محمود فرجامی
باران در دهان نیمهباز
خبر سکته قلبی و انتقال میرحسین موسوی به بیمارستان و عمل جراحیاش از منابع رسمی منتشر شده و در شبکههای مجازی، آدمهایی پیام میدهند “نگران نباشید حالش خوبه” و بزرگترهایی رهنمود میدهند “از تجمع در بیمارستان و شلوغ کردن بیش از حد خودداری کنیم”. ایرج میرزا لابد اگر بود میسرود با این عقلا هنوز مردم، از رونق ملک ناامیدند!
جان بدر بردن موسوی زندانی در خانهاش از سکته قلبی در حالی خبر خوش محسوب میشود که قرار بود مرد محبوب و مصمم جنبش سبز اگر دستگیر شد ایران قیامت بشود، و تجمع در بیمارستان در حالی شلوغ کردن بیش از حد به شمار میآید که هنوز سه سال از زمانی که صدهاهزار معترض در تهران وحشیانه سرکوب شدند و هزاران نفر فقط به خاطر پرسیدن از رایشان کشته و زخمی شدند نمیگذرد. و سه سالی که جز سرکوب و توهین و اختناق روزافزون چیزی نبوده.
رندی ایرونی در تئوریزهکردن و توجیه جو موجود موج میزند. همان رندی ایرونی که ننهبزرگها و خانداییها هم بلندند: توصیه به صلح و دوستی و آرامش و صبر و دنیادوروزه و لبخندهای ملیح و عاقبتبخیری. و در واقع گور پدر آنهایی که مشکلی دارند با مشکلشان. این شوهرش کتکش میزند، آن برادرش زندگی را برایش تنگ کرده، این بچهاش هوایی شده، آن یکی زنش با مادرش نمیسازد… در پشت تمام آن نصایح ننهبزرگانه تنها چیزی که اهمیت دارد دمغنیمتشماری و تحکیم تصویر مهربان و با تدبیر وهمهچیزدان از خود است و آنچه اهمیتی ندارد حق و ناحق و آینده و سود و زیان دیگران است. مثل دوافروشهای “دستسبک”ِ نیم قرن پیش شهرستانی که چند حب و شربت مسکن و ملین از پیش آماده برای همه داشتند، اینجا هم مسکنها از پیش آماده و ملیناند. زن و شوهر دعوایی را باید به صلح و مدارا دعوت کرد، خواه مشکلشان سرخانهی بزرگتر باشد خواه هوو آوردن، خواه اعتیاد. به هر حال حتی اگر صلح و صفا به نتایج وخیمی مثل خیانت و خشونت و قتل هم برسد باز کسی یقهی آدم خیرخواهی که مردم را به صلح و صفا و مدارا دعوت کرده نمیگیرد. خدابیامرزدش، خیلی آدم خوشقلبی بود!
انتقال این نوع رندی ایروونی (البته نام دیگری مناسبش است که چندان مودبانه نیست) به عالم سیاست فاجعهبار است: دعوت مدام مردم به آرامش و ترویج بیعملی در پوشش پرهیز از خشونت و متهم کردن دیگران که یا اهل قهرمان بازیاند و یا خارج از گودند و میگویند لنگش کن. ظاهر قضیه البته اینطور نیست و حضرات تاکید میکنند که با خشونت مخالفند و نه با عمل، اما واقعیت آن است که در “شرایط واقعا موجود”، حرفشان و جهتشان به سوی بیعملیست.
بخشی از شرایط واقعا موجود: آزادی اجتماعی در حد صفر، آزادی سیاسی کمتر از آن، آزادی دینی کمتر از دوتای قبلی، مطبوعات در یکی از فاجعهبارترین دورانهای پس از مشروطیت، سیستم قضایی رسما مضحکه، وضعیت اقتصادی خراب و خرابتر، نمادهای ملی و فرهنگی زیر حملهی دولت، خطر جنگ بیخ گوش، رواج خرافات در حد اعلی، وضعیت محیط زیست فلاکت بار، حکومت نظامیان روزافزون…
چند قطره از همچو معجونی هر جامعهای را به آتش میکشد و آنوقت ننهبزرگهای مهربان ضمن تاکید بر اینکه باید علیه وضع موجود کاری کرد طوری تعریف از “خشونت” را گشاد میگیرندد که هر کاری که واقعا بشود کرد مصداق خشونتورزی میشود و “پس فرق ما با اونا چیه؟”
فرق ما با اونا اینه که ما با سکونت به خیابان میآییم و فقط مینویسیم رای من کو اما اونا با ناسزا و باتوم و اشکآور و گلولهی مستقیم پاسخ میدهند. فرق ما با اونا اینه که بعد از ماهها سرکوب و خونریزی وقتی در روز عاشورا ما چهارتا لگد به کسانی که مردم را لت و پار و کشته و زخمی میکنند میزنیم ما متهم به خشونت میشویم! فرق ما با اونا اینه که بعد از زندانی کردن بیمحاکمهی مرد محبوب دهها میلیون نفر وقتی سکته میکند و بستری میشود هنوز صلاح نیست “شلوغش کنیم” تابیمارستانش را پیدا کنیم و آرام از دور برایش دست تکان دهیم و بگوییم من از یادت نمیکاهم، مبادا کتک کاری و خشونت شود. فرق اونا با ما اینه که تئوریسینهای شریف و ایرونی و مهربان و رندی مثل شما ندارند!
برچسبها و عاقبتها برای هرکس که جز در تایید جو نخوتآلود و بزدلانه و در مخالفت با تئوری کردن جبن و بیعملی حرفی بزند آماده است. آنها که در ایران نیستند متهمند که از دور نشسته اند و میخواهند بچههای مردم را به کشتن دهند. آنهایی که ایرانند و مخفیانه فعالیت میکنند اگر راست میگویند چرا با اسم و رسم (و ترجیحا شماره تلفن و آدرس منزل و ساعات حضور!) کار نمیکنند. گروه سوم هم که الان در زندان هستند و یا گورستان و «البته ضمن احترام به این عزیزان باید یادآوری کرد که به صرف پافشاری بر روی یک مرام و نظر نمیتوان آن را تایید نمود.»
خوشا به حال آن حکومتی که هر مجرایی برای اعتراض –وسهل است برای کوچکترین مظاهر زندگی: پوشیدن و خوردن و خواندن و خوش بودن، حتی در حد یک مهمانی خانوادگی- را بر مردم ببیندد، منابع ملی آنها را غارت، فرهنگشان را تحقیر، دینشان را مسخره، حرمتشان را پامال… و خلاصه بکند آنچه نظام مقدس میکند و تنها راه برای مردم را به خیابان آمدن شود و آنوقت تئوریپردازانی از طرف مقابل بی مزد و منت به یاریاش بیایند که آهای مردم! نیایید که خشونت خواهد شد و خون به پا خواهد شد و آمریکا حمله خواهد کرد و شود آنچه شود.
و اینها تاره وقتیست که رذالتهایی که میشود را نادیده بگیریم و بنا را بر خوشبینانهترین حالت بگذاریم یعنی آن عدهای که واقعا حرفی میزنند و نظری میدهند که زدهباشند و دادهباشند، نه آنهایی منطق و جهتشان سرجمع و برآیند فعالیت دهها هزار “افسر جنگ نرم” است که در هیات کامنتگذاران ناشناس و برقع پوشان اینترنتی دستورات مافوق را اجرا میکنند تا تلقین کنند هر عملی منجر به خشونت خواهد شد، هر خشونتی منجر به اغتشاش، اغتشاش به جنگ داخلی، جنگ داخلی به حملهی خارجی، سلطهی بیگانگان… . و آهای اینها که میگویند کاری کنیم – عملا کاری کنیم- یا احمق و جوزده و کلهخرند یا مزدور بیگانه و وطنفروش که توان دیدن آینده را ندارند. (عجبا که در میان گویندگان چنین افاضاتی جلوداری به دست کسانیست که حتی حاضر به پذیرش حماقتهای ویرانگر دوران جوانی خود نمیشوند و اشغال سفارت آمریکا را در آینده به فرزندشان حواله میدهند +)
در محیطی رخوتناک و ترسخورده، چنین نظرپردازیهایی اگر فلج کننده نباشد دلسرد کننده حتما هست خواه از سر اعتقاد گفته شود خواه عافیتطلبی و خواه زد و بند و باجدهی و قلم بمزدی. و اتفاقا تنها چیزی را که کم نمیکند خشونت است. دندانی فاسد است و باید کشید، اگر با دکتر و آمپول که چه بهتر، نشد با دلاک و انبر، اما به عقب انداختن کاری که چارهای جز انجامش با درد و خونریزی نیست، جز درد بیشتر، خونریزی بیشتر و تباهی بیشتر چیزی به همراه ندارد. ای بسا که عفونتی کوچک به بیماری مهلکی ختم شود. و ای بسا که به خیابان نیامدن و کشته ندادن و حکومت را “وادار” به مذاکره نکردن به جنگهای تمامعیار و تجزیه و قتل عام منجر شود. آنکه باید از دخالت خارجی بهراسد حکومتیست که به مردم اجازه کوچکترین دخالت داخلی را نمی دهد نه مردمی که از سلاطین فعلی موجود بیشتر از سلطهی بعدی احتمالی رنج میبرد و زیان میبیند.
در مورد میرحسین هم البته بیکار نیستند: هشدار میدهند گرفتار کیش شخصیت نشویم و یادآوری میکنند که او خود گفته رهبر جنبش نیست و صرفا یکی از اعضا و هواداران آن است. فروتنی آشکار مردی با –دست کم و بنا به آمار احتمالا دروغگوترین دولت تاریخ- ۱۳ میلیون رای و کاریزمای نادر را گزارهای خبری و سیاسی وانمود میکنند و فرصت بسیار نادر پیدا شدن رهبری نسبتا جامعالشرایط برای رهبری جنش مردمی ایران را اینگونه آسیب میزنند. چیزی در ردیف آنکه وقتی در بحبوحهی اغتشاش و بینظمی، فرماندهی لایق برای لشکری بزرگ پیدا شد همینکه از سر خضوع و دلداری گفت هم سربازی مثل شما هستم، فورا به کار در آشپزخانهی لشکر دعوتش کنند! فضاحت خالی ماندن اطراف موسوی در راهپیمایی ۲۲ بهمن ۸۸ و فحش شنیدن و کتک خوردن او و کروبی در آن روزِ اسب ترووا، هیچ کم از تصور کمدی/تراژیک سرلشکری نداشت که در اوج نیاز سپاهش به فرمانده، از او انتظار پوست کندن سیبزمینی داشتند “چون خودش گفته بود فرقی با ما نداره”.
سکته کردن و نکردن موسوی، در مقابل اصل جریان و ظلمی که بر او و بر مردم میرود اهمیت چندانی ندارد که مثلا با تکذیب خبر یا خوش بودن حالش، چیزی عوض شود. موسوی هم که سکته نکرده باشد، برگزاری اجلاس جنبش تعهد در تهران و حضور هزاران دیپلمات و خبرنگار فرصت بینظیریست برای کمی عمل. برای آزادی. درست پیمانی. هر سه. کاری که کاملا بیهزینه باشد و سودش فراوانی برایش تضمین شده، وجود ندارد. اصلا اسمش کار نیست. آنشب آمده بود بگوید ما از دروغ خسته شدهایم. امروز از بیهمتی و توجیه و سستپیمانی هم خسته شدهایم. باید یافتش چه در بیمارستان چه در خانه چه در زندان. ما هنوز آنقدر پست و حقیر نشده ایم که بزرگترین مسالهمان مرغ باشد، که اگر به خیابان آمدیم صرفا برای شکم بیاییم. صد سال پیش، خیلی گرسنهتر از امروز، گفتیم قانون، عدالت، مشروطه، آزادی، آزادگی. و هیچگاه خواستن چنین چیزهایی در ایران کم هزینه نبوده.
میگویند آدم مهمی به مناطق دورافتاده سفر کرد. گفتند دهقانی از روستاهای بسیار دور آمده شما را ببیند. آوردندش و معلوم شد چیزی نمیخواهد فقط از روی محبت آمده که ببیندو برود. طرف که متاثر شده بود گفت مرد حسابی آخر خر و گاو و گوسفندت را ول کردهای آمدهای مرا ببینی؟ روستاییِ بامرام و سادهدل گفت: فدای سرت. گاوم تویی، خرم تویی، گوسفندم تویی!
با پرهیز از هر کیش شخصیت و صرفا با عاقلانه دیدن جایگاه و تاثیر آدمها در موقعیتها، میتوان به میرحسین در بیمارستان یا خانه-زندانش گفت:مرغم تویی، رایم تویی، آزادیام تویی!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر