هر زمانی که آیتالله خمینی پیشاپیش گروهی از رهبران کشور و نزدیکانش از جمله احمد خمینی پا به بالکن حسینیهی جماران میگذاشت، در میان شعارهای افرادی که زیر پایش مینشستند، یک شعار بیش از بقیه شنیده میشد: «روح منی خمینی ـ بتشکنی خمینی». خمینی برای یارانش به راستی بتشکن بود. یارانش میپنداشتند که ابراهیم پیامبر در جهان مدرن زاده شده و با تبرش به جان بتی افتاده که ۲۵۰۰ سال بر ایران حکومت کرده است. خمینی برای مذهبیون ایران همان پیامبر گمشدهای بود که با ریشهای انبوه سفید و چهره نورانی قرار بود به جنگ طاغوتهای زمان برود. همای بیسعادتی که در تقدیر تاریخی بر شانههای محمدرضا پهلوی نشسته بود. اما به راستی چه شد که پس از گذشت ۲۳ سال از درگذشت رهبر سابق جمهوری اسلامی، این بتشکن خود تبدیل به یکی از بزرگترین بتهای تاریخ ایران شده است؟

بتشکنی ساختارشکن
بتشکن در ادبیات توحیدی، واژهای است که ریشه در سه هزار سال قبل از میلاد و ابراهیم پیامبر دارد. در تاریخ اسلام نیز نقل میشود که محمد پس از فتح بدون خونریزی مکه، وارد کعبه میشود و بت بزرگ را سرنگون کرده و میشکند و به این گونه او نیز بتشکن است. کلمه لاتین بتشکن Iconoclast ریشه در عمل فرقهای از مسیحیت دارد که با پاره کردن شمایل مسیح با بت پرستی مبارزه میکردند. آنها معتقد بودند که دعا کردن در پیش شمایل مسیح، نمادی از پرستش بتهاست. در ادبیات فارسی بتشکن و بتشکنی کلماتی هستند با باری استعاری به معنای کسی که بر علیه سیستم یا فردی قلدر- دیکتاتور ایستادگی میکند و آن را در هم میشکند. عملی که بیش از آنکه به بتشکنی ابراهیم نزدیک باشد به ساختارشکنی و شالوده شکنی شبیه است.
خمینی براساس تعریف پست مدرنیستی، یک ساختارشکن کامل است. ساختار شکنی Deconstruction که با ترجمهای دیگر «واسازی» خوانده میشود، به تعریف ژاک دریدا فیلسوف و نظریهپرداز پست مدرن که، عملی است که به معنای ضد- ساختارگرایی نیست. دریدا معتقد است که ساختارشکنی در دنیای پست مدرن در حقیقت میخواهد «کشف حجاب» کند و در این مسیر، خاستگاه و نقش مرکز مقتدر، مسلط و متعالی را در ساختارمندی خود ساختار آشکار سازد. ساختارشکنی در مفهوم دریدایی عبارت است از ساختمان و ساخت در جهت عکس. یعنی «پیاده کردن» یک ساختمان، گسستن عناصر و اجزای به هم پیوستهی آن و جدا کردن قطعات یک ساختار منسجم و واحد از یکدیگر. ساختار شکنی دریدایی ایجاد شکل جدید نوینی است که با ترکیب دیگری از عناصر جدا شده و تغییر شکل یافته و عناصر جدید خارجی ساخته میشود. بنابراین، میتوان گفت که ساختارشکنی پست مدرن نه یک پروسه تخریب که یک فرایند «تجزیه کردن و از نو ساختن» است.
گرچه ساختارشکنی خمینی و ساخت سیستمی جدید پست مدرن بوده است اما ادامه این روند حائز نکتهای شد که در تضاد با اندیشه اولیه قرار میگیرند. رهبر سابق ایران گرچه در ابتدا دم از انکار سلطه میزد اما با گذشت زمان خود شکل جدیدی از سلطه را به نام حکومت اسلامی شکل داد
گرچه دریدا این نظریه را در کالبدشکافی متن و درباره معنا بیان کرده بود، اما مفهوم آن صرفا درباره معنا نیست. ساختارشکنی دریدایی به دنبال نفی سلطه است. تلاش او همواره برای برانداختن دوگانهایی بوده است مانند «حضور در مقابل غیاب، حقیقت در برابر مجاز، ذهن در برابر عین، روح در برابر جسم، فرهنگ در برابر طبیعت، زن در برابر مرد، گفتار در برابر نوشتار و نظایر آن و در اکثر موارد یکی از این دو مفهوم مستلزم نفی دیگری بوده است.» همواره یکی از این دوگانهها ادعای راستی و حقیقت داشتهاند و سلطه بر دیگری. این نتیجه را میتوان به سیاست و اجتماع نیز نسبت داد. به این معنا که ساختارشکنی تلاش برای شکستن (اوراق کردن) هر سیستمی است که میکوشد خود را حقیقت یگانه بداند.
با این تعریف خمینی خود یک ساختارشکن پست مدرن است. او در تمام زمانی که رهبری انقلاب را پیش از پیروزی در دست داشت تنها بر سرنگونی سیستم اصرار میکرد و هیچگونه مصالحهای را نمیپذیرفت. حتی وقتی که شاه یکی از مخالفان خود را بر کرسی نخست وزیری نشاند هم، خمینی تن به اصلاحات نداد. این تن ندادن خواه از جانب مشاورانش به او آموخته شد و خواه خود وی بر آن اصرار داشت در نهایت با نیروی تودههای مردم به جایی رسید که قطعههای سیستم حکومت از هم گسیخت و به این طریق حکومت شاهی «اوراق» شد. اوراق در اینجا به معنای دقیق کلمه به کار رفته است. یعنی ورقه ورقه جدا کردن. پس از آن خمینی به دنبال ساخت نظامی جدید با استفاده از قطعات باقی مانده و تکههای جدید برآمد. نه مانند طالبان در افغانستان هر چه بود را زیرورو کرد و نه مانند مصر سیستم سابق را تقریبا بدون تغییر مهمی حفظ کرد. او شهربانی و دادگستری و ارتش را نگه داشت اما کمیته و سپاه و دادگاه انقلاب را به آنها افزود. در اینجا وقتی نام از خمینی برده میشود به معنای رهبر انقلابی است که اکنون تاریخ جمهوری اسلامی به نامش نوشته میشود. بیشک بسیاری از تصمیم گیریها از جانب مشاوران و اعضای شورای انقلاب پیشنهاد میشد اما نقش تاریخی خمینی به عنوان رهبری کاریزماتیک به سهولت میتواند این گزاره را معنادار کند که هرچه دولت و حکومت به مرحله اجرا در میآوردند با تائید شخص خمینی بوده و به این ترتیب بخش بزرگی از مسئولیتها بر گرده اوست.
خمینی بتشکنی و ساختارشکنی کرد، اما خود تبدیل به ساختار شد. خود بدل به بتی گشت که اکنون نیاز به بتشکن دارد. دریدا میپنداشت «هدف ساختشکنی همواره و بطور کلی بیوقفه و بیامان خالی کردن زیر پای هر ادعا و تظاهر به حاکمیت نظری و توهم عقل در توانایی دست یافتن و شناخت پیشانگاشتهای خود است. هدف ساخت شکنی بر آشفتن رویای عقل در رسیدن به درک قطعی و نهایی حقیقتها و معناهای اولیه است.» این نکته راهی است که به ما نشان میدهد چگونه یک دیکتاتور از دیکتاتور دیگری زاده میشود. شرط اساسی شالوده شکنی دریدایی این است که چنین فرایندی پایان ناپذیر است و همواره تکرار میشود. ساختارشکنی عملی است تکراری و تکراری. عملی که هیچگاه سر ایستادن ندارد. اما سیستم جمهوری اسلامی به سرعت در نقطه اولیه خود متوقف شد و آنچنان دیواری به دور خود کشید که از گزند هرگونه نقد و تغییری محفوظ بماند. این دیوار که مطلوب حاکمان ایران بود به کمک عوامل خارجی مانند جنگ ایران و عراق و ترورهای مجاهدین خلق تسریع شد و ساختار پیچیده و سرکوبگر جمهوری اسلامی را شکل داد.
گرچه ساختارشکنی خمینی و ساخت سیستمی جدید پست مدرن بوده است اما ادامه این روند حائز نکتهای شد که در تضاد با اندیشه اولیه قرار میگیرند. رهبر سابق ایران گرچه در ابتدا دم از انکار سلطه میزد اما با گذشت زمان خود شکل جدیدی از سلطه را به نام حکومت اسلامی شکل داد. او گرچه سلطه پهلوی و شاه را به چالش میکشد اما با بازتولید سیستم شاه-رعیت در شکل جدید ولی فقیه-مقلد باز به دام همان دوگانگی دریدایی میافتد. دریدا همواره میکوشید ارزشها را در یک سطح جای دهد اما خمینی سیستم دوگانه جدیدی شکل داد که خود نمادی از بتسازی جدید است. او با شکل دادن این سیستم مقلدی خود را در جایگاهی قرارداد که پیش از او محمدرضاشاه قرار گرفته بود. فرمان او فرمان خدا و امام زمان دانسته شد و سیستم سابق بدون آنکه به واقع نابود شود بازتولید شد.
پرسش پایانی
نکته مشترک در تاریخ سرنگونی دیکتاتورها، لحظهای است که تصویر پایین کشیدن مجسمههای سر برافراشتهاشان به جهان مخابره میشود. هنگامی که جهانیان این تصاویر را میبینند، به روشنی در مییابند که دوران دیکتاتور به سر آمده است، تفاوتی هم ندارد که این دیکتاتور محمدرضا شاه پهلوی باشد یا معمر قذافی. پادشاه باشد یا رئیس جمهور مادام العمر و یا رهبر، و چه این سرنگونی با شورشهای خیابانی و جنگ همراه باشد و چه با روندی بوروکراتیک. همانطور که پس از فروپاشی جمهوری شوروی، همین اتفاق برای تندیسهای غولپیکر لنین و استالین نیز افتاد. حالا در گوشه کنار خرابههای تمامی شهرهای شوروی سابق از اوکراین و ارمنستان تا ترکمنستان و تاجیکستان میتوان بقایای مجسمههای خردشده و دماغ شکسته این دیکتاتورها را دید و به سرنوشت مشترک خودکامگی اندیشید. در این میان جمهوری اسلامی آگاهانه یا ناآگاهانه این برگ از تاریخ را حذف کرده است. اگر به هر روشی تغییری در سیستم سیاسی ایران پیش آید، جهان هیچ مجسمهای از رهبران ایران از جمله آیتالله خمینی را نخواهد دید که بر زمین سقوط میکند. رهبر انقلاب ایران که به رسم کره شمالی «کبیر» خوانده میشود از خود مجسمهای باقی نگذاشته است. چیزی که از او برای آیندگان میماند، بنایی مذهبی است. گنبد و مناره و صحن است. بهراستی آیندگان با دیدن این صحن و بارگاه سترگ درباره «امام» خمینی چه میاندیشند؟ آیا میپندارند که با یک پیامبر بتشکن واقعی سروکار داشتهاند؟ تاریخ از خمینی چه چیزی برای آیندگان به یادگار میگذارد؟
منابع:
مانی حقیقی، سرگشتگی نشانهها (نمونههایی از نقدهای پسامدرن)، تهران، نشر مرکز
بابک احمدی، ساختار و تاویل متن، تهران، نشر مرکز
مهدی کاظمی، بتشکنی واسازی است؟، مقاله
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر