در روزهای اخیر در مورد اختلافات رهبری و رئیس دولت تحلیلهای زیادی شده و حرف و حدیث فراوان است؛ شاید در سه مورد تحلیلهایی شده که هرچند جنبهای از واقعیت را در خود دارد ولی اساسا راه به خطا میبرد. راه به خطا میبرد زیرا شاید و احتمالا به این دلیل که نیروهای شرکت کننده در انقلاب ۵۷ و بعد از آن داخل شده در انقلاب و یا به عبارت بهتر نیروهایی که بعد از انقلاب وارد عرصه سیاست اسلامی شدهاند را بخوبی نمیشناسند. نمیشناسند چون با طبقات مختلف مردم آشنا نبوده و نیستند، شاید به این دلیل بسیار ساده که روشنفکران ما تنها خود را میبینند و در محیطهایی قرار میگیرند که بهجز همفکران خود را نمیبینند.
بیژن جزنی، از رهبران سازمان چریکهای فدایی خلق گفته بود که باید به میان مردم و بویژه طبقه زحمتکش و کارگران رفت و با آنها کار کرد، همین امر باعث شد که تعدادی از طرفداران آن زمان آن سازمان به درون مردم رفتند.
شاید اگر این کار مدت بیشتری طول میکشید، وضعیت فداییان خلق بهگونه دیگری میشد.
شاید امروز هم لازم است که بدرون مردم رفته با آنها ارتباط نزدیکتری بر قرار کرد، که اگر چنین شود اینهمه تحلیلهای نصفه و نیمه را نخواهیم دید و دید روشنتری نسبت به واقعیت مردم ایران و تحولات اجتماعی و سیاسی موجود، پیدا خواهیم کرد.
کسی احمدینژاد را با رضا شاه مقایسه کرد و البته به این نتیجه رسید که امروز با دوران قاجار فرق دارد!!!
کسی آزادی انتخابات را آنچنان مورد نظر قرار داد که شاید حتی بتوان گفت که نظر ایشان را باید اول در آمریکا پیاده کرد، چون با ارزیابی ایشان و آنچه که ایشان در جملات بسیار طولانی و گاهی بسیار غیر لازم، از آزادی انتخابات بر شمردهاند، ایران امروز که هیچ، حتی آمریکا هم باید در زمان طولانی بسوی آن رهسپار شود؛ و کسی هم احمدینژاد را انسانی بسیار با هوش دانسته و بر ضعف عدم حمایت از یاران در دولتهای گذشته تاکید کرده و حمایت احمدینژاد از یارانش را نشانه هوشمندی او در شناخت واقعیت موجود بر شمرده است.
تحلیلهای اینچنینی در جامعه با این واکنش روبرو میشود که یک کارگر ساختمانی گفت: سواد، فهم نمیآورد.
بهمین دلیل یاد جزنی کردم که مسئله رفتن به میان مردم را جدی گرفته بود، چون باعث شناخت دوطرف از یکدیگر میشود، مردم به معنی عام کلمه با جامعه روشنفکری چندان ارتباط ندارند و جامعه روشنفکری هم (اگر این اصطلاح درست باشد) با مردم ارتباط چندانی ندارد و شناخت هر دو طرف از هم بسیار ضعیف است.
مسئله ایناست که روحانیت شیعه مانند [بخشی از] تجار بازار گروهی خاص از مردم، که به لمپن هم شهره هستند، را در گرد خود جمع میکنند تا برخی مسایلشان را از طریق آنان حل و فصل کنند.
این گروه که به لات هم مشهورند در بین خود مسائلی دارند که به آن مرام میگویند، مرام یعنی نوع خاصی از فرهنگ که در ایران دورانهای گذشته، عیاران که با فلسفه هم آشنا بودند، آنرا بعنوان اصول و قانون حاکم بر جوامعشان تدوین کرده بودند.
این اصول در ایران به رسم جوانمردی هم مشهور بود و رسم جاهلان هم گفته میشد. همه آنها در کردار احمدینژاد بهخوبی دیده میشود.
حمایت از رفیق، یکی از این اصول است و دوستی که گفت این بسیار هوشمندانه است، شناخت درستی از رسم رفاقت در این گروه ندارد، همه افراد لات رسم رفاقت را بجا میآورند، یا به دلیل اینکه بدون این رسم ها تنها خواهند ماند که موجب بدبختی است و یا به دلیل اینکه کور کورانه از بعضی رسوم پیروی میکنند.
حمایت احمدینژاد از وزرایاش هم از اینجا ناشی میشود و نه بخاطر هوش او، همه اینگونه افراد در پی کسب ثروت برای خود هستند که در چند ماهه اخیر بسیاری از آنها رسوا هم شدهاند.
اینکه بعضی از آنان دارای مدارک دانشگاهی هم هستند دلیل این نیست که لمپن نیستند بلکه فقط نشان میدهد که مدرک در ایران کیلویی شده و هرکس میتواند هر مدرکی را بگیرد، بسیجیان بهترین نمونه این امر هستند.
احمدینژاد رقیب رهبری نیست و رضا شاه هم نیست و هیچ چیز دیگر هم نیست، او را آوردند تا بهرهبرداری کنند که کردند، او هم چون لمپن است؛ میکوشد تا بهرهای بگیرد و همه دوستانش هم با او همراه هستند. حال اگر مشکلاتی پیش بیاید که آمده او قهر میکند چون همه لمپنها در چنین مواقعی فقط میتوانند قهر کنند و میکنند، این هم یک رسم جاهلی است: «آخه واسه جاهل افت داره که ببینه رفیقشو بیرون میکنن»
تظاهر این سخن بههر شکلی که باشد، معنایش همین است، او در پی کسب همه قدرت نیست، چون بهدردش نمیخورد، لمپن ها فقط زیر سایه حمایت یک نیرو میتوانند کار کنند و بهطور مستقل هیچ کاری از آنان ساخته نیست.
احمدینژاد همانقدر از بودن بدون رهبری میترسد که از آشکار شدن بیسوادیاش، اینکه دائم میگوید من ۲۴ میلیون رای آوردم هم نشانه ترس اوست، او خودش را پشت همه چیز پنهان میکند، پشت «من یک معلم هستم» ؛ «من رئیس جمهور هستم» و بیش از همه پشت رهبر ایران.
اختلافات ایجاد شده در واقع ترمز کردن دیوانه ایست که افسار بریده میرود، همین و بس.
این گونه افراد بسیار هم دروغگو و به خیال خودشان «زرنگ هستند»؛ آنها ریا کاری را زرنگی میدانند و هرچند که همواره این ریا کاری ها افشا میشود، آنها باز هم ریا میورزند، چون کار دیگری نمیدانند.
احمدی نژاد را بزرگ نکنید! او بزرگ نیست که حتی بسیار هم کوچک است و بهخاطر همین کوچکی هم به این پست در واقع منصوب شده، او خطر زیادی ندارد و نمیتواند هم داشته باشد، خطر از جانب عقلا میتواند بهوجود آید نه از طرف لمپنها.
ترس یکی از ویژگیهای لمپنیسم است، آنها میترسند و این چیزی است که امروز بهصورت تهدیدهای مجلس به استیضاح و یا خط و نشان کشیدنها از این طرف و آن طرف دیده میشود، دارند او را می ترسانند که چنین و چنان خواهند کرد و او هم میداند و دارد میگوید که من نمیترسم ولی واقعا میترسد و سرانجام هم بر خواهد گشت، رسوا شده و منکوب.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر