تصمیمم هر روز ورزش کردن بود. یک روز توی باشگاه زنها را نگاه میکردم که راه میرفتند و عرق میریختند و یک روز توی استخر شالاپ شالاپ میکردند و میخندیدیم. البته سوالی که باید بهصورت مداوم باید پاسخ میدادم این بود که «تو که لاغری؛ چرا ورزش میکنی؟» ظاهراً ورزش کردن صرفاً به درد لاغر شدن میخورد و شاید به همین دلیل است که روزانه روشها و ابزارآلاتی را توی شبکههای مختلف برای لاغرشدن بدون ورزش تبلیغ میکنند!
موضوع دیگر این است که استاندارد لاغری بعضیها کمی با سلیقهی من فرق دارد. کسانی از لاغری مینالیدند که به نظرم جا داشت کمی باریکتر بشوند و من دلم میخواست ساندویچهای کوکوسیبزمینیشان را از دستشان بگیرم. خصوصاً صورت گرد خیلی طرفدار داشت. خودم هم اوایل دچار وسواس شدهبودم و از لحظهای که برمیگشتم باید تمام برنامهی خواب و خوراکم را براش تعریف میکردم تا دانه دانهش را توضیح بدهد.
سیلیکون مسالهی روز باشگاه و استخر بود. مثلا خبر دارم که فلانی لبهاش را تزریق کرده ولی چون سایزش بزرگ بوده و به دلقکها شبیهشدهبوده گفته از توی لبهاش دربیاورند و حالا باید کوچکترش را بگذارد. ضمناً میخواهد گونه بگذارد ولی ترسیده چون زنعموی یکی از مربیهای استخر گونه گذاشته و بعد از مدتی افتاده پایین. البته در حین تعریف گفت که خیلی غصه دارد که خانهشان کرج است و رویش نمیشود جلوی بچههای تهران بگوید که کرج زندگی میکند چون باعث سرافکندگیست. یکی از بچههای قدیم هم سینههاش را عمل کرده و خورده زمین و بخیههاش باز شده و بلایی بر سر محتویاتش آمدهاست. حدس میزنم که بخشی از خاطرات آدمها با افسانه و خیال همراه است.
روزانه از شما سوال میشد که برنامهای برای عملکردن اعضایتان دارید؟ از طرفی مهم است که افراد در اثر عمل، احساسات سکسی خودشان را از دست میدهند یا نه ولی بههرحال زیبایی و دلبری واجبتر است.
برای دیدن پاییز جاده چالوس که به قول دوستم ممکن بود نتوانم تا مدتها ببینمش رفتیم صبحانه بخوریم. حین لقمه کردن تخممرغ و خیارشور و گوجه و نان تافتون فهمیدم که ماجرای عمل به استخر و باشگاه ختم نمیشود. یکی از بچههای پزشک گفت که همکارش آنها را خر فرض کرده و میگوید زمین خوردم و کبودیها را به عنوان گواه نشان میدهد؛ در حالیکه به نظر او از توی پهلوش چربی کشیده ریخته توی صورتش. البته بعد از مدتی چانه و گونهاش را عمل کرده وچون بساط زمین خوردن خیلی داغ است، یکبار زمین افتاده و به همین دلیل چانهش رفته بالا و گونهش آمده پایین. بعد هم زیر بغلش بوتاکس زده تا عرق نکند.
یک روز باشگاه بودیم و داشتیم با ندا تند تند آماده میشدیم که بیاییم خانه. یکی از دخترها خوشحال بود که پدر و مادرش اجازه داده بودند در سن بیست و هشت سالگی به اولین سفر مجردی خودش برود. یک جوراب شلواری پوشید بعد چیزی شبیه مامیشورت پوشید و یک دفعه قلنبه شد. گفت زیر لباس خیلی خوش فرم و قشنگ است. یک نفر پرسید «اگر خواستگاری تو را بهخاطر باسنت بپسندد و بعد بفهمد قلابی بوده چه کار میکنی؟» خندید و مانتوی تنگ را روی ابزار قلنبهساز تنش کرد و رفت بیرون. گفت پاساژ رضا همه سایز باسن مصنوعی میفروشد با قیمت عالی قبل از تورم. البته وقت خرید پیش نیامد.
blogs@30mail.net
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر