نمایندگان مجلس ایران هرچه بیشتر از سیاست اقتصادی دولت انتقاد می کنند، نمایندگان اصول گرا پیش از همه. اینان رئیس جمهور را متهم به فساد مالی و قانون شکنی و خیانت می کنند.
نظر نمایندۀ منتقد مجلس علی مطهری دربارۀ رئیس جمهورایران محمود احمدی نژاد: «چنین شخصی اصلاٌ نباید یک روز بیشتر بر مسند قدرت بماند.» وی در بیانیه ای که در روزهای اخیر در اینترنت توجه ها را به خود جلب کرده می نویسد: «ما نمایندگان قانون را به اندازۀ کافی جدی نمی گیریم و خودمان احترام لازم را به مجلس نمی گذاریم. از این رو رئیس دولت می تواند در یک مصاحبۀ تلویزیونی بگوید تنها قوانینی را امضا و آنها را اجرا می کند که مطابق قانون اساسی تشخیص می دهد. نشانه ای آشکار از رفتار دیکتاتورمآبانه، حمله ای علیه مجلس.»
چند روز قبل از آن، چندین نمایندۀ اصول گرای مجلس به شدت از دولت انتقاد کرده بودند. از جمله الیاس نادران عضو کمیسیون برنامه وبودجۀ مجلس، دولت را متهم به «شکست در سیاست اقتصادی» کرد. به گفتۀ وی دولت در ماه اوت به بخش خصوصی ارز نداده است. به باور نادران از این رو صاحبان شرکت ها و بازرگانان به بازار غیرقانونی ارز مراجعه کرده اند و می بایست سه برابر بیشتر برای ارز بپردازند. برای این نمایندۀ اصول گرا دولت با سیاست اقتصادی «غلط» مرتکب «خیانت به مردم» می شود. نادران مدعی شد برنامه های دولت در تضاد با تصمیم های مجلس و برنامۀ پنج سالۀ اقتصادی است.
اولین بار نیست که به اعضای دولت و در رأس آنان معاون اول رئیس جمهور محمدرضا رحیمی اتهام دست داشتن در فساد مالی زده می شود. ابتدای سپتامبر رئیس بازرسی کل کشور مصطفی پورمحمدی معاون اول را به عنوان یکی از افراد پشت پردۀ بزرگ ترین موارد فساد اعلام کرده بود. اما در عین حال آشکار ساخت که مورد رحیمی بنا «به دلایل امنیتی» باید در موقع مقتضی رسیدگی شود.
نمایندۀ دیگر مجلس محمد دهقان نیز از دولت انتقاد و آن را متهم کرد به انجام بزرگ ترین اختلاس تاریخ ایران که با حدود ۲/۳ میلیارد یورو انجام شده مساعدت کرده است. دهقان می گوید: «بی شک اختلاس در این میزان بدون کمک و حمایت دولت ممکن نبوده است.»
پرونده ها مخفی می مانند
اولین بار نیست که به اعضای دولت و در رأس آنان معاون اول رئیس جمهور محمدرضا رحیمی اتهام دست داشتن در فساد مالی زده می شود. ابتدای سپتامبر رئیس بازرسی کل کشور مصطفی پورمحمدی معاون اول را به عنوان یکی از افراد پشت پردۀ بزرگ ترین موارد فساد اعلام کرده بود. اما در عین حال آشکار ساخت که مورد رحیمی بنا «به دلایل امنیتی» باید در موقع مقتضی رسیدگی شود.
اما محمد دهقان طرفدار مطرح کردن علنی اطلاعات است. وی در مورد نقش دولت در اختلاس ۲/۳ میلیارد یورویی و گزارش های متعدد علنی و مخفیِ پورمحمدی در این باره گفت: «مهم است که مردم نیز دربارۀ افراد پشت پرده ای که به «گروه انحرافی» تعلق دارند مطلع شوند.» گروه انحرافی برخی از یاران رییس جمهور محمود احمدی نژاد قلمداد می شوند که به باور تندروهای اطراف رهبرمذهبی آیت الله خامنه ای٬ از خط انقلاب دور شده اند. بنابر اعلام چندین منبع خبری در ایران، ظاهراٌ خامنه ای از مسئولان دستگاه قضایی خواسته است به «جریان انحرافی» تا پایان دولت احمدی نژاد کاری نداشته باشند.
تازگی یکی از اعضای «مؤسسۀ امام خمینی»، عباس نبوی، بر نفوذ خامنه ای در تعقیب افرادی که در فساد دست داشته اند تأکید کرد: «این دولت در حدود ده مورد، به فساد مالی سنگین متهم است. اگر توجه خاص و صدور دستورهای رهبرمذهبی و رئیس جمهور نمی بود امروز برخی از مسئولان دولتی دادگاهی می شدند.»
آنچه دولت آمریکا این روزها اعلام کرده تقریباٌ اذعان به این نکته است که جنگ نیابتی با ایران به تمام و کمال در جریان است: سازمان مجاهدین خلق از فهرست «گروه های تروریستی خارجی» حذف می شود. اینان اکنون یک گروه مخالف قانونی هستند که اجازه دارند در ایالات متحده لابی گری و کمک مالی جمع کنند.
این کار گامی خطرناک در راه مبارزه با برنامۀ اتمی ایران است. گرچه آمریکا رسماٌ پابند دیپلماسی است. اما کسی که به دشمنانِ قسم خوردۀ حکومت ایران مشروعیت می بخشد نشان می دهد در واقع دیگر به راه حل سیاسی باور ندارد.
موردهایی وجود دارد که در آنها تروریست های سابق به حق به عنوان مبارزان مشروع راه آزادی نگریسته می شوند: وقتی گروه مربوط دچار تحول شود و از خشونت دست بکشد – برای نمونه کنگرۀ ملی آفریقایِ نلسون ماندلا و سازمان آزادیبخش فلسطینِ یاسر عرفات.
اما مورد فعلی به گونه ای دیگر است. سالهاست گزارش می شود که مجاهدین خلق به غرب اطلاعاتی دربارۀ برنامۀ اتمی ایران می دهند. در مقابل، آنگونه که نیو یورکر امسال افشا کرد، سازمان مجاهدین خلق تا دست کم سال ۲۰۰۷ توسط واحدهای مخصوص آمریکا آموزش می دیده اند. اینان ظاهراٌ همراه سازمان اطلاعات اسرائیل نیز در قتل هدفمند دانشمندان اتمی ایران دست داشته اند. مجاهدین خلق اسلحه ای در جنگ پنهان علیه برنامۀ اتمی ایران هستند. با کمی کنایه می توان گفت: اکنون منصفانه است که آنها را از فهرست خارج کنند.
این گروه همراه با آیت الله خمینی شاه را سرنگون کردند اما بعد با حاکمان جدید به هم پیچیدند. مجاهدین شروع به قتل سیاستمداران حکومت کردند، سپس این سازمان وادار به کار زیرزمینی و بعد هم خروج از کشور شد. دست برقضا در نزد دشمن قشم خوردۀ ایران صدام حسین پناه یافتند. سازمان مجاهدین خلق به صدام در قتل عام کردها و شیعیان کمک کرد. هم در ایران و هم در عراق کسی این کار را فراموش نکرده است.
البته این اقدام با انصاف ارتباطی ندارد. دولت اوباما اکنون در داخل زیرفشار است که خود را در برابر ایران سرسخت نشان دهد. اینکه گروه منفورِ حکومت ایران درست حالا مشروعیت پیدا می کنند تاکتیک انتخاباتی هم هست: محاسبه این است که خود را بدون خطرپذیری زیاد در مقابل ایران قدرتمند نشان بدهند.
اما مشروعیت دادن به یک گروه تبعیدی منزوی مانند مجاهدین خلق خطرهایی را برای نیروهای واقعیِ خواهان تغییر در ایران به همراه دارد. رهبر این گروه، مریم رجوی، خود را در تبعید پاریس اکنون به عنوان نمایندۀ مشروع مخالفان ایران با نامه و مهر رسمی وزارت خارجۀ آمریکا نشان می دهد. وی مردم را فرا می خواند که حکومت را تغییر دهند. به این ترتیب خیلی راحت به آیت الله ها این توجیه داده می شود که مخالفان مشروع در داخل را بی اعتبار کنند و بگویند: اینان با تروریست ها و تروریست ها به نوبۀ خود دستشان با آمریکا و اسرائیل در یک کاسه است.
شناسایی مجاهیدن خلق از منطق بی اعتباری پیروی می کند که هنوز هم به غلط «سیاست واقع بینانه» تلقی می شود: دشمن دشمن من دوست من است. گرفتاری سیاست آمریکا دربارۀ ایران اینگونه آغاز شد، با حمایت غرب از شاه – علیه جنبش آزادی خواهی ملی. شاه به دست اسلام گرایان سرنگون شد که غرب اکنون در مقابل آنها از مجاهدین خلق حمایت می کند؟ دیوانگی است.
وزارت خارجۀ آمریکا تأکید می کند این کشور با این سازمان به هیچ رو «در جبهۀ مشترک علیه جمهوری اسلامی» قرار ندارد.
واقعاٌ؟ پس چرا این اقدام در وضعیت متشنج کنونی؟
نه تنها حکومت بلکه بخش های زیادی از مردم ایران - تا جنبش سبز که بعد از انتخابات ریاست جمهوری گذشته شکل گرفت – سازمان مجاهدین خلق را رد می کنند. دلیل درستی هم دارند. این گروه همراه با آیت الله خمینی شاه را سرنگون کردند اما بعد با حاکمان جدید به هم پیچیدند. مجاهدین شروع به قتل سیاستمداران حکومت کردند، سپس این سازمان وادار به کار زیرزمینی و بعد هم خروج از کشور شد. دست برقضا در نزد دشمن قشم خوردۀ ایران صدام حسین پناه یافتند. سازمان مجاهدین خلق به صدام در قتل عام کردها و شیعیان کمک کرد. هم در ایران و هم در عراق کسی این کار را فراموش نکرده است. صدامِ برای قدردانی به آنان اجازه داد در خاک عراق اردوگاه نظامی برپا کنند که در آنجا هزاران سرباز برای سرنگونی حکومت ایران آموزش دیدند. ایدئولوژی گروه، در آغاز آمیزه ای از اسلام و مارکسیسم، هرچه بیشتر با کیش شخصیتِ رهبران تبعیدی یعنی زوج مسعود و مریم رجوی تطبیق داده شد. ساختار تا امروز تمامیت خواه در این فرقۀ ستیزه جو، ادعای بعدی آنها را مبنی بر پذیرشِ «ایرانی دین جدا خواه و دمکراتیک» کاملاٌ باورنکرنی می سازد.
شناسایی مجاهیدن خلق از منطق بی اعتباری پیروی می کند که هنوز هم به غلط «سیاست واقع بینانه» تلقی می شود: دشمن دشمن من دوست من است. گرفتاری سیاست آمریکا دربارۀ ایران اینگونه آغاز شد، با حمایت غرب از شاه – علیه جنبش آزادی خواهی ملی. شاه به دست اسلام گرایان سرنگون شد که غرب اکنون در مقابل آنها از مجاهدین خلق حمایت می کند؟ دیوانگی است.
همیشه و همه جا این سیاست شکست خورده است که گروه های افراطی را علیه حکومت های نامطلوب به کار گیرند – از مخالفان در نیکاراگوئه تا طالبان در افغانستان. طبق یک تعریفِ صائب، سبک عقلی آنجاست که آدمی همواره کار مشابهی را انجام دهد اما نتیجه های دیگری انتظار داشته باشد. زمان آن رسیده که به این کار پایان دهند.
رقابت تسلیحاتی، تحریمها و تهدید به حمله نظامی ـ بعد از بالاگرفتن تهدیدات لفظی اکنون تمام نشانهها حاکی از آن است که تهدید به برخورد نظامی تنها کلام توخالی است. اما مردم در خیابانهای تهران دلواپساند.
مینا، سی و دو ساله، عزمش را جزم کرده است. پیش از جنگ، قبل از آن که آژیر حمله هوایی، انفجارها و آژیر آمبولانسها به صدا درآید، آنجا را ترک میکند.
قاعدتاً تصمیم سختی نیست. دیگر جرأت نمیکند به عنوان روزنامهنگار کارش را ادامه دهد و از شغل تازه و اتاق کارش دلزده است. مینا بازداشت شده، بازجویی شده و آزاد شده است. حتا در نیمه شب، مأموران امنیتی به او تلفن زدهاند:
ـ به عاقبت کار فکر کن!
ـ حیف نیست بلایی بر سر خواهر کوچکت بیاید؟
او میداند که چه بر سر دیگر روزنامهنگاران آمده است. به خانهشان یورش بردهاند. خیلیها در زندان اوین محبوساند ـ در بند ناشناخته ۲۰۹ اوین ـ که ایران را مبدل به بزرگ ترین زندان روزنامهنگاران جهان کرده است. مجبور به اعتراف شده و صدها تن از آنها ناگزیر به ترک وطن و پناهجویی در کشورهایی مانند ایالات متحده، فرانسه، آلمان و سوئد شدهاند.
مینا فکر میکند که دوستان زیادی در سراسر دنیا دارد. با این وجود هنوز دودل است. چرا که عاشقانه خانوادهاش، شهرش و وطنش را دوست دارد. همان کوه و آن اسکی کردنها، همان ساحل دریای مازندران.
مینا میاندیشد که کاش جنگ هرگز پیش نیاید.
در طول تابستان هر هفته کشمکش بر سر ایران سیر صعودی داشت. اسرائیل تهدید به حمله میکرد. نامزدهای ریاست جمهوری در آمریکا نیز مجبور به واکنش علیه ایران میشدند. رئیس دولت در ایران هم پاسخی تهدید آمیز و جنگ طلبانه میداد. این بیشتر شبیه یک سایهبازی(۱) است که در تاریکروشنای آن، تشخیص راست و غلط مشکل است.
زندگی اما در همین گیرودار در کشور در جریان است؛ صرفنظر از این بازی پنهان در پشت تهدیدات جنگی، ترس در میان مردم واقعی است. اینجاست آن صداهایی که همیشه جای انعکاسشان در گزارشها خالی است.
صدای مردمانی که در ایران زندگی میکنند.
هر روز میلیونها ماشین، خیابانهای تهران را پر میکنند. در هم میلولند، خط عوض میکنند و در ازدحام، به یکدیگر فشار میآورند تا مگر برای برون رفت، در دل این شهر دوازده میلیونی که آلوده به بوی تعفن گاز و بنزین است، راهی بیابند. حتا در نیمههای شب نیز همه شهر در رفت و آمد برای رسیدن به جاییاند.
مینا ساعتی درجای خود بیحرکت میماند تا این که بتواند پژوی مونتاژ ایراناش را جایی میان دو ماشین پژوی دیگر پارک کند.
پارک هنرمندان تقریباً آبادی خوش آب و هوایی است باورنکردنی در این شورهزار. مکانی برای یک گفت و گوی آرام، یا قدمزدنی آهسته در امتداد پیادهروهای سنگفرش شده. گربهها زیر درختان گشن می خزند. اینجا و آنجا آثار هنری آبستره، پلها و سنگها را مزین کرده است.
اما یک جای کار لنگ است.
ـ مینا آرام میگوید: راستت رو ببین.
یک مجسمه کامل را خراب کردهاند. تنها پایهاش باقی مانده و کمی از سطح ناهموار رویاش. کمی بعد از کنار یکی از دیگر از مجسمههای مفقود شده میگذریم. باز هم یکی دیگر.
اینها در شبی در همین دو سال پیش اتفاق می افتد. پلیس میگوید هیچ ردی از تخریب کنندگان ندارد. اما مینا شک ندارد که چه کسانی مسئول این وقایعاند. بسیجیان وفادار به دولت پیش از این نیز بارها با هنری که به ادعای آنها به اندازه کافی مذهبی نبوده، مقابله کردهاند.
فشار بر مردم روزانه سیر صعودی دارد. از خرداد سال ۱۳۸۸ وضع به همین منوال است؛ از همان زمانی که سبزهای تهرانی تصمیم گرفتند علیه قدرت حاکم به خیابانها بریزند.
رژیم اعلام کرده بود که محمود احمدینژاد بر رقیب انتخاباتیاش پیروز شد. مردم نیز خواهان بازشماری آرا شدند.
ـ مینا میگوید: ما میلیونها نفر بودیم که در سکوت راهپیمایی کردیم. من به دل ایمان داشتم که تغییر اتفاق خواهد افتاد؛ که ما پیروز خواهیم شد.
چندروزی بیشتر طول نکشید. رژیم با پرتاب گاز اشکآور شروع کرد. بعد از آن شلیک هوایی و سپس گلولههای مستقیم به ازدحام مردمی.
مینا خونهای ریخته شده بر آسفالت خیابان را به چشم خود دیده بود. جسدهایی که بر روی زمین افتاده بودند، هرج و مرجی که به راه افتاده بود و هرکس به سویی میدوید.
دوستانش را دستگیر کرده بودند. تعداد آنها که به تظاهرات میپیوستند کمتر میشد. با این وجود او همچنان به خیابان میرفت.
آخرین بار یک سال بعد در بالای کوه شمال تهران بود که با پیام دعوت به گردهمایی در فیسبوک مردم به تظاهرات بیایند. اما دولتیها پیش از این کنترل جریان اطلاعات را به دست گرفته بودند. وقتی مینا به آنجا میرود فقط با نیروی پلیس مواجه می شود.
ـ آنها گفتند که کوه تعطیل است.
الان دیگر فعالان برجسته جنبش به تبعید رفتهاند.
ـ آنها از خارج از ایران میگویند: «به خیابانها بریزید. ما با شما همراهیم.» وقتی آدم خودش در امنیت است گفتن این حرف آسان است. ما میدانیم که این کار میسر نیست، که پلیس مقابله مستقیم خواهد کرد.
اما به نظر مینا چیزی باید پیش بیاید.
ـ ما منتظریم. تمام ایران منتظر است. در انتظار یک رهبر. برای تغییر. برای یک جور گشایش. هرچه باشد.
آن جنبش سبز همان انقلاب جوانان بود. اما الان موسوی در حبس خانگی است و خیابانها در تسخیر رژیم.
دیگر ایرانیهای بیست ـ سیساله جلوی رایانههاشان در خانه مینشینند و عکسهای آنروزها را بر روی فیسبوک میگذارند، آنروزهایی که تهران در سبزی غرق بود، به گذشته چراغ میزنند وقتی راه پیشاروی بسته است.
مینا از پیشروان و رهبران جنبش سبز نبود. قصه او نیز منحصر به فرد نیست. این داستان متعلق به میلیونها نفر است. نسل پاکباز ایرانی.
در دو سال اخیر تحریمها بیشتر شدهاند. ابتدا امریکا خواهان توقف سرمایهگذاری در صنایع نفتی ایران شد. سپس بخش کشتیرانی که کار صادرات نفت را برعهده دارد برخی از بیمههای خود را از دست داد. در گام سوم ایران را از SWIFT که سیستم گردش مالی در جهان است، بیرون انداختند. ایران هماکنون با مشکل تولید، صادرات و حتا دریافت پول ناشی از فروش نفت مواجه است.
در هتل در تهران وبسایت الجزیره و بی بیسی بسته است. در عوض روزنامه ایراننیوز پیش رویام است. تیترهایش تند و تیز است: «سپاه پاسداران موشکهای تازه آزمایش میکند.»«رژیم صهیونیستی امنیت ایران را تهدید میکند.»
در پذیرش هتل از زن جوانی میخواهند که برای اقامت در هتل پول پیش بگذارد. به دلار. کارت اعتباریاش اما عمل نمیکند.
در دو سال اخیر تحریمها بیشتر شدهاند. ابتدا امریکا خواهان توقف سرمایهگذاری در صنایع نفتی ایران شد. سپس بخش کشتیرانی که کار صادرات نفت را برعهده دارد برخی از بیمههای خود را از دست داد. در گام سوم ایران را از SWIFT که سیستم گردش مالی در جهان است، بیرون انداختند. ایران هماکنون با مشکل تولید، صادرات و حتا دریافت پول ناشی از فروش نفت مواجه است.
در تیر ماه، توقف واردات نفت از ایران در اتحادیه اروپا به مرحله عمل در آمد. رژیم اکنون مجبور به تلاش برای صادرات نفت به کشورهایی است که با آنها مشکل تحریم معاملات تجاری ندارد. تمام راهها به نظر به بنبست رسیده و امروز تولید نفت به یک چهارم کاهش یافته است.
ایران برای دور زدن تحریمها دست به هر کاری میزند. طبق گزارش نیویورک تایمز، بازرگانان ایرانی در تابستان دستکم کنترل چهار بانک عراقی را به دست گرفتند. از این طریق، ایران علیرغم تحریمها به سیستم مالی بینالمللی دست مییابد.
در طول سال جاری تانکرهای نفتی بیشتری از ایران با پرچم تانزانیا و تووالو و ثبت نام شبیه نام های امریکایی همچون Freedom and Truth (آزادی و حقیقت) به صادرات ادامه دادند.
یک ناظر ایرانی در تبعید میگوید که حالا مأموران امنیتی ایران به صرافت میافتند تا هرچه سرمایه دارند بر سر تهیه دلار و خرید تجهیزات تجسسی از کشورهایی مثل عراق یا چین بگذارند.
در سال جاری، ارزش ارز ایران در مقابل دلار به نصف کاهش یافته است. تورم واقعی در ایران چیزی حدود پنجاه درصد است و قریب به یک سوم جمعیت ایران بیکارند.
دو سال پیش احمدینژاد کمک مالی ماهیانه برای هر ایرانی تعیین کرد که امروز تنها معادل ۱۵۰ دلار در ماه است. در آن زمان برنامه توزیع یارانه برای او محبوبیتی در میان قشر تهیدست خرید. اما وی همزمان یارانه دولتی برای کالاهای اساسی در بازار را قطع کرد و مالیاتها را افزایش داد.
علاوه بر این، تحریمهای بیشتری در راه است که باز هم موجب افزایش قیمتها میشود. بنزین ده برابر گرانتر شده است. به همین میزان ارتقای قیمت برای گاز، برق و آب مشاهده میشود. پول کنار گذاشته برای اعانه دادن به مردم نیز در حال اتمام است و به نظر نمیرسد چیزی بتواند این دم و دستگاه را روی پای خود نگه دارد.
شایعات از یکدیگر پیشی میگیرند. گفته میشود که بالاترین مقام مدیریتی ایران، آیت الله علی خامنهای، دیگر اعتمادی به احمدینژاد نداشته و میخواهد هرچه زودتر وی را کنار بگذارد. تنها ترس از هرج و مرج است که وی را مجبور کرده تا تابستان بعد یعنی زمان انتخابات ریاست جمهوری بعدی صبر کند.
در تابستان گذشته حتا قیمت میوهجات، شکر و گوشت نیز به شدت افزایش یافت. اقتصاد ایران در سراشیب فروپاشی است.
اما با همه این احوال:
در مرکز تهران آنچه به چشم میآید بوتیکهای است که Bang and Olufsen (بنگ و اولوفسون ـ تولید کننده دانمارکی وسایل صوتی و تصویری/م.) میفروشند. ویترینهای درخشان مغازهها با سنگها و جواهرات قیمتی اغوا کننده پرشده و پورشه و لکسوس در خیابانها فراوان است، به طوری که حتا در لندن و استکهلم هم به این تعداد نمیتوان یافت. پارکهای زیبایی هست که سراغی از فقر در آنها نیست.
تصاویر با هم همخوانی ندارند.
کامران، یک بازرگان شصت ساله ساده با نگاهی نافذ است که ما را به آپارتماناش در سیزدهمین طبقه خانهای در شمال تهران دعوت کرده و جلویمان فنجان و قهوه اسپرسو تازه دمشده میگذارد.
صدای مهیب ساخت و ساز از ساختمان مقابل به داخل آپارتمان میپیچد. باز یک آسمانخراش دیگر در حال سر برآوردن است.
این پولها از کجا میآید؟
کامران از روی صندلی راحتی پهن، بلند میشود، به بالکن میرود و با انگشت بیرون را نشان میدهد.
ـ تمام آنچه که میبینی، همه ثروت و صنعت و تجارت وابسته به دولت است. مردم پولدار شدهاند برای این که دزدی میکنند.
او به آنتن بشقابیاش تلنگر میزند.
ـ کسی نیست که یکی از اینها را نداشته باشد. اما هر لحظه ممکن است پلیس بر در بکوبد و بیاید و این را با خود ببرد. در سال قبل دو بار این اتفاق افتاد. از روی اجبار آنتن را پایین آوردم، خمیده و خرابش کردم و از بالای نردهها پائین انداختم.
ـ از جریمه معاف شدم اما مجبور شدم یکی تازه بخرم. و آن که واردات اینها را تحت کنترل دارد خود دولت است. آنها با این استاندارد اخلاقی دوگانهشان پولدارتر میشوند!
ـ عجیب به نظر میآید؟ رژیم اهمیتی به مذهب نمیدهد. هیچ یک از امامان مساجد به خدا ایمان ندارند. اگر در ایران انقلابی اتفاق بیفتد، من قول میدهم که اسلام برای همیشه از ایران رخت ببندد.
او هرگز با پلیس امنیت مشکلی نداشته است. با این وجود با امنیتی که قبلاً زندگی میکرد دیگر زندگی نمیکند. دیگر در خانهاش ویسکی نگهنمی دارد و چند روز پیش مهمانی ای را زود ترک کرده بود چرا که در آن مردم مست کرده بودند و سر و صدا بلند بود. دیگر هرجا مردم جمع باشند او کمی بدگمان و محتاط است. ترس از پلیس. دیگر راهی شده است برای بیرون آمدن از قیود خانوادگی و دوستی. او حالا به این چیزها بیشتر فکر می کند.
کامران با ماشین در طول بلوار عریض آزادی میراند، جایی که تظاهرات سال ۱۳۸۸ به وقوع پیوست. او پشت چراغ قرمزی ترمز میکند.
ـ سرتو بدزد پاپی! (خطاب به بچه سگ /م.)
سگ پشمالو را به زیر صندلی هول میدهد. مذهبیها سگها را نجس فرض میکنند. تا سال گذشته مسئولان مذهبی اغماض میکردند، اما حالا دیگر کامران جرأت نمیکند سگش را در خانه تنها بگذارد.
او هرگز با پلیس امنیت مشکلی نداشته است. با این وجود با امنیتی که قبلاً زندگی میکرد دیگر زندگی نمیکند. دیگر در خانهاش ویسکی نگهنمی دارد و چند روز پیش مهمانی ای را زود ترک کرده بود چرا که در آن مردم مست کرده بودند و سر و صدا بلند بود. دیگر هرجا مردم جمع باشند او کمی بدگمان و محتاط است. ترس از پلیس. دیگر راهی شده است برای بیرون آمدن از قیود خانوادگی و دوستی. او حالا به این چیزها بیشتر فکر می کند.
آیا او نیز بار و بندیل را بسته است؟ زن بیست سال جوانتر از خودش به او فشار میآورد. البته، کامران نیز میخواهد کشور را ترک کند. اما این مستلزم فروش شرکت است.
چه کسی در چنین شرایطی شرکت را میخرد؟
او به سمت جنوب میراند تا جایی که شهر تمام شده و بیابان پیداست. چهار مناره عظیم از دور سر بر میکشند. این مقبره آیتالله خمینی است.
در اطراف خیابان پوشیده از درخت، زنان محجبه تنها ایستادهاند، کسانی که در انتظار کسی هستند.
ـ روسپیاند، کامران توضیح میدهد. اینجا هم از این چیزها هست و در چندین ماه اخیر خیلی معمولتر هم شده است. باور بفرمایید، همهاش، نود درصد به خاطر تنگدستی است.
چراغ سبز میشود.
ـ ما فریب خوردیم. ما هرگز فکر نمیکردیم تا این حد پیش خواهد رفت. من امیدم به جنگ است. یک حمله خارجی تنها راه نجات ماست.
چند مرد جوان با موتور سیکلت دور میزنند. افغان بدون مجوز پایش را تند میکند، از ترس آنکه به کشوری با وضعیتی وخیم تر بازگردانده شود.
کابین بالابر کابلی جیرجیر کنان به بالای کوه توچال میرود، جایی که مرز شمالی تهران است. باد به گرمای سی درجهایِ هوا خنکی میدهد. مینا وقتی ناراحتیای دارد به اینجا پناه میآورد.
او الان نیاز به اندیشیدن دارد.
روز پیش به او پیشنهاد کاری در یکی از روزنامههای نزدیک به اطلاحطلبان شد. او از همان ابتدا قرار است با سردبیری کار کند و نیاز نیست اسمش در روزنامه درج شود. با این حال او دلنگرانی و ترس را به خاطر دارد.
همزمان ـ ادامه کار پشت میز نیز برای او مرگ تدریجی است. عینک آفتابیاش را از روی چشم بر میدارد، بر روی آن ها میکند و آنرا با گوشه روسری پاک میکند. و بعد از کلماتی استفاده می کند که به نظر میتواند توصیفگر همیشگی زندگی او باشد:
ـ پیچیده است.
بالای کوه، قهوهخانهها ردیف در کنار هماند. موسیقی پاپ فارسی هوا را پر کرده است، بوی آدامس شیرین از غلیانها میآید. بر روی دیوار خانهای چنین نقشی زدهاند:
ـ «مرگ بر خامنهای»
دور و بر همه جا زنان جوان نشستهاند. چنان بزک کردهاند که گویی به مراسم عروسی خود میروند. روسریها از جنس نازکترین حریرها است.
تفاوت عمدهای میان ایشان و زنان فعال در جاهایی دیگر مانند قاهره و دمشق است. در آنجاها آنها با افتخار حجاب به سر می کنند و تناقضی میان مذهب و تساوی زن و مرد نمیبینند.
اما اینجا طی سال گذشته چهارصد مغازه را به دلیل فروش لباسهای نامناسب تعطیل کردند.
یک هلیکوپتر پلیس در آسمان بیحرکت ناظر است. تصویری است که خود تقریباً گویای همه چیز است: در ایران خدا از بالا تحمیل میشود.
موهای طلایی شده روی پیشانیها ریخته، یک گیره مو در پشت سر، بالای گردن، برای بالا نگه داشتن روسری که آنهم مدام سر میخورد پائین. تهران شهری است که در آن روسریها همیشه در حال سرخوردن به پائیناند.
زنان مجازات شلاق را به جان میخرند. مینا به نظر مغرور و سربلند میآید.
ـ من عاشق اینم که ما مبارزه میکنیم!
زنان در ایران میتوانند در دانشگاه درس بخوانند و دستیابی به برخی مشاغل برای آنها بلامانع است. در عین حال سادهترین چیزها برای آنها ممنوع است. مثلاً دوچرخهسواری در خیابان. یا رفتن به استادیوم فوتبال. زنان در قوانین ازدواج قدرتی ندارند. به طلاق که نمیشود فکر کرد، مرد تقریباً همیشه حضانت کودک را به دست میآورد.
مینا تصمیم خودش را گرفته است. او ترجیح میدهد تنها زندگی کند تا این که آزادیاش را قربانی کند.
دقیقاً در پیرو این حرفها، پای کوه، پلیس، مینیبوسی را همراه آورده است. مینا سریع تشخیص میدهد که جریان چیست.
ـ میگوید، پلیس اخلاق.
دو دختر بیست و چند ساله بازداشت شدهاند. معلوم نیست به چه علت. لباسشان که هماناست که دیگران به تن دارند. دختران را زنان پلیس با چادرهای سیاه، سر تا پا پوشیده، به داخل ماشین پلیس هدایت میکنند تا تفتیش بدنی شوند. کسی چیزی نمیگوید. مردم ساکت ایستاده، نظارهگرند.
حالا چه خواهد شد؟
آنها به سمت اداره پلیس میروند. پلیس به والدین آنها تلفن میزند و آنها را مجبور میکند تا برای فرزندشان لباسی بیاورند که تمام بدن را بپوشاند. دختران زیر برگهای را امضا میکنند که در آن متعهد میشوند هرگز دوباره این جرم را مرتکب نشوند.
ـ مینا میگوید: نخستین بار تنها با پرداخت جریمه از سوی پدر و مادر کفایت میکند. زندانها برای همه جا ندارند.
وضع اینگونه نبود، فکر دیگری شده بود. وقتی که همسر آرمان چند سال پیش از بیماری سرطان چشم از جهان فرو بست و آرمان تجدید فراش کرد و با شیرینه ازدواج نمود، گمان میبرد که شیرینه از او نگهداری خواهد کرد. اما حالا آرمان هفتاد ساله در سلامت کامل است در حالی که شیرینه به هر دردی که فکر کنی مبتلاست.
آرمان تمام عمرش کشاورزی کرده است. شغلش او را از رفتن به جبهه در سالهای جنگ با عراق رهانید و چنان کرد که او توانست برای دوران سالخوردگیاش خانهای در نزدیکی محل زندگی فرزندانش در منطقههای فقیر جنوب تهران بخرد.
البته آرمان اقبال مساعد هم داشته است. او شاهد است که چگونه مردمان اطرافش در سختی و درماندگی بسر می برند. خانوادهای که دو اتاق طبقه بالای خانهی او را اجاره کردهاند، صاحب هشت فرزنداند و وسع مالی برای خرید خورد و خوراک گران برای همه افراد خانواده را ندارند.
دیدن ملال آنها رنجآور است.
او با تأنی با یک سینی آلوی تازه و چای قندپهلو به جلو میآید. بر روی دیوار یک عکس قاب شده آیتالله خمینی آویزان است. آرمان و شیرینه از جمله مردمان عادیاند. هر روز نماز میخوانند و چیزهای ساده آنها را خوشحال میکند؛ چیزی شبیه اینکه درخت انجیرشان در باغ، که پارسال به خاطر تگرگ آسیب دیده بود، دوباره بار میدهد.
شیرینه به ما نگاهی میاندازد و میخندد جوری که ما نیز درد را در وجود خود احساس میکنیم.
ـ می گوید: ما این دوره را بالاخره میگذرانیم. اما بچههایمان مبارزه میکنند، همه مبارزه میکنند. پنج سال پیش خوب بود. اما الان هر روز بدتر میشود.
تحریمها را آیا آنها حس میکنند؟ آرمان دستپاچه میشود. از مترجم میپرسد:
ـ آدم میتواند با خارجیها در این باره حرف بزند؟
خنده شیرینه خشک میشود.
ـ آرزو نمیکنم که جنگی سر بگیرد. همیشه درد و رنجش مال آدمهایی مثل ماست. پولدارها که همیشه گلیمشان را از آب میکشند.
در تابستان گذشته اولین گزارش ها از تظاهرات خیابانی در رسانههای منتشر شد. اما این بار مسأله متوجه طبقه متوسط در شمال تهران نیست بلکه قضیه مشکل فقراست که استطاعت خرید مرغ در ماه رمضان را ندارند.
فرح و داریوش هر دو بیست و شش ساله، دو سال است که با هماند. آنها در دانشکده تکنیک با هم آشنا شدند. الان هر دو تازه فارغالتحصیلان مهندسی عمراناند. آنها با هوش و بلندپروازند اما آیندهای برای خود در اینجا متصور نیستند. هر دو دریافتهاند که شرایط لازم برای مهاجرت به کشورهای غربی را دارند. اما اول لازم است تا نمرهی بالایی در آزمون زبان انگلیسی بیاورند. آنها روز و شب درس میخوانند تا خود را از این شرایط بیرون بیاورند. ـ فرح میگوید: من عاشق میهنم هستم. برای من اینجا بهترین جای دنیاست. اما امنیت وجود ندارد.
شاید خیزش بعدی مردم از میان این طبقه باشد. میلیونها ایرانی که قوت روزانه ندارند، همچون همسایگان آرمان و شیرینه، همانقدر برای بقای جمهوری اسلامی تهدید محسوب میشوند که هواپیماهای جنگنده دشمن.
در دیگر سوی تهران، بر روی بام مرکز خرید تندیس صدای اذان مغرب در کنار تمام صداهای ممنوعه طنین انداز است. از جمله صداهای ممنوعه حتا تصنیفهای خلسهآور غربی است که در مکانهای عمومی اجازه پخش ندارند.
یک نجوای بیدقت، مرا از خود بیخود میکند.
دو گیلاس موخیتوی تر و تازه با چنان ترکیبی خوش که آدم گمان نمیبرد که حاوی الکل نیست. دستها زیر میز میجنبند و همدیگر را مثل همان موسیقی ممنوعه نوازش میکنند.
تهران در آن پایین درخشان است، درست مانند لسآنجلس یا دبی.
فرح و داریوش هر دو بیست و شش ساله، دو سال است که با هماند. آنها در دانشکده تکنیک با هم آشنا شدند. الان هر دو تازه فارغالتحصیلان مهندسی عمراناند.
آنها با هوش و بلندپروازند اما آیندهای برای خود در اینجا متصور نیستند. هر دو دریافتهاند که شرایط لازم برای مهاجرت به کشورهای غربی را دارند. اما اول لازم است تا نمرهی بالایی در آزمون زبان انگلیسی بیاورند.
آنها روز و شب درس میخوانند تا خود را از این شرایط بیرون بیاورند.
ـ فرح میگوید: من عاشق میهنم هستم. برای من اینجا بهترین جای دنیاست. اما امنیت وجود ندارد.
او بازوی آرمان را نوازش میکند، یک قانونشکنی که میتواند به زندان ختم شود. کمی چای می ریزد و روسری باسنلش (Busnel تولید کننده و طراح پوشاک است. /م) را جابهجا میکند.
ـ من میخواهم این را از سرم بردارم. شغلی دست و پا کنم و احساس رهایی کنم. کمی آرامش در خودم بیابم. پدر و مادر من هر دو واقعاً نگرانند اما با این حال دوستدارند که من کار درست انجام دهم.
هر دو به دولت بیاعتمادند، دولتی که مدعی است تنها در حال دستیابی به فناوری انرژی هستهای صلحآمیز است.
ـ داریوش میگوید: ما هر چه بخواهیم سوخت فسیلی و انرژی خورشیدی در دسترس داریم. این فقط مسأله قدرت است.
او خود فکر میکند که تحریمهای بینالمللی لازم است. اما فرح موافق او نیست.
ـ ثروتمندان میتوانند دارو و درمان خود را به هر نحوی فراهم کنند. آنها نیستند که شغل خود را از دست میدهند.
فرح پُکی به قلیان میزند.
ـ بچههای آنها جان نمیکنند.
ساعت دوازده شب است. بیرون رستوران همچنان زنانی هستند که سعی میکنند بستههای کوچک شکلات را به رهگذران بفروشند. در این میان علیلی عراقی در حال تکدی است. ترافیک فشرده همچون وسط روز است.
فرح و داریوش امیدوارند که ظرف یک سال از ایران مهاجرت کنند. اگر جنگی پینگیرد.
ـ فرح میگوید: همه وحشت دارند. آنقدر هولآور است که نمیخواهم دربارهاش صحبت کنم.
در تلاویو و اورشلیم مردم در صف گرفتن ماسکهای گاز هستند و پناهگاهها آماده است.
در ایران به نظر چنین آمادگیای دیده نمیشود. تنها بوق تبلیغاتی بلندتر شده است. بیرون از محلی که روزگاری سفارت آمریکا بود، برچسبها به نظر تازه میآید گرچه پیام قدیمی است: «مرگ بر آمریکا!»، «مرگ بر اسرائیل!».
مینا با پژویاش به دنبال ما میآید. یک چیزی هست که او میخواهد به ما بگوید.
بسیار سردماغ و شاد است. او میان ماشینها زیگ زاگ میرود و به سرعت پیچها و دوربرگردانها را میپیچد و راه را به تندی میپیماید.
ـ میبخشید! میدانم که خطرناک است!
سر چهارراهی میایستد. ماشین را خاموش میکند.
ـ میخواستم فقط بدانید که من تصمیم خودم را گرفتهام. کسی نمیتواند مرا وادار به سکوت کند. از کارم استعفا دادم. دوباره روزنامه نگار میشوم.
پس از مدتها مینا واقعاً خوشحال است.
ـ هنوز که نمردهام.
بعد از آن ما در خیابان باقی میمانیم. پژوی او در موج بیانتهای ماشینها گم میشود. مردم در آئینههای کناری نگاه میاندازند، ماشینها در هم میلولند، خط عوض میکنند و هم دیگر را به جلو میرانند. تلاش میکنند راهی به جلو بیابند ـ منتظرند تا ببینند چه پیش میآید.
بسیاری از اشخاص در این گزارش برای حفظ امنیتشان با نام مستعار معرفی شدهاند. به همان دلیل هم برخی از جزئیات در گزارش ذکر نشده است.
(۱) یک بازی عروسکی که تماشگران بازی عروسک های کاغذی را بر روی پرده به تماشا می نشینند. در این بعروسک بازی نور و سایه عروسک ها در سه بعدی جلوه دادن عروسک ها نقش مهمی دارد. م
* عکس از: Jerker Ivarsson پانویس عکس: منطقه آزاد. کوه توچال از جمله چند محلی است که تهرانیان در آن کمی احساس آزادی میکنند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر