مصطفا عزیزی
غوزک پلاتینی
آندریا : «سرزمین فلاکتبار سرزمینی است که قهرمانی نپرورد.»
گالیله: «نه آندریا، سرزمین فلاکتبار سرزمینی است که در آنجا نیاز به قهرمان باشد.»
زندگی گالیله، برتولت برشت(ویکیگفتار)
هر چند این جملهی قصار برتولت برشت در محاکمهی گالیله قبول عام پیدا کرده است و چون مثل سایر در زبانها و فرهنگهای مختلف میچرخد اما حقیقت این است که حتا انسان مدرن امروزی نیز نیاز خود را به قهرمان به تمامی از دست نداده است. قهرمانانی که هالیوود هر روزه آنها را در پردهی سینما زنده میکند تا حس نیاز به قهرمان را پاسخ بگوید، ستارههای سینما یا قهرمانان ورزشی روح جهان بیروح امروز هستند جهانی که «سینما» و «ورزش» جانشین مذهب و افسانههای ملی آن شده است. اما در گوشهیی از جهان هنوز سیاست و مبارزه افسانهها و قهرمانهای خودش را در زندهگی واقعی از سینه بیرون میدهد آرشهایی که یکتنه مرزهای سرزمینی را تعیین میکنند و قهرمانانی که از دل اعصار بیرون کشیده میشوند تا روح ملتی بیروح شوند.
برای نسلی از جوانان ایرانی که با دوم خرداد ۱۳۷۶ وارد عرصهی سیاسی شدند «محمد خاتمی» یکی از این قهرمانان بود. قهرمانی که افق تازهیی به روی آنها گشود. توانستند با ناامیدی در انتخاباتی شرکت کنند و کسی را که برگزیده بودند رئیسجمهور ببینند و این برایشان هویت و اقتدار به بار آورد. فراموش نکنیم این نسل بههیچ گرفته شده بود. از نوجوانی پسگردنی خورده بود و تحقیر شد بود. از جنگ تنها ترس و لرز حملههای هوایی را به یاد داشت و نمیتوانست قهرمان خود را در چهرههای نظامی که بههیچ انگاشته بودشان پیدا کند. و اکنون کسی را میدیدند که چهرهیی عبوس نداشت و از دشمن حرف نمیزد و از گفتوگوی تمدنها صحبت میکرد و به آنان به عنوان شهروندان شمارهی دو نگاه نمیکرد. این نسل نه انقلاب را دیده بود نه سرکوبهای خونین دههی شصت را نه تجربهیی از جنگ و جبهه داشت. نزدیک به یک دهه از پایان جنگ میگذشت دومین دههی پیروزی انقلاب هم آخرین سالش را سپری میکرد و این نسل جدید اکنون میخواست مهر خود را بر تحولات سیاسی کشورش بزند و سرنوشت خویش را تعیین کند.
وقتی پس از هشت سال که تمام نهادهای انتخاباتی به خاتمی و اصلاحطلبان سپرده شد کار به جایی کشید که احمدینژاد رئیس جمهور شود انتظار میرفت این پایان کار «محمد خاتمی» و اصلاحطلبی باشد. زیرا حکومت نشان داده بود هیچ ظرفیتی برای اصلاح ندارد و اگر تمام نهادهای انتخابی هم توسط مردم انتخاب شوند باز قدرت حاکم ترک برنمیدارد و اصلاح نمیشود. اما «محمد خاتمی» خوش اقبال بود، و همان شانسی را آورد که «محمدرضا پهلوی» آورد، جانشیناش آنچنان بیکفایت و دروغگو و منحط از آب درآمد که بازگشت به او هنوز گامی به جلو محسوب میشد. خوش اقبالی دیگر خاتمی، و اصلاحطلبان، ناکارآمدی اپوزیسیون بود. اپوزیسیونی غیرمتشکل، گروه گروه شده که نمیتوانست دورنمای روشنی برای سرنگونی «جمهوری اسلامی» یا نظام جایگزین آن نشان دهد. برای همین «انتخابات» دوباره روزنی شد برای تغییر و وقتی خاتمی برای انتخابات ۱۳۸۸ نامزد شد تنها کسی بود که رهبری از آمدنش احساس خطر کرد و میدانست اگر خاتمی بیاید ممکن است دوباره تنور انتخابات آنچنان گرم میشود که آقای خامنهای و نامزد مورد علاقهاش را بسوزاند و نیاز به تقلبِ پرهزینه شود. وقتی میرحسین موسوی آمد و خاتمی انصراف داد. رهبر و نامزدش احمدینژاد نفسی به راحتی کشیدند.
اما روزگار جور دیگری چرخید و از همه سوی اقبال به میرحسین موسوی روی آورد. شجاعت و جسارت او این امید را در دل خیلیها زنده کرد که او اگر رییس جمهور شود مانند خاتمی با مماشت فرصتها را نمیسوزاند و جلوی رهبری میایستد. دیگر مردم فهمیده بودند به جبههی اصلاحات کشاندن رهبری که خاتمی هشت سال آشکار و پنهان وعدهاش را داده بود کار ساز نیست. راه دشوار اصلاحات با کاهش قدرت رهبری و نهادهای وابسته به او را باید در پی بگیرند راه دشواری که مهدی کروبی دشواریاش را در مناظرهی تلویزیونی به میرحسین موسوی یادآوری کرد و او گفت میداند و با قبول این دشواریها و خطرات به میدان آمده است.
اما تقلب انتخاباتی احمدینژاد را به ریاست جمهوری رساند و مردم مبهوت به خیابانها ریختند و در خیابان میرحسین موسوی و کروبی را در کنار خود دیدند و این وضعیت جدیدی را نشان میداد. محمد خاتمی هم هر چند مانند موسوی و کروبی نایستاد اما به مردم هم پشت نکرد و سعی کرد بماند تا راه برگشتن به نظام کاملا مسدود نشود.
ساده، بدیهی و مشخص است که حداقل تا معلوم نشدن وضعیت انتخابات گذشته و صدها جوانی که کشته شدند و هزاران نفری که شکنجه شدند به آنان تجاوز شد و هزاران نفری که به زندان افتادند و هنوز در زندان هستند دیگر نتوان در انتخاباتی شرکت کرد یا فهرست داد و نامزد شد و این معنی اصلاحطلب نبودن هم نیست، به معنی مخالف جمهوری اسلامی بودن هم حتا نیست این تنها ساده نشان از اعتراض به وضع موجود دارد و میتواند در چارچوب خود حکومت هم تلقی شود. اما به هر حال هر کس از جمله آقای خاتمی حق دارد بگوید میخواهد در انتخابات شرکت کند و از هواداران خودش هم بخواهد که در انتخابات شرکت کنند و مثلا روی برگهی رای به جای نوشتن نام نامزد انتخاباتی بنویسند «جمهوری اسلامی» یا هر چیز دیگر اما کاری که خاتمی کرد پشتپازدن به هواداران خودش بود. ناگهان روز انتخابات بلند شد رفت و رای داد بدون آن که قبل از آن در این مورد حرفی زده باشد.
اما بدترین اتفاق رای دادن خاتمی نیست این دم و دستگاه توجیهگر دغلبازی است که صحنهی سیاسی ایران را آشفته میکنند و میخواهند از خاتمی مسیح بسازند و از منتقدین او مسیحبهصلیبکشندهگان! معلوم نیست این تئوریسنهای توجیه چرا روزهای قبل از انتخابات نیامدند و به آقای خاتمی نگفتند که به سود اصلاحات و مردم ایران است که در انتخابات شرکت کنید و حالا سر و کلهیشان پیدا شده است تا با هزار دلیل و منطق عمل آقای خاتمی را توجیه کنند.
بزرگترین دشمن خاتمی یا هر سیاستمدار دیگر مخالفین و حتا ناسزاگویندهگان به او نیستند بلکه توجیهگران و کاسهلیسان دوروبر او هستند. زیرا موجب میشوند فاصلهی او از مردم و افکار عمومی روزبهروز بیشتر شود و تصور کنند هر کاری که بکنند مقداری هوادار تنوری و ذوبشده دارند که کارش را توجیه میکنند و برایاش هورا میکشند. مهم نیست دیکتاتوری باشند در عرصهی قدرت، یا رهبر گروهی کوچک یا جمعیتی بزرگ، توجیهگران و به ماهبرندهگان همیشه پیرامون هر سیاستمداری حلقه میزنند و آن سیاستمدار اگر دچار اشتباه شود و گول این مریدان را بخورد رو به سوی نابودی میگذارد و روزی چشم باز میکند که محبوب تنی چند ست و منفور مردمی بسیار.
اینگونه برخوردها صحنهی سیاست ایران را بهجای عقلانیت به صحنهی «عشق» و «نفرت»، «قهرمان» و «ضدقهرمان» تبدیل میکند. رهبران سیاسی یا «خوب» هستند یا «بد» اگر «خوب» هستند همهی کارهایشان برای همهی زمانها «خوب» است و اگر «بد» هستند همهی کارهاشان برای تمام زمانها «بد»! سیاست میشود هوادار تیم ورزشی. تیم ما خوب است حتا اگر بد بازی کند و تیم رقیب بد ست حتا اگر خوب بازی کند!
بس دشوار است امید از کف دادن مردمی که هماکنون نیز در شرایط یاسآوری بسر میبرند اما به هر حال مردمی که بدانند تنهایند و باید روی پای خود بایستند و نباید هرگز به کسی آنچنان دلببندند که از پشت خنجر بخورند نخستین گامهای خود را برای زندهگی آزاد و متمدانه برمیدارند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر