در پاسخ به تمنای ما که از تو خواسته بوديم دست از اعتصاب غذا بکشی و خود را برای فرداها نگه داری، گفته بودی که به رفتن و کوچيدن پای خواهی فشرده. گفته ای که بنا بر شهادت داری. ای عزيز، شهيد شوی که چه؟ ما را اين شهادت ها بس نيست؟ ما را اين خسارت ها بس نيست؟ مگر نه اين که اين روزها ماندن و به چشم خود تلخکامی ها را ديدن و سراپا گداختن، سهمگين تر از خون دادن است؟ پس بمان و ما را در اين تلخ نوشی مدد برسان. بمان و ما را سياهپوش خود مکن. بمان و مگذار شب پرستان از نبود تو دهان به قهقهه بگشايند.
خبرنگاران سبز/جامعه:
همسرشهيد همت در نامه ای ديگر به مهدی خزعلی که همچنان در اعتصاب غذا به سر می برد و به گفته ی او در پاسخ به درخواست شکستن اعتصاب خود گفته بود به رفتن و کوچيدن پای خواهد فشرد و بنا بر شهادت دارد گفته است: بمان و ما را در اين تلخ نوشی مدد برسان و مگذار شب پرستان از نبود تو دهان به قهقهه بگشايند.
به گزارش کلمه، همسر اين شهيد دفاع مقدس همچنين خطاب به همرزم همسرش گفته است: روزی که مرا و پسرم را در خيابان می زدند، کسی نبود از جرممان بپرسد. کسی نبود از شهيدمان سراغ بگيرد. کسی نبود حرمت يک بانوی داغدار را نگه دارد. می دانی چرا؟ بخاطر اين که من و پسرم و مردمی که به اين ويژه خواری ها و آسيب ها و نفرت ها و خسارت ها معترض بوديم، حالا ديگر"دشمن" شده بوديم. روزی را باور می کردی که ما را بزنند و خونمان بريزند؟
خانم بديهيان در نامه ی خود پرسيده است: آيا می خواهی فرزندان تو را هم بدين سرنوشت مبتلا کنند؟ با شهيد شدن بخيال خود پای در وادی آسايش می گذاری اما دريغ که همسر و فرزندانت، اگر بخواهند ياد و راه تو را زنده بدارند، در کانون دشمنی قرار می گيرند تا هر بی چشم و رويی به آنها سنگ بپراند و پرده حرمت آنان بدرد. بيا و بمان و همچون گذشته از درد ما و درد اين مردم بی پناه و اسير بنويس.
مهدی خزعلی، رزمنده دفاع مقدس و نويسنده منتقد روز گذشته در پيامی خطاب به همسر شهيد باکری، همسر شهيد همت و محمد نوريزاد گفته بود: بگذاريد قبل از اينکه در سوگ ارزش ها دق کنم برای احيای ارزش های ناب انقلاب اسلامی جان خويش فدا کرده و جايی برای خويش در خيل شهيدان باز کنم.
شب قبل از آن نيز همسران شهيد باکری و همت و همچنين محمد نوريزاد در نامه ای خطاب مهدی خزعلی، خواسته بودند که برای فردايی که همه چشم به راه اويند به اعتصاب خود پايان دهد.
در اين نامه آمده بود: متوجه شديم که او را به چهارده سال حبس در شهرستان برازجان و بعد از اتمام دوره محکوميت، به ده سال اقامت اجباری در اين شهرستان حکم داده اند. و افزون بر اينها: نود ضربه شلاق!
چند روز پيش در خبرها آمده بود که مهدی خزعلی پس از بيست و پنج روز اعتصاب غذا بر اثر خونريزی معده به بهداری بند ۳۵۰ منتقل شده است.
اين گزارش حاکی است هر چند وضعيت جسمی اين زندانی سياسی مناسب نيست و تاکنون بيش از ۱۶ کيلو کاهش وزن داشته است، اما او اعلام کرده که به اعتصاب غذای خود ادامه می دهد.
متن اين نامه که در اختيار کلمه قرار گرفته به شرح زير است:
سلام ای کسی که دل از اين دنيا کنده ای و برای کوچيدن کمربسته ای، بيا و لختی درنگ کن و بحال ما واماندگان رحمت آور. به دست های لرزان و به چشمان بی فروغ ما بنگر! ما تا کی بايد اشک ريزِ رفتن ها و برنگشتن های شما باشيم؟ تا کی جگرمان لخته لخته جسمِ پژمرده و دلِ شکسته شما باشد؟
در پاسخ به تمنای ما که از تو خواسته بوديم دست از اعتصاب غذا بکشی و خود را برای فرداها نگه داری، گفته بودی که به رفتن و کوچيدن پای خواهی فشرده. گفته ای که بنا بر شهادت داری. ای عزيز، شهيد شوی که چه؟ ما را اين شهادت ها بس نيست؟ ما را اين خسارت ها بس نيست؟ مگر نه اين که اين روزها ماندن و به چشم خود تلخکامی ها را ديدن و سراپا گداختن، سهمگين تر از خون دادن است؟ پس بمان و ما را در اين تلخ نوشی مدد برسان. بمان و ما را سياهپوش خود مکن. بمان و مگذار شب پرستان از نبود تو دهان به قهقهه بگشايند.
ای عزيزِ پژمرده، ناب ترين مردان و صادق ترين جوانان ما رفتند و جماعتی ازخدا بی خبران از خونشان سفره ها آراسته اند. رنگ عوض کرده اند و چهره پرداخته اند و با ولعی سيری ناپذير به آرمان های شما پشت کرده اند و رو به دنيا آغوش گشوده اند. از شهيد می گويند و می دزدند. از شهيد می گويند و غارت می کنند. از شهيد می گويند و از ديوار مردم بالا می روند. از شهيد می گويند تا به مجلس داخل شوند. از شهيد می گويند تا وزير شوند. از شهيد می گويند تا از گذرگاه بانک ها و موسسه ها و شرکت ها و معدن ها و اسکله ها عبور کنند. شهدای ما کی و کجا به يک چنين غوغايی از دنياخواری و نفرت پراکنی، آنهم به اسم خدا و پيامبر و شهيد گمان می بردند؟
برادرم، پيش از آنکه کمر به شهادت ببندی، به شهدای ما بگو برخيزند و نکبت هايی را که برخی از همرزمان ديروزشان به اسم آنان و به ضرب خون آنان گسترانيده اند تماشا کنند.
اگر طالب شهادتی، من اگر آبرويی داشتم در پيشگاه خدا و همه شهدا تو را شهيد خواهيم خواند. اما بيا و بمان و ما را در گذر از اين پليددستانِ پرآشوب ياوری کن. تو اگر بروی، ما خواهيم سوخت و ديوسيرتان به قهقهه خواهند نشست. اگر بمانی، چشم ما روشنی می گيرد و ديوسيرتان هر روز و هر ساعت می ميرند و زنده می شوند. پس بمان به چشمان ما روشنايی ببار و جان ديوسيرتان را هر روز و هر ساعت بستان.
روزی که مرا و پسرم را – که بسيار به همسرم شبيه است – در خيابان می زدند، کسی نبود از جرممان بپرسد. کسی نبود از شهيدمان سراغ بگيرد. کسی نبود حرمت يک بانوی داغدار را نگه دارد. می دانی چرا؟ بخاطر اين که من و پسرم و مردمی که به اين ويژه خواری ها و آسيب ها و نفرت ها و خسارت ها معترض بوديم، حالا ديگر"دشمن" شده بوديم. دشمن را هم نوازش نمی کنند برادرم. بلکه از پای درمی آورند. روزی را باور می کردی که ما را بزنند و خونمان بريزند؟
من امروز در خانه، پرستار همان فرزند کتک خورده و آسيب ديده خويشم. پسری که از يک سو فرزند شهيد پرآوازه ای چون همت است و از ديگر سوی، دشمن است و بايد کتکش زد و صدايش را در گلو خفه کرد. آيا می خواهی فرزندان تو را هم بدين سرنوشت مبتلا کنند؟ تو برادرم، با شهيد شدن بخيال خود پای دروادی آسايش می گذاری اما دريغ که همسر و فرزندانت، اگر بخواهند ياد و راه تو را زنده بدارند، در کانون دشمنی قرار می گيرند تا هر بی چشم و رويی به آنها سنگ بپراند و پرده حرمت آنان بدرد. بيا و بمان و همچون گذشته از درد ما و درد اين مردم بی پناه و اسير بنويس.
به اميد روزهای خوب هجدهم بهمن ماه يکهزار و سيصدو نود شمسی
همسرشهيد همت: ژيلا بديهيان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر