۱۳۹۰ تیر ۱۴, سه‌شنبه

Latest Posts from Iran Dar Jahan for 07/05/2011

Email not displaying correctly? View it in your browser.
این خبرنامه حاوی عکس است. لطفا گزینه دیدن عکس را در ایمیل خود فعال کنید.



مدتها در زندگیم تأثیر چندانی نداشت که با زنی ایرانی ازدواج کرده ام. بعد دعوت پدر همسرم برای دیدار با خویشاوندان رسید – و در پی آن سفری پرماجرا آغاز شد.

یک وقتی حساب کار را از دست دادم. در باغی پر از گل های رز در حاشیۀ شهر میلیونی اصفهان واقع در ۵۰۰ کیلومتری جنوب تهران ایستاده ام. دقیقه به دقیقه ماشینی جلوی در خانه می ایستد و مهمانان را خالی می کند. زنانِ چادرمشکیِ پیر با چهره های لاغر و عینک هایی که برای صورتشان بزرگ است. مردان جوان با ابروهای پرپشت و پیراهن آستین کوتاه، بین آنها زنان آرایش کرده با عینک آفتابی و شلوارجین.

ماراتنی از دیدار خویشاوندان و دوستان در پی می آید که به مهمانی در باغ ختم می شود. همه هستند. برادرهمسرم محمد که سرطان دهان داشته و بعد از عمل مدام مسجد می رود. پریسا، برادرزاده ای که در شیکاگو زندگی می کند، با دو بچه اش برای یک سال به ایران آمده و اینجا هم شیوۀ زندگی آمریکایی دارد. دیگر برادرزاده مسعود که تضمینِ مالیِ دوستی را کرده و اکنون قرض بالا آوره است. در جمع مردان، دورِ منقل کباب بلند بلند حرف می زنند. موضوع سر سیاست است.

زیرلب «سلامی» می کنم، در حالیکه محل برگزاری مهمانی در زیر درختان پر از آدم می شود. این کی بود که دلش را خوش کرده بوده بالابَرهای چنگالی ژاپنی بفروشد و تقریباٌ نیم میلون دلار را به باد داد؟ و عمویی که همسرم از دیگر عموهایش بیشتر دوست دارد کجاست؟ هوا خیلی گرم است و فکرهای مختلف در سر آدم رژه می روند. پدرهمسرم رضا (۷۰ ساله ) مهمانی را گرفته است. چهار برادرمسن ترش و دو خواهرشان به همرا بچه ها و نوه ها می خواهند مهمانان آلمانی، بویژه پسرک دو سالۀ بلوند را ببینند. در پایان مهمانی همۀ ۱۲۰ نفر روی تکه زمین کوچکی می آیند. رضا به آرامی می خندد. «این تازه اقوام نزدیک است.»

اوضاع ایران آرام می نماید

سفر به کشوری که بین عراق و افغانستان قرار گرفته و اغلب درباره اش بد گفته می شود آسان تر از آنی بود که فکر می کردم، روادید را فوری دادند. نگرانی دوستان و خانوادۀ خودم با توجه به تغییرات انقلابی در تونس و مصر و لیبی زیاد است. رفتن به ایران آنهم با یک بچۀ دوساله؟ اما اوضاع ایران آرام می نماید – و کسی چه می داند آیا در آینده بهتر می شود یا بدتر. آرزوی قلبی رضا بود که روزی نوه و دامادش را به فامیل نشان دهد.

از طریق استانبول به تهران می رویم – و قبل از اینکه در دیر وقتِ شب هواپیما به بالای فرودگاه امام خمینی برسد قوانین کشور اسلامی به اجرا در می آید. همسرم و مادرش که اغلب برای دیدن به ایران می روند حجاب منفور را که از جهانگردان زن هم انتظار می رود بر سر می کنند.

رضا هم مانند بسیاری از جوانان ایرانی در آخرهای دهۀ شصت به آلمان آمده است. در مدرسۀ عالیِ رُوتلینگن مهندسی نساجی می خواند و در یک مهمانی بالماسکه با همسر آینده اش آشنا می شود. بعد از تحصیل با همسرش به ایران بر می گردد و برای یک شرکت شیمی آلمانی در تهران کار می کند. ابتدا صاحب دختری می شوند، و چهار سال بعد پسرشان به دنیا می آید. این دو بچه به مهد کودک آلمانی می روند.

دورۀ خوبی برای خارجی ها در حکومت شاه است. بعد در سال ۱۹۷۹ انقلاب می شود، خانواده فرار می کند و در آلمان ساکن می شود. اما تعلق خاطر به خویشان در ایران زیاد است. پدر شش ماه در سال در ایران است و از تهران کارهای تجاریش را در نساجی انجام می دهد.

ترس مرگ در ترافیک

رضا در فرودگاه منتظر ماست، ما کالسکه و چمدان ها را بار ماشین می کنیم، سپس از اتوبانی شش بانده از دل کویر به طرف اصفهان راه می افتیم، محل زندگی فامیل. وقتی وارد ترافیک شهری می شویم تا سرحد مرگ می ترسم. رضا آرام است. زیر لب می گوید: «آره ترافیک دیوانه کننده است.» ایرانی ها سه بانده اتوبان را به پنج بانده تبدیل می کنند. حق تقدم با کسی است که تا حد امکان بدون نگاه به سایر رانندگان به سرعت وارد چهار راه می شود.

وقتی فاصله بیش از حد کم می شود رضا بوق می زند تا نفر جلویی فاصله را را رعایت کند. در حاشیۀ خیابان موتورهای کوچک در حرکتند که گاهی سه سرنشین جوان دارند – خلاف می آیند. می پرسم: «وقتی کسی مقررات را رعایت نمی کند در صورت تصادف تقصیر با کیست؟» رضا با خنده می گوید: «خوب، در این صورت با مشت به جان هم می افتند.»

سفر به کشوری که بین عراق و افغانستان قرار گرفته و اغلب درباره اش بد گفته می شود آسان تر از آنی بود که فکر می کردم، روادید را فوری دادند. نگرانی دوستان و خانوادۀ خودم با توجه به تغییرات انقلابی در تونس و مصر و لیبی زیاد است. رفتن به ایران آنهم با یک بچۀ دوساله؟ اما اوضاع ایران آرام می نماید – و کسی چه می داند آیا در آینده بهتر می شود یا بدتر. آرزوی قلبی رضا بود که روزی نوه و دامادش را به فامیل نشان دهد.

اولین ایستگاه مسافرت خانۀ خواهر بزرگ ترِ همسرم است، یک طبقه را به ما می دهند. شادی در داخل خانه هم روسری دارد و طبق مقررات اسلامی با مرد دست نمی دهد. پنجره های رو به خیابان فرعی کوچکند و در ارتفاع سر، طوری که آدم خود را در تنگنا می بیند. رضا توضیح می دهد: «استانداری اصفهان اینگونه مقرر کرده تا کسی نتواند از بیرون به داخل اتاق نگاه کند.» این را می گوید و شانه تکان می دهد.

احمدی نژاد کشور را ویران می کند

بعد رضا آبجوی خنک می آورد. توبورگِ دانمارکی که در ترکیه پرشده با نه درصد الکل. سری تکان می دهد و می گوید: «آدم باید کسی را بشناسد که او هم کسی را می شناسد.» ادعا می شود پاسداران که مراقب اجرای دقیق مقررات اسلامی هستند خود از طریق مرزشمالی قاچاق الکل می کنند.

ماراتنی از دیدار خویشاوندان و دوستان در پی می آید که به مهمانی در باغ ختم می شود. همه هستند. برادرهمسرم محمد که سرطان دهان داشته و بعد از عمل مدام مسجد می رود. پریسا، برادرزاده ای که در شیکاگو زندگی می کند، با دو بچه اش برای یک سال به ایران آمده و اینجا هم شیوۀ زندگی آمریکایی دارد. دیگر برادرزاده مسعود که تضمینِ مالیِ دوستی را کرده و اکنون قرض بالا آوره است. در جمع مردان، دورِ منقل کباب بلند بلند حرف می زنند. موضوع سر سیاست است.

احمدی نژاد که او را دهاتی می دانند کشور را ویران می کند. قیمت مواد غذایی و مسکن سر به فلک کشیده است، به دلیل تحریم جهانی، ایران حتی باید بنزین وارد کند زیرا پالایشگاه به اندازۀ کافی وجود ندارد. جمعه است و از مسجد محل صدای امام جماعت می آید. رضا با ناراحتی می گوید: «به صدای این احمق گوش کنید، حتی نمی تواند درست بخواند.»

بار دیگر سَر- و-کارمان به قدرت حکومت می افتد. در راه شیرازیم و رضا طاقتش را از دست می دهد. با صدای بلند می گوید: «۱۱۰ تا در اتوبان، مسخره است.» کمی بعد پلیسی با عینک آفتابی در حاشیۀ جاده علامت می دهد که نگه داریم. صحبت به درازا می کشد. خیلی طولانی. دست آخر رضا بر می گردد. می گوید پلیس اندازه گرفته که ۱۶۰ کیلومتر در ساعت سرعت داشته ام. چندان هم بی ربط نگفته است.

پلیس بارها پول می گیرد

در واقع این تخلف به معنان دو روز خواباندن ماشین و پرداخت دو میلیون ریال حدود دویست دلار جریمه است. رضا می گوید «توانستم تا ۵۰ دلار پایین بیاورم» و ماشین را روشن می کند. ده دقیقه نگذشته که پلیسی دیگر علامت ایست می دهد. از طریق بی سیم در جریان قرار گرفته و او هم مایل است از این نمد کلاهی داشته باشد و برای تخلف مشابه باز هم ۵۰ دلار می گیرد. رضا شکوه می کند: «فساد در این کشور فاجعه است. من می اندیشم: اگر آلمان بود مدتها بود جلوی حرکت ما را گرفته بودند.

شب قبل علی، نوۀ بزرگ پدرهمسرم، با ماشین دنبالم آمد. مرد جوان که لیسانس گرفته و برای یک شرکت آلمانی سازندۀ تأسیسات حرارتی کار می کند می خواهد شهر را به من نشان دهد. نه مسجدها و کاخ های معروف که به مناسبت وجود آنها اصفهان را در زمرۀ میراث فرهنگ جهانی آورده اند، بلکه محل دورهم جمع شدن جوان ها. برای نمونه بلواری که مردان و زنان از پنجرۀ ماشین شمارۀ تلفن رد –و- بدل می کنند زیرا راه دیگری برای آشنا شدن ندارند.

جراحی زیبایی مد است

می گویم:«راه سریع و ساده ای است.» می خندد: «آره اما فقط اگر ماشین شیکی داشته باشی.» در محلۀ ارامنه دانشجویان جلوی دکه های ساندویجی و کافی شاپ ها صف کشیده اند. دخترها حجاب خود را تا جای ممکن عقب سر بسته اند. جلوی صف کسی با عینک آفتابی گران قیمتی خود نمایی می کند، بسیاری نوار چسب یروی بینی دارند. جراحی های زیبایی مد است. فرآورده های آرایشی نیز.

علی می گوید «بیشتر وقت ها پاسداران مدتی نظاره می کنند و بعد موج دستگیری آغاز می شود» و از پشت به زن ظریفی با موهای بلوند نگاه می کند. خودش از زمانی که انقلاب سبز دو سال پیش با خشونت سرکوب شد به امکان تغییر از داخل باور ندارد. خواهرش به کانادا رفته است. وی شهامت ترک خانواده و کشور را ندارد.

ممنوعیت الکل در مهمانی

مهمانی در باغ در جریان است. بعد از غذا چای می آورند، جو خوشی حاکم است. وقتی از شب گذشته زنان مردان را به وسط می آورند. حدس می زنم این شتر درِخانۀ من هم خواهد خوابید. احساس می کنم ممنوعیت الکل به یک مشکل جدی تبدیل می شود. بدون آبجو در صحنۀ رقص – در اشتوتگارت فکرش را هم نمی شود کرد. اما حمید و علی مجبورم می کنند و به وسط هلم می دهند.

سر- و -صدای خانم ها بلند تر می شود، در حالیکه من، طبق تقاضای جمع، دستانم را هوا می کنم و قر می دهم. پریسا، برادرزادۀ پدرهمسرم، گفته بود: «این سنت برای این است که زنان بتوانند مردان را دست بندازند.» اکنون می فهمم منظورش چیست. مهمانی که تمام می شود بعضی روی شانه ام می زنند و از جرأتم تمجید می کنند. فکر می کنم چه خانوادۀ صمیمی. احتمالاٌ آخرین دیدار من از ایران نخواهد بود.

* از: ماینراد ماینارد / در: اشتورتگارتر ناخریشتن

برای به خطر نینداختن خانواده همۀ اسم ها و نیز اسم نویسنده را تغییر داده ایم.


 


این کتاب یکی از کتاب هایی است که هم خیلی بد و خوب است و هم خیلی بد و خوب. شکل و شیوه نوشتن محاوره ای دارد و پر از چاله و چوله و باورهای مردمی (خالی از واقعیت) است و واقعیت ثابت شده و علمی در آن نیامده و آن قدری که عنوانش مهم است، کتاب با ارزشی نیست. پر از غلط املایی است و معلوم است که با عجله نوشته شده و خیلی از فصل های کتاب سراسر گفت وگو و مصاحبه و متن سخنرانی ها است.

ولی در همین حال ران روزنبام غلط های اساسی و ابتدایی هم دارد. مثلا می گوید کره شمالی توانایی بمب اتمی با قدرت تخریب مگاتن را دارد. در واقعیت ولی، هر دو سلاح اتمی کره شمالی ( که پیشتر آزمایش شده) حتی خیلی پایین تر از کیلوتن قدرت تخریب دارد و خیلی پایین تر از مگاتن بود. برای رسیدن به قدرت تخریب مگاتن باید در فیوژن گرمای هسته ای حرفه ای بود و هیچ نشانه ای در دست نیست که نشان دهد کره شمالی به این حد رسیده است.

ضمن این که نویسنده مدام این غلط مصطلح را تکرار می کند که «اسراییل با یک بمب اتمی نابود خواهد شد.» البته قصد نیست که وحشت چنین حمله احتمالی را بخواهیم کم کنیم ولی حتی اگر هم برای مثال یک بمب مگاتنی در اختیار مثلا ایران قرار بگیرد، چند بمب اتمی لازم است تا مناطق پرجمیعت از حیفا گرفته تا اشکلون یا از تل آویو گرفته تا اورشلیم (بیت المقدس) را بخواهد نابود کند، چه برسد به تمامی کشور اسراییل.

روزنبام از سمت چپ وارد قضیه می شود (نگاه چپگرانه دارد) و بعضی وقت ها هم بیش از حد مغرضانه حرف می زند. به هیچ وجهی هم به سپردفاع موشکی اهمیت نمی دهد و آن را موثر نمی داند. منتقد جدی طرح سپر دفاع موشکی در اروپای مرکزی (که دولت اوباما آن را لغو کرد) است و آن را تهدید آمریکا علیه روسیه می داند. حقیقت البته که روس ها هم به خوبی به آن واقف هستند، این است که توپخانه و زرادخانه گسترده ی آنها کاملا توسط هرگونه نظام آمریکایی برملا می شود چه برسد که حتی توان شلیک داشته باشد.

رونبام مدعی است که مدارک و مستندات و مقالات زیادی در مورد استراتژی های هسته ای خوانده که شک ندارد همه حقیقت را گفته اند اما خوب یادش نیست که در دوران ریاست جمهوری رونالد ریگان بود که آمریکا از خیلی از مواضع استراتژیک دفاعی خود در سال های۱۹۶۰ عقب کشید و آن ها را کنار گذاشت. نه به خاطر این که طرح سپر دفاع موشکی اجرا شدنی نیست (همان چیزی که روزنبام به عنوان یک حقیقت پذیرفته است) اما چون برخی از تحلیلگران و کارشناسان امنیتی مطمئن نیستند این کار بتواند توازن دفاعی مناسبی ایجاد کند. دولت بوش زمانی که گفت سپر دفاع موشکی در لهستان و جمهوری چک باعث دفاع بهتر برای اروپا می شود، حرف بیراهی نزده بود چرا که ایران تمام دار و ندار خود را صرف توان موشکی و اتمی خود کرده و می کند و قصد دارد از این سرمایه گذاری حمایت کند.

یک جاهایی هم هست که روزنبام به ورطه کاریکاتور می افتد. او هیولایی نقش منفی با نام کیت پین پیدا کرده که دیدگاه های اتمی اش با دیدگاه های او کاملا در تضاد است. اما همین پین است که بزرگ ترین وضعیت استراتژیک اتمی زمانه را بستر سازی کرده است: کتابی که او نوشته اینقدر جامع و سرشار از استراتژی های اتمی است که حتی یک خواننده بدون موضع هم دست آخر نمی تواند انتخاب کند که کدام استراتژی بهتر است.

روزنبام از سمت چپ وارد قضیه می شود (نگاه چپگرانه دارد) و بعضی وقت ها هم بیش از حد مغرضانه حرف می زند. به هیچ وجهی هم به سپردفاع موشکی اهمیت نمی دهد و آن را موثر نمی داند. منتقد جدی طرح سپر دفاع موشکی در اروپای مرکزی (که دولت اوباما آن را لغو کرد) است و آن را تهدید آمریکا علیه روسیه می داند. حقیقت البته که روس ها هم به خوبی به آن واقف هستند، این است که توپخانه و زرادخانه گسترده ی آنها کاملا توسط هرگونه نظام آمریکایی برملا می شود چه برسد که حتی توان شلیک داشته باشد.

اما همین موضوع که آخربازی چگونه شکل می گیرد، خود موضوع مهم و جالبی است. در قالب چندلایه این موضوع است که آینده سلاح های اتمی را می توان تجزیه و تحلیل کرد. روزنبام اما آماده است خیلی مسائل ترسناکی که کسی از آن حرف نمی زند را پیش بکشد. به عنوان یک روزنامه نگار خبره هم فهرستی کامل از منابع خود تهیه کرده است. سیاست لیبرال او هم اجازه می دهد با کسانی مانند دانیل السبرگ و بروس بلر همصحبت شود. لایه های کار ژورنالیستی و خبرنگاری او این اجازه را داده که به بالاترین رده های اطلاعاتی و دفاعی اسراییل دسترسی داشته باشد و او این شانس را تلف نکرده است.

هسته اصلی این کتاب، گمانه زنی است که توسط یک بحث اخلاقی باز شده و سعی می کند موضع را اعلام کند. کتاب می گوید جهان امروز بیش از زمان جنگ سرد، به جنگ آخرالزمان اتمی و هسته ای نزدیک شده است. البته بحثی از تروریسم هسته ای به میان نمی آورد. به عقیده روزنبام، این پایه اساسی و اصلی قدرت نظامی هسته ای و اتمی آمریکا و روسیه است که این فضا را تقویت می کند. هرچند روزنبام اشاره ای ندارد که کار او و نظرش از کجا نشات گرفته است، ولی سعی می کند روی یک موضوع تمرکز کرده و آن را روشن کند. این جاست که حتی خیلی ها که دانش استراتژی اتمی ندارند، به میان آمده و نظر می دهند. حتی کسانی که با سیاست اتمی و بازدارندگی آن موافق هستند. کسانی که ابزار واقعی کار را در اختیار دارند، در موقعیتی قرار گرفته اند که می توانند به تنهایی این تصمیم گیری های اساسی را انجام دهند.

هنوز البته نمی توان فهمید چطور است که آن مکانیسم زمان جنگ سرد در مورد این که ممکن بود با یک پیام تهدید اشتباه یک جنگ اتمی به راه بیافتد، حالا بهتر شده باشد. روزنبام چند بار به پاییز سال ۱۹۸۳ اشاره می کند و زمانی که آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی سابق برسر مسئله کوبا به یک جنگ اتمی نزدیک شدند. سه حادثه که یکی سقوط هواپیمای کال۰۰۷ و یا تنش های میان شرق و غرب و حوادث غیرمنتظره بود، باعث نشد چنین دیواری فرو بریزد.

همین قدر که روابط آمریکا و روسیه این روزها خراب است، تاریخ نشان می دهد که می توانست خیلی بدتر از این باشد. روزنبام معتقد است آن زمان ما (آمریکا) خوش شانس بودیم و دیگر ممکن است چنین شانسی زیاد گیر ما نیاید.

شاید هم این طور باشد. دلیل عمیق تر شرایط وخیم فعلی این است که برخلاف زمان جنگ سرد، حالا دولت های بی ثبات زیادتری به سلاح اتمی مسلح و مجهز هستند. روابط پیچیده و بغرنج و روابط قدرت های هسته ای و غیرهسته ای خیلی شفاف و مشخص و قابل تحلیل نیست. برای مثال اگر ایران به بمب اتمی دست یابد، خود را پشت آن مخفی کرده و سیاست های به مراتب شنیع تر و وحشتناک تری را مشخص می کند و آن زمان قربانی مشخصی در کار نیست و این نیست که فقط مسئله میان ایران و آمریکا باشد.

وقتی که یک مناقشه بین المللی اتمی شود، دیگر تمامی قدرت های اتمی جهان در آن نقش دارند و این طور نیست که فقط خطر متوجه یک طرف باشد. چنین وضعیتی برعکس فیلم های وسترن میان دو هفت تیرکش نیست که مانند صحنه آخر فیلم سگدانی (کوئنتین تارانتینو) است که همه همدیگر را هدف گرفته اند. همین نکته است که کتاب روزنبام به قصد تحلیل آن رفته ولی نتوانسته آن را باز کند و مورد مکاشفه قرار دهد.

بحث اخلاقی روزنبام این است که پاسخگویی به حمله اتمی، کاری توجیه ناپذیر است. تهدیدها را شاید بتوان مورد بازدارندگی قرار داد ولی وقتی خسارتی وارد شد، هر کار دیگری پس از آن غیراخلاقی است. موضعی که او اختیار کرده جدی است ولی در مقابل خیلی هم مقبول نیست. او به موضع طولانی و تاریخی اسراییل و خطرهای امنیتی اش اشاره می کند. اما خوب واقعگرایی او باعث نمی شود ذات صلح طلب خود را کنار بگذارد. اما تفکرات لیبرال و یا علاقه اش به کنار گذاشتن تمامی سلاح های اتمی نتوانسته به عنوان نشانه ای از این دلیل عرضه شود. تشخیص او این است که حداقل ملت ما (آمریکا) باید حتی یک زرادخانه کوچک هم شده داشته باشد چرا که از آن گریزی نیست.

روزنبام همچنین در مورد پارادوکس مرکزی تردید ندارد چرا که با گزینه اخلاقی بازدارندگی او در یک سو است: خطری که اگر در صورت شلیک یک بمب اتمی محیط اطراف آن و خطر تشعشع را تهدید می کند. با این حال او به تمامی کسانی که دکمه شلیک بمب اتمی را در اختیار دارند این گونه پیام می دهد: اگر به شما فرمان حمله و شلیک دادند، از آن اطاعت نکنید. روزنبام خود را از هرگونه قدرت فرمانبرداری و تاثیرگذاری ومسوولیت پذیری دور می کند گویی که گفته های او، همان حرف دولت آمریکا است.

شاید البته این جا کم مایه گذاشته باشد. بازدارندگی به اعتبار محتاج است که از همین محاسبه قدرت متخاصم از توان نظامی و بحث های سیاسی داخلی می آید. اگر فرمانده بخش استراتژیک و نظامی بیاید و از هرگونه جلوگیری از مقابله به مثل حرف بزند، دیگرکسی روی قدرت بازدارندگی حسابی باز نخواهد کرد.

آن چیزی که ممکن است ما را نجات دهد، و البته تا الان هم موثر بوده، نوعی ساده از نامشخص بودن است. توماس شلینگ، بنیانگذار استراتژی اتمی آمریکا حدود نیم قرن پیش این طور می گفت که داشتن زرادخانه بزرگ این مشکل را دارد که وقتی مسائل پیچیده شود، دیگر هر امکانی وجود دارد. نامشخص بودن، نه فقط برای متخاصمان که حتی برای خودمان باعث می شود کمی حواسمان به حرکت دستهایمان و این که چه مسیری را می رویم باشد و از دستیابی به نیت بد هم دوری کنیم.

دوبار روزنبام به «امکان سامسون» استناد و اشاره می کند که طرحی است منصوب به اسراییل برای دفاع و مقابله به مثل در صورت هرگونه حمله اتمی. مشخص نیست چرا روزنبام آن را طرح کرده ولی شاید همان نامشخص بودن کمی در شانس آوردن و یا گوشه های یک غار دور افتاده باشد. (نشان از دوری نویسنده از واقعیت های روز باشد.)

* از: مایکل آنتون (Michael Anton) / در: هفته نامه ویکلی استاندارد

* نویسنده کتاب : Ron Rosenbaum


 


معنای این چیست که ناگهان باراک اوباما رییس جمهوری آمریکا می رود و اعلام می کند که ما دیگر نیروهای نظامی خود را از افغانستان خارج می کنیم تا امور ملت سازی و برقراری نظام حکومتی را از همین جا (از آمریکا) انجام دهیم؟

این خبر از همه بیشتر، باعث سرحال شدن و سرخوشی طالبان می شود چرا که زیر نظر سیاست افزایش نیروها در افغانستان از سوی آقای اوباما و نیز فرماندهی نظامی دیوید پتریوس تقریبا نابود نشده و در نقاط قوت اساسی خود در استان های قندهار و هلمند باقی مانده اند و تقویت شده اند.

جمال خان، یکی از فرماندهان منطقه ای طالبان پس از سخنرانی باراک اوباما در گفت وگویی با سایت دیلی بیست گفت: «روح من و هزاران طالب دیگر از اعلام این خبر خوشحال است. من بیش از پنجاه بار با نیروهای نظامی آمریکایی و فناوری های خاص آن ها روبرو شده ام. اما مسئله این جاست که این جنگ نه به دلیل فناوری پیچیده و پیشرفته، که به دلیل قدرت بیشتر ایدئولوژی اسلامی و دین اسلام است که به پایان می رسد.»

این سیاست همچنین باعث افزایش تلفات جانی برای نیروهای نظامی در افغانستان می شود که تازه از سال گذشته میلادی، ۲۰۱۰ شروع به کاهش کرده بود. کاهش نیروهای نظامی به این معناست که فرماندهان نظامی دیگر یک انتخاب بیشتر ندارند. به جای حمله برای سرکوب و پاکسازی تروریست ها، باید دریک جا مستقر شده و از یک ساختمان یا مجموعه محافظت کنند.

با این کار موضع ایران هم تقویت می شود و همان طور که پیشتر در همین روزنامه جی سالومون نوشته بود، «ایران با نزدیک شدن به سه متحد کلیدی آمریکا یعنی افغانستان، پاکستان و عراق می خواهد قدرت خود در منطقه را افزایش دهد و جای خالی حضور نظامی آمریکا در منطقه را بگیرد.» در سایه همین تلاش ها بود که احمد وحیدی، وزیر دفاع جمهوری اسلامی هفته پیش راهی کابل شد تا موافقتنامه های نظامی با افغانستان امضا کند. عبدالرحیم وردک، وزیر دفاع افغانستان هم گفت: «به نظر ما افزایش همکاری های نظامی با ایران، در راستای منافع ماست.»

یکی از مقامات نظامی با تجربه نظامی آمریکا در افغانستان می گوید: «دیگر توان ما برای افزایش حضور نظامی چه در ننگرهار یا غزنی، چه در قندهار یا هرات محدود می شود و طالبان می تواند به راحتی جای خالی را پر کند. هر فرمانده نظامی با تجربه می داند که کاهش نیروهای نظامی تحت فشار کاری (اجباری) خیلی سخت و خیلی خطرناک است. چرا که به متخاصمان احساس برتری و افزایش توان نظامی می دهد.»

این کار همچنین سیاست های ضدآمریکایی در پاکستان را تقویت کرده و میانه روهای پاکستانی را هم تضعیف می کند. آن دسته از افرادی که در دولت پاکستان به سیاست های آمریکا مشکوک هستند، به این قطعیت می رسند که آمریکا متحد قابل اعتمادی نیست. مخالفان آمریکا در خارج از دولت پاکستان دور هم جمع شده و ضعیف بودن آمریکا را پررنگ خواهند کرد.

عملیات نظامی با هواپیماهای بدون سرنشین که به قول لئون پانتا، رییس سابق سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا (سی آی ای) و (وزیر دفاع فعلی آمریکا) تنها ابزار موجود برای حمله به سران القاعده در پاکستان بود هم به پایان می رسد. پاکستان هم به این نتیجه می رسد که امکانات موجود برای همکاری با طالبان و دیگر گروه های نزدیک به القاعده را باز نگه دارد و تمامی پل ها را خراب نکند.

با این کار موضع ایران هم تقویت می شود و همان طور که پیشتر در همین روزنامه جی سالومون نوشته بود، «ایران با نزدیک شدن به سه متحد کلیدی آمریکا یعنی افغانستان، پاکستان و عراق می خواهد قدرت خود در منطقه را افزایش دهد و جای خالی حضور نظامی آمریکا در منطقه را بگیرد.» در سایه همین تلاش ها بود که احمد وحیدی، وزیر دفاع جمهوری اسلامی هفته پیش راهی کابل شد تا موافقتنامه های نظامی با افغانستان امضا کند. عبدالرحیم وردک، وزیر دفاع افغانستان هم گفت: «به نظر ما افزایش همکاری های نظامی با ایران، در راستای منافع ماست.»

با این سیاست ائتلاف نیروهای نظامی سازمان آتلانتیک شمالی، ناتو هم در افغانستان تضعیف می شود. آن هم در حالی که ناتو همین حالا هم زیر سایه تردید گیر افتاده که توان خارج کردن معمر قذافی در لیبی را ندارد. در یک دهه گذشته، این اصطلاح رایج شده که بگوییم «متحدانی که از اوضاع بی خبرند» که منظور اروپا بود. خالی کردن افغانستان از نیروهای نظامی بار دیگر همین امر را تقویت می کند. (عاملی می شود برای اثبات ناتوانی و ضعف نیروهای ناتو.)

به حامد کرزی این موقعیت را می دهد که خود را به عنوان یک رهبر ضد آمریکایی تعریف کند. رهبری فعلی افغانستان از قبل هم قدم هایی برای نزدیک شدن به گلبدین حکمتیار برداشته بود. همان کسی که اسامه بن لادن را در سال ۲۰۰۱ فراری داد و برای او از سوی آمریکا جایزه ای ۲۵ میلیون دلاری برای دستگیری اش تعیین شده است. آقای کرزی همچنین گفته که از دست آمریکایی ها خیلی عصبانی است که هنوز نتوانسته اند برای دوران خروج نظامی خود بعد از سال ۲۰۱۴، برنامه مشخص نظامی و استراتژیک ارائه دهند.

نادر نادری، کمیسیونر حقوق بشر افغانستان به آسوشیتد پرس گفت: «به نظرم آن ها (دولت فعلی افغانستان) مسئله خروج جدی نیروهای نظامی آمریکا را درک کرده است. پس حالاست که کرزی با خود فکر می کند حالا که آمریکایی ها دارند می روند، پس چه کسی از من حمایت می کند؟»

همچنین نیروهای دور افتاده و خارج از مرکز و متمایل به خشونت را دوباره فعال می کند. به تازه گی خبرهایی منتشر شد که می گوید ائتلاف شمال که در سال های ۱۹۹۰ با طالبان مبارزه می کرد و در سال ۲۰۰۱ کابل را در اختیار گرفت، ممکن است دوباره به دولت متخاصم کابل وارد مبارزه شود. این همان فرمول جنگ مدنی و یا به عبارتی منطقه ای است و مشخص نیست آقای اوباما به رغم تعهدهایش در مورد افغانستان، قرار است از این خاکستر های به جا مانده، چه نوع «همکاری و ائتلافی» را به دست آورد.

به حامد کرزی این موقعیت را می دهد که خود را به عنوان یک رهبر ضد آمریکایی تعریف کند. رهبری فعلی افغانستان از قبل هم قدم هایی برای نزدیک شدن به گلبدین حکمتیار برداشته بود. همان کسی که اسامه بن لادن را در سال ۲۰۰۱ فراری داد و برای او از سوی آمریکا جایزه ای ۲۵ میلیون دلاری برای دستگیری اش تعیین شده است. آقای کرزی همچنین گفته که از دست آمریکایی ها خیلی عصبانی است که هنوز نتوانسته اند برای دوران خروج نظامی خود بعد از سال ۲۰۱۴، برنامه مشخص نظامی و استراتژیک ارائه دهند.

دست آخر این که نشان می دهد آمریکا هم مانند سال های پیش و بلایی که بر سر بریتانیا آمد، یک ابرقدرت درحال افول است. آقای اوباما در سخنرانی خود همچنین گفت: «آن چه آمریکا را از دیگر ملت ها جدا می کند، فقط قدرت نیست که اصول و زیربناهایی است که ملت و دولت آمریکا روی آن بنا شده است.» کاملا درست می گوید البته. اما ملتی که جای خالی خود را به طالبان می دهد، نشان می دهد که نه قدرت دارد و نه اصول و نه سیاست زیربنایی که از آن حمایت کند.

و دست آخر، فیلم «جنگ چارلی ویلسون» و سخنانی که از قول این نماینده کنگره در فیلم گفته شد: «این اتفاق ها می افتد. زمانی در اوج بودند و دنیا را عوض کردند...بعدما سرو کله مان پیدا شد و گند زدیم به آخر بازی.» دیدن سخنرانی آقای اوباما در مورد افغانستان و خروج نیروهای نظامی، دقیقا همین حرف هایی بود که چارلی ویلسون زد.

* از: برت استیفنز(Bret Stephens)/ در: وال استریت جورنال


 
شما این خبرنامه را به این دلیل دریافت می کنید که ایمیل شما پس از تایید وارد لیست دریافت کنندگان شده است. برای لغو عضویت از این خبرنامه به این لینک مراجعه کنید یا به irandarjahan-unsubscribe@sabznameh.com ایمیل بزنید. با فرستادن این خبرنامه به دوستان خود آنها را تشویق کنید که عضو این خبرنامه شوند. برای عضویت در این خبرنامه کافی است که به irandarjahan@sabznameh.com ایمیل بزنید. برای دریافت لیست کامل خبرنامه های سبزنامه به help@sabznameh.com ایمیل بزنید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر