوهشگر و هم شاعر وهم مقاله نویس و هم کنشگر اجتماعی و بالاتر از همه روزنامه نگار و آن زیر ها«بفهمی ،نفهمی» کمی هم مسلمان…
با گوشهای تیز و چشمهای باز،دم تنور مخابرات دولت نشسته اند که نان گرم خبر را پیش از حریفان بربایند و شاگرد اول شوند. ملت اما، بیخبر از سازش و بند و بست در حال دویدن به دنبا ل نان و کرایه خانه …
روزمرگی را زندگی نام می نهند و نه کیش را می شناسند و نه از گلگشت و تماشا و سیر و سفر وآسایش وامنییت نامی شنیده اند…
مثل اسب عصاری گرد خویش می گردند تا مرگ آنان را از بند زندگی رها کند. آقای مشایی «همشهری من» همان قدر خاک توسری ست که آقای «رفسنجانی» همشهری شماست…
قد بلند مشایی همان اندازه در سرنوشت مردم بی اهمیت است که قد کوتاه احمدی نژاد…من در هیچ انتخابی سانتیمتر ندارم…
همه ی اینها سقف کشور را بر سر مردم آوار کرده اند…
من اگر جای احمدی نژاد بودم خودم رییس جمهور مادام العمر می شدم و از کیسه ی مردم این همه آفتابه لگن نمی خریدم و میلیاردها تومان خرج انتصابات نمی کردم و آنقدر می ماندم که دمار از روزگار مردم برآورم تا روزی که مردم خودشان ….به دست خودشان …بی واسطه ی من وتو چنان کنند که :کرد باید کار…
وگرنه این برود و آن بیاید در زندگی آنها تاثیری که ندارد هیچ آنها را کلاف سر در گمی می کند که گره کور آن هرگز باز شدنی نیست.
مینااسدی…شانزدهم ماه مه … دو هزار و سیزده
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر