 1391/8/8 کیوان سیوپنج درجه دوستیهای آخر دبیرستان را یادتان هست؟ حس شدیدی که به آدم میداد؟ شاید بر بر مبنای همگرایی و گروهگراییای شکل میگرفتند که برای اولین بارها در زندگی آدم احساس میشد. شاید لااقل در ایران خیلی دیر میشود حس کنی که داری یک کاری را تیمی و گروهی پیش میبری. در آن دوره، مثلن در آزار دادن معلم، دبیرستان محل بهترین شکلگیری کار تیمی و همنوایی و همگرایی یک گروه آدم بود. البته لااقل برای من، پایه و بنیان آن دوستیها کم و بیش آنقدری لنگ میزد که آدم خیلی مهمی هم از آن دوران برایم باقی نماند. برای من از لیسانس هم دوست صمیمی خیلی حادی تولید نشد. شاید چند نفر آدم ماندگار باشند که بیشتر رابطهی کاری یا احوالپرسی گاه و گداری داریم. باز فوق لیسانس آدمهای ماندگارتری در جایگاه -دوست- تولید کرد، اما آن یار غاری که فکر کنید نه. اصولن انگار آن مدل دوستی از این سوراخها در نمیآید یا لااقل این بسترها ارتباط مستقیمی با دوست -خاص- پیدا کردن ندارند. یکیدونفر آدم خاص را که بگذارم کنار، این وبلاگ منشاء مهمترین دوستیهای زندگانی من است. موج تغییرات خودم را که در سالهای گذشتهی اینجا نگاه میکنم، میبینم که چقدر، از زمین تا آسمان تغییر کردهام. با این وجود یک روند و گرایش کلیای از همان روز اول بوده که در طول این چند سال باعث شده با تقریب خوبی همفکرترین آدمهای ممکن زندگیام را از میانهی جامعهای بزرگ پیدا کنم. حالا احساس میکنم بعد از تثبیت-تر شدن خودم و عبور از خیلی از فراز و نشیبهای روابطم، دارم دوستیهای ماندگار زندگیام را با دقت خیلی بیشتری شناسایی میکنم. حس جدیدی که در دو سه سال اخیر در حال تجربهاش هستم نوعی عشق افلاطونیست نسبت به بعضی از این آدمها که لزومن همه در اطراف من نیستند یا معاشرت فشردهای با آنها ندارم. آنچنان عشق هیجانانگیز و بیقرار کنندهای هم نیست، اما یک عمق و ریشهای دارد که شده گاهی اشکم را در آورد یا از حس داشتنش قلبم به دویدن بیفتد. یک منشاء مهم این حس هم در -اعتماد- خلاصه میشود. آدمهایی که میدانی چقدر قابل اعتمادند. * تیتر از سیمیل
1391/8/8 مرضیه رسولی سه روز پیش پونصد تومنی داره تو زندگیم نقش معناداری بازی میکنه، فرقی هم نمیکنه تورم چقد باشه. امروز رفتم از داروخونهی نزدیک خونهمون کرم ضدآفتاب بخرم. داروخونهداره بعد اینکه از زندان اومدم منو شناخته بود، یواشکی بهم گفته بود شما همونی؟ گفته بودم بله همونم. از اون به بعد هربار میرم باهام چاقسلامتی گرمی میکنه. کرمی که دفعهی پیش خریدم بیست و پنجهزار تومن شده سی و نه هزار تومن. گفتم وای چقد گرون شده. خندید گفت الان لابد پیش خودت میگی همونجا میموندم بهصرفهتر بود. گفتم آره اونجا همهچی مجانیه. یه مشتری که تازه رسیده بود گفت البته از اونجا بیای بیرون باهات حساب میکنن. گفتم اینم درسته. جلالخالق که "اونجا" برای همه یه معنی داره. کرمو خریدم و داشتم از در مییومدم بیرون که داروخونهدار صدام کرد. گفت ما به مشتریای ویژهمون یه کم تخفیف میدیم. یه پونصدی گرفت جلوم. چی میگفتم؟ گرفتم و تشکر کردم. بار دوم از محل کارم اومده بودم بیرون. هوا مثل امروز بارونی بود. یه خانم خیلی مسن تو پیادهرو جلوی قنادی فرانسه زمین خورده بود و از دماغش خون اومده بود و چادرش خونی شده بود. سرش گیج میرفت. بلندش کردم و رفتیم با هم درمانگاه و سرم زد. فکر کنم زمان طولانی در حدود سه چار ساعت با هم بودیم، چراشو یادم نمییاد. از درمانگاه اومدیم بیرون و داروهاشو از داروخونه گرفتیم و رسوندمش دم خونهشون که همون نزدیکی بود. وقتی داشت از در خونه میرفت تو کیف پولشو از زیر چادرش آورد بیرون، زیپشو کشید و یه پونصدی درآورد و گرفت جلوم. تا اومدم چیزی بگم دیدم چشماش پر اشک شده و میگه مدیونی قبول نکنی. گرفتم و گذاشتم جیبم. بار اول از دانشگاه میرفتم خونه. از دم دانشکده اقتصاد علامه داشتم رد میشدم برم سمت ایستگاه اتوبوس که یه پسره جلومو گرفت و گفت معلم ریاضیشون گفته باید مادرشو ببره مدرسه وگرنه سر کلاس راهش نمیده. گفت به معلممون گفتم مامانم مریضه و خواهرمو مییارم. تو بیا جای خواهرم برو پیشش. مدرسههه تو کوچهی پشت دانشکده اقتصاد بود و هنوزم هست. رفتیم با هم دم دفتر پیش معلم ریاضی. معلمه شروع کرد بد و بیراه گفتن به پسره. منم دم به دمش دادم که شک نکنه. گفتم آقا تو خونه هم همینجوریه، مامانم خیلی شاکیه از دستش. پسره بر و بر منو نگاه میکرد. بعد طبق معمول این جلسات گفتم شما حالا ایندفعه رو ببخشید. گفت باشه. داشتم از در دبیرستان مییومدم بیرون که پسره یه پونصدی گرفت جلوم. گفتم برو بچه پررو. * تیتر از سیمیل
1391/8/8 سرمه premenstrual syndrome و در تاریخ هرگز نخواهند نوشت که یکی از نخستین اثرات تحریم بر پدهای بهداشتی ساخت وطن آشکار شد که تولیدکنندگان مجبور شدند در ساخت نوار چسبدارش به جای مواد همیشگی از چسب دوقلو استفاده کنند؛ چرا که پد بهداشتی در تاریخ یک مملکت هیچ اهمیتی ندارد حتی وقتی تاریخنویس مصرفکنندهاش باشد. * تیتر از سیمیل
| |
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر