Edges of what I am
چند ماه پیش رفتم یک جایی مصاحبه و مردود شدم. توضیح خواستم. گفت که در بعضی از جوابها مبهم بودهام. طبیعتن اولین واکنش این بود که قبول نکردم. کسانی هم که در جریان ماجرا بودند قانعم کردند که گیر ماجرا چیز دیگری بوده. اما بعدن که بیشتر بهش فکر کردم و جریان مصاحبه را مرور کردم دیدم که واقعن شفاف نیودهام.
من سوالهای مصاحبه را از قبل داشتم. از چند روز قبلش روی جوابهام فکر کردهبودم. یعنی جوابهای بدی که دادم بهترین چیزهایی بود که توانسته بودم در یک فرصت دو سه روزه بسازم. فکر هم میکردم که خیلی خوبم. حتی بعد از مصاحبه هم خیلی از نتیجه مطمئن بودم.
بعدن رد این مشکل را چند جای دیگر هم دیدم. دیدم که حرف ساده را ساده نمیزنم. یعنی وقتی بعد از مکالمه به جملههایی که گفتهام فکر میکنم میبینم که خیلی خندهدار حرف زدهام. خیلی حرف را پیچاندهام. توی نوشتن که اوضاع به مراتب فاجعهتر است.
فکر کنم یک گیر بزرگ کار اینجاست که من از یک فرهنگی آمدهام که توش شفاف نبودن ارزش است. دوپهلو حرف زدن، چیزی گفتن و چیزی دیگر منظورداشتن نه فقط یک عادت گفتاری پذیرفتهشده بلکه یک امتیاز اجتماعی است. یعنی طفل تربیت میشود که اینطوری حرف بزند. بعد من جدیدن توجهم جلب شده به مشکلات این زبانی که سالها باهاش زندگی کردهام و توش ماهر شدهام و دارم احساس میکنم که عجب بازندهای بودهام این همه مدت. باید خیلی سال پیش یک زبان زندهای را خیلی خوب و ماهرانه یاد میگرفتم که الان توی سی سالگی مغزم توی باتلاق زبان مادری دست و پا نزند.
ببین! فراگیرترین اثر ادبی تاریخ زبان مادری من یک چیزی است که کسی ازش سر در نمیآورد. یعنی هرکسی ازش یک چیزی میفهمد. برداشتهای کاملن متضاد. یک متن ثابت را هم توی مجلس عرقخوری میخوانند هم توی قنوت نماز صبح و مجلس سینه زنی، هم توی جلسه استیضاح وزیر اقتصاد. بعد این به عنوان مزیتش شناختهمیشود. تازه، مردم فقط هم بهش به چشم اثر ادبی نگاه نمیکنند. از چنین پدیدهی سیالی به عنوان مشاور هم استفاده میکنند. ازش دربارهی مسائل عاطفی و خانوادگی و حتی سیاسی و اجتماعی نظر میپرسند. بعد روی جوابی که میدهد بررسی و تحلیل میکنند و بر اساسش تصمیم میگیرند.
زبان مادری من در مدت چند قرن اینقدر کم تغییرکرده که دانش آموزی که سه سال فارسی خوانده باشد میتواند شاهنامهای که هزارسال پیش نوشته شده را بخواند و تا حد خوبی بفهمد. این هم یک چیزی است که معمولن به عنوان ارزش ازش یاد میشود. اما عملن یک واقعیت خجالتآور است. یعنی ببینید من الان دارم تقریبن به همان زبان هزارسال پیش مینویسم و شما هم میفهمی. خب این قطعن غلط است. چونکه این دارد به یک شکلی میگوید که ما هنوز داریم همان حرفها را میزنیم. اینهمه حرف و مفهوم و تجربهی جدید وارد تاریخ شده اما زبان ما هنوز منفجر شده. هنوز دگرگون نشده. چونکه ما هنوز توی تعطیلاتیم.
پای برنامهی تلویزیون ایران که بنشینی ممکن است نیم ساعت از صحبتهای مجری و کارشناس را بشنوی و نفهمی که حرفشان چیست. هر از گاهی یکی از فاجعهترین نمونه هاش سر از یوتیوب در می آورد. من مشتری ثابتشان هستم. یک برنامه ای که از تلویزیون ایران پخش شده و تو ده دقیقهاش را میبینی و توش حتی یک جملهی معنی دار پیدا نمیکنی.حرفهای پوزیسیون و اپوزوسیون حکومت از هم قابل تشخیص نیست. چونکه ما استاد خالی کردن کلمهها از معنی هستیم. حرف حسابی نداریم بزنیم. برای همین با همان چهار تا حرف هزار بار زده شده هی بازی میکنیم. هی میپیچانیم. هی پشتک میزنیم. معلوم است که من توی چنین محیطی یاد نمیگیرم شفاف و واضح حرف بزنم. به جاش یاد میگیرم که چهطوری با کلمهها پشتک بزنم و پنج دقیقه حرف بزنم بدون اینکه جواب یک سوال ساده را درباره روحیه و روش کار کردنم داده باشم. یعنی این هم یکی از آن چند مهارت اساسی زندگی است که من در این بستر فرهنگی افتخارآمیز یاد نگرفتم.
من توی این فضا رشد کردم. زبان فارسی را به کمک همین محتواها یاد گرفتم. بخش بزرگی از حافظهام هنوز در اشغال چنین ادبیاتی است. مغز من هنوز از همان فضا شارژ میشود. برای همین خروجیاش هم بیشتر با استانداردهای همان فضا مطابقت دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر