حامد اسماعیلیون
گمشده در بزرگراه
شناسنامهام دم دست نیست اما اگر صفحهی "انتخابات"اش را نگاه کنم از مُهر سیاهی میزند. معنیاش میشود "شرکت مستمر در فعالیت دشمنشکنِ انتخاباتی". کار دیگری جز شرکت در انتخابات بلد نبوده و نیستم آنطور که خیلیهای دیگر هم گفتهاند. کاری ندارد آدم خودش را قانع کند که رایاش شمرده خواهد شد. یکبار هم بیشتر انتخابات را تحریم نکردم! وقتی که ماجرای استعفای مجلس ششمیها پیش آمد و تحریم کردند و ما هم تحریم کردیم. در آن زمان تحریم کار بیهودهای بود.
دو روز برای خانم منشیِ مطبام حرف زدم از آنچه تاریخ میدانستم. از جدا شدن یکیک گروههای سیاسی در روند تحولات و رسیدن به نقطهی مجلس هفتم. سرم درد میکرد برای منصرف کردن یک نفر بیشتر. سر آخر وقتی دیدم هنوز با تردید به حرفهام گوش میکند لیست معدود نامزدهای اصلاحطلب را نوشتم و گفتم "اگر رای میدهی به اینها رای بده." بعد از ظهر انتخابات مجلس هفتم که دوم اسفند هم بود با پارسا تلفنی حرف زدم. پارسا آن موقع مراغه مطب داشت و رای نداده بود و مثل من تحریمی بود. پارسا میگفت در مراغه مراکز رایگیری پُر از رایدهنده است. پارسا عصبانی بود. من هم عصبانی بودم. او تلفن را قطع کرد و احتمالن رفت تا از روستای "نُوآ" یک بطری با کیفیت اعلا بخرد و شب را با عصبانیت و ناامیدیاش سر کند. چون روستای نوآ هزار کیلومتر با ما فاصله داشت و اکباتان آن موقع شب خیلی ساکت و غمگین بود من هم صبحِ فردا (دقیقن صبح روز بعد) رفتم فایل مهاجرت پر کردم!
تا یک سال بعد که منشیام ازدواج کرد و از آن محله رفت بین حرفهاش حدادعادل و مظفر و مرندی و طباطبایی درز میکرد و میفهمیدم که بر سر لیستام چه آمده است. اما واقعن تمام کسانی که این همه سال به مجلس رفتهاند کاری نکردهاند؟ یعنی تاکنون هیچ قانون مترقیای در مجلس تصویب نشده است؟ موافق نیستم. تا آنجا که به شغل خودم مربوط میشود یک قلم بگویم مجلس ششم تصویب کرد که امتحانات رزیدنتی (دستیاری) پزشکی را سازمان نظامپزشکی (که سازمانی غیردولتی است) برگزار کند تا خود پزشکان متولی پذیرش شرکتکنندهگان باشند تا شائبهی تقلب و فروختن سوالات از میان برود. حرفی نیست. قانون اجرا نمیشود. همین روزها رادیو مجلس را بشنوید. قطعن در میان قوانینی که دربارهی بودجهی سال آینده تصویب میشوند قوانینی خوب و حمایتکننده وجود دارند. ولی دربارهی اجرای آن حرفی نمیزنم چون قبلن مثال زدهام. چندین سال پیش در مجلس تصویب کردند برای کودکان شش تا دوازده ساله هر نفر دو هزار تومان اختصاص بدهند برای دندانپزشکی پیشگیری در درمانگاههای دولتی. در تعداد تقریبی کودکان شش تا دوازده ساله ضرب بکنید رقم هنگفتی میشود. هیچوقت نشنیدم این قانون اجرا بشود.
اما عجیبترین چیزی که از رادیو مجلس شنیدهام نه نطق مشکلساز اکبر اعلمی و نه درگیری مطهری و کوچکزاده بوده است نه ماجرای زندانی شدن حسین لقمانیان نمایندهی همدان نه نطقهای احمد شیرزاد و اکبر موسوی خوئینی، نه تکمضرابهای همیشهگیِ ندیمیِ لاهیجان که از چپ پیچید به راست و نه تذکرات طولانی اوایل جلسات مبنی بر بندِ یازده مادهی بیست و سه "حفظ شان مجلس آقای رییس از اوجب واجبات است. دیروز در فلان جا به مجلس توهین شد".
عجیبترین چیزی که شنیدم هیچکدام از اینها نبود. در اسفندماهی شبیه همین اسفند ماه با اتومبیل از میان کورههای آجرپزی جنوب تهران به طرف محل کارم میرفتم. طبق معمول رادیو مجلس باز بود. اسفند در مجلس ایران ماهِ بودجه است. در بودجهی سال آینده بندی مقرر شده بود برای کمک به کشاورزانی که در اثر خشکسالی محصولشان را از دست میدهند. بر طبق قوانین جاری مجلس اگر کسی بخواهد کلمهای به قانون اضافه کند یا کم کند باید پیشنهادش را در صحن علنی ارائه دهد موافق و مخالف صحبت کنند، نمایندهی دولت نظرش را بگوید و در نهایت رایگیری کنند. واقعن کار فرسایندهای است. گاه برای هر جمله از قوانین چندین پیشنهاد ارائه میشود و خیلی از این پیشنهادها به قول دوستان غیرکارشناسی است.
قانون این بود: "دولت موظف میشود از محل بودجهی فلان به زارعانِ "مزارع کوچک" در صورت وقوع خشکسالی غرامت بدهد." آقای نمایندهای در مورد این جمله پیشنهادی داشت. او را دعوت به صحبت کردند. ایشان که روحانی بودند و نمیگویم کدام شهر را نمایندهگی میکردند ابتدا به قرائت آیاتی از قرآن و سلامها و دعاهای مرسوم پرداختند. من داشتم بچههای کورهپزخانه را میدیدم که صف کشیده بودند کنار دیوارهای کاهگلی تا آفتاب اسفند به آنها بتابد، بچههای بینوای کُرد، بچههای بینوای افغان، بچههای سنیمذهبِ تربتجام در این گوشهی پرت تهران. پیشنهاد ایشان این بود: به "مزارع کوچک" کلمهی "باغات انار و بادام" اضافه شود!
خب آدم جا میخورد. تحلیل ایشان این بود که مراجعات زیادی به ایشان میشود و باغات انار و بادام در سال گذشته دچار خشکسالی شده و ضرر و زیان زیادی به کشاورزان رسیده است و برخی به خاک سیاه نشستهاند. و پنج دقیقهای هم به تفصیل در اینباره سخن گفتند. من در نیت ایشان شک نمیکنم که ممکن است اقربا باغ اناری داشته باشند یا از والد محترم باغ اناری به ارث رسیده باشد. فرض میگیرم که قربتنالیالله فقط رضایت خلق پیش نگاه ایشان بوده است و نظرشان این نبوده که "باغات انار و بادم" هم بالاخره "مزرعهی کوچک" محسوب میشوند. باری مانند خیلی از پیشنهادات دیگر هیچ موافق و مخالفی حاضر به صحبت نشدند. طبیعی هم بود. بعید به نظر میرسید نمایندهای بخواهد آبروی خودش را به مسلخ یک سیر چاقاله و کاسهای انار ببرد. تصور من این بود که وقت مجلس مثل وقت این بچههای کوره نیست که کملباساند و اگر بتوانند تا ظهر زیر این خورشیدِ کمجان بایستند کمی گرم خواهند شد. اگر گرمایی در کار باشد این بچهها تا وقتی برای خشتزدن خوانده نشوند جانِ ایستادن خواهند داشت. دولت هم دربارهی این پیشنهاد نظری نداشت. فقط منتظر بودم ببینم آیا این پیشنهاد بیش از "یک رای" خواهد آورد یا نه.
نتیجهی این رایگیری تا محل کارم نیش من را باز نگهداشت. مجلس هفتم بود و من به آن رای نداده بودم. تحریم آن وقت نظریهی بیجوابی بود ولی از رای ندادنام مسرور شدم. گمان کنم رانندههای روبرو گمان میکردند که مردی شیرینعقل دارد در اتومبیل روبرو رانندهگی میکند و با خودش میخندد. خودتان را بگذارید جای من پیشنهاد آقای نماینده تصویب نشد اما شانزده نفر در مجلس هفتم به آن رای مثبت داده بودند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر