هانا آرنت، فيلسوف آلماني گفته است که آنچه مايه لذت است، بيدردي نيست. انسان عاشق لحظهي رهايي از درد است. در واقع لذت، فاصله کوتاهي است بين درد و بيدردي. اين لحظه تبعاً کوتاه است. اما حتماً ارزشاش را دارد که آدم درد را تحمل ميکند تا آن دم رهايي از درد را تجربه کند. در واقع زندگي انسان، يک بازي است که بين او، درد، بيدردي و لحظات رهايي از درد برگزار ميشود. انسان بيآنکه خود آگاه باشد، سراغ درد ميرود تا آن لحظه رهايي از درد را تجربه کند، اگرچه ميدانم اين لحظه دوامي نخواهد داشت و خيلي زود بيدردي سراغش ميآيدو تنها خبر خوب در اين دنيا اين است که بيدردي يا خود به درد تبديل ميشود و فرد را مبتلا به خودش مند يا او را به سوي درد سوق ميدهد. تقليل اين بحث به مازوخيسم، جفايي در حق اين مطلب تکاندهنده است. مازوخيسم، خودآزاري است. خودآزاري تا ميل به درد و رهايي از درد دو چيز کاملاً متفاوت هستند.
عينيتر اگر بگويم، نوروز، لحظه تحويل سال، لحظهي رهايي است، لحظهاي که با شور و شوق منتظرش ميماني. در اين مثال ميتوان به خوبي تفاوت خودآزاري و درد مقدم بر رهايي از درد را يافت. اسفند، ماه رنج نيست، ماهِ «زحمت» است. اين زحمت، دردي خودساخته است. ترافيکِ سنگين شبِ عيد، قابل تحملترين ترافيک سال است. همه در سکوتي دستهجمعي تحملش ميکنند. آن اعتراضهاي کوچک هميشگي را بايد کنار گذاشت. ازدحام سرسامآور پيادهروي خيابانهاي شهر، نه کسي ميرماند، نه به سرخوشي مستانه اسفندماه صدمهاي ميزند. چرا راه دور برويم. شخصاً که عادت ندارم ۱۰۰ متر را پياده بروم، اما شب عيد، پايش بيفتد سه کيلومتر هم توي شهر ميچرخم تا مثلاً سنجد گير بياورم. اين «زحمت» مقدمهاي است براي همه، دردي مقدم بر لحظه تحويل سال. مردم ميگويند اجناس گران ده، نمي شود يک جفت جوراب خريد! اما از زير سنگ هم شده پول گير ميآورند و لباس نو ميخرند، ميوه و شيوه و آجيل تهيه ميکنند؛ حتا گاهي که پشت ويترين مغازهاي چشم از قيمت سرسامآور يک شلوار وصلهپينهدار يا يک پيرهن تُرکْ برميدارند، با صداي بلند اعتراض ميکنند. آنها اعتراض ميکنند که به بقيه هم بگويند در اين ماجراجويي نقش دارند؛ اين بيخطرترين نوع اعتراض است. همهي ما اين زحمتها را به جان ميخريم و مينشينيم دور يک سفره که در يک لحظه قرارددي - کاملاً قراردادي - رهايي از درد را تحمل کنيم. نوروز اگر دو دقيقه نباشد، دستِ بالا ميتواند يک ساعت باشد. بعد بيدردي دوباره سراغ فرد ميآيد. بيدردياي که در خود دردهاي ديگري را بازتوليد مي کند: چرا همه روزهاي نوروز فرقي با روزهاي ديگر ندارد؟ نوروز نوروز که ميگفتند همين بود؟ بله، همين بود، همين هست. چيزهاي بياهميتي بودند در قبل که حالا نيستند، اما نوستالژي نميتواند واقعيت لحظه نوروز را مخدوش کند. درست است که سالها پيش نوروز مثلاً مساوي بود با پخش هر روزه کارتون و ۱۳ فيلم سينمايي؛ اما حالا گاهي تلويزيون در يک روز ۱۳ فيلم نمايش ميدهد. بله، عيدي هم بود، اسکناسها تانخورده و لذت شمردنِ عيديها و انتظار و گمانه زني درباره عيدي ميزبان، بله... همه اينها بودند. اما نميتوان پشت اين نوستالژي پنهان شد و اين واقعيت را نبينيم که نوروز فقط همان لحظه رهايي است. اگر اسکناسهاي تانخورده و انتظار مشتاقانه براي نميش کارتون و فيلم را ميبينيم، بايد رنجِ ترسِ شمارش معکوس روزهاي تعطيل را هم مدنظر داشته باشيم. مخلص کلام اينکه آدم يک سال رنجهايش را جمع ميکند، در اسفندماه، رنجهاي خودساخته را mp3 ميکند، تا لحظهي رهايي از درد تحويل سال را تجربه کند.
حالا يک سال ديگر فرصت دارد رنجهايش را جمع کند، و منتظر سالِ بعد شود، سالِ بعدتر، بعدترتر... تا لحظهي سرخوشانه مرگ، که با همه وحشتش، با همه رنجي که يک عمر بارت ميکند تا در لحظهي مرگ، وقتي که خودت هم باور نداري، رهايت کند از درد؛ گيرم که روزي هزار بار مرگ را براي خودت آرزو کني، اما مرگ را نميخواهي، اين را هر که نداند، خودت که ميداني. مرگِ رُسِ آدم را ميکشد براي اينکه شرابِ رهاييبخش را در حلقت بريزد...
نه، در حسرت «يک نعرهي مستانه» بمان تا مرگ، اين شهر اين زندگي: ويران شود اين شهر که ميخانه ندارد.
نوروز که ميآيد، بزرگترها، کساني که خيال ميکنند چون بزرگترند پس بيشتر ميدانند – روي سخنم با خودمان هم هست- داد سخن مي دهيم که يکسال ديگر از عمرت گذشت، چي عايدت شد؟ امسالت با سال گذشتهات چه توفيري داشت؟ امسال چه چيزي به دست آوردهاي که سال قبل نداشتي؟ و سوالاتي از اين دست که بيشتر نهيبي هشداردهنده است که سوالکننده را در جايگاهي بالاتر از سوال شونده قرار ميدهد، سوال هرچيزي که هست و جواب هرچه باشد. اما بگذاريد از اين سوالات کليشهاي عبور کنيم و اين ماسکها را از چهرهها برداريم. سالِ آدمها با چيزهايي که به دست ميآورند، نميگذرد. گذر سال، بسته به اين متغير غريب است که چقدر حسرت کشيدهاي و چقدر به حسرتهايت اضافه شده. گذر زمان فقط با خودش «آه» ميآورد و حسرت. خب که چي؟ نوروز را تقليل دهيم به «آه» و قدر اين لحظه رهايي از درد را ندانيم؟ البته که نه، حسرتهايمان را جمع کنيم و بنشينيم پاي سفره هفت سين و با تمام وجود از لحظه گذراي رهايي از درد لذت ببريم، بعدش يک سال فرصت داريم که فرياد بزنيم: در حسرت يک نعرهي مستانه بمرديم...
* تیتر از سیمیل
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر