پس از قرائت ویراست دوم منشور جنبش سبز برای یک «مخاطب عام»، نگارنده با این واکنش اولیه مواجه شد: «این که همون جمهوری اسلامیه! پس حرف اصلی اینه که اینهایی که الان سر کارند، نباشند، ما به جاشون باشیم تا همون حرفهایی که اونها میزنند رو ما بهتر عملی کنیم.»
هر چند نکات مثبت ریز و درشت فراوانی در این منشور وجود دارد، اما متن از پس روشن کردن این نکته کلیدی بر نیامده که: «ما چه می گویم که آقای خامنهای و احمدینژاد نمی گویند! و نمیتوانند هم که بگویند!»
تا آن روز که دست اندرکاران جنبش سبز نتوانند، حرفی ساده و صریح و روشن بزنند که به وضوح خط کشی آنها با نظام جمهوری اسلامی را- که به آن نقد جدی دارند- در یکی دو جمله تبیین کند، بهتر است صدور منشوری راهکاری و تبیینی را به تعویق بیاندازند.
مخاطب تنها با دیدن حرف جدید و خط کشی صریح و افق روشن و عملی در پیش چشم است که جذب میشود. تکرار، مبهمگویی، و کلی بافی، تنها خاطرات ۳۲ ساله را زنده میکند!
مبارزه با «انحصار طلبی، استبداد، اختناق، سؤ مدیریت و...» و تلاش برای «ترویج اخلاق و استمرار حضور ایمان سرشار از رحمت، شفقت، معنویت...» و «دستیابی به آزادی، عدالت اجتماعی و تحقق حاکمیت ملی، و شایسته سالاری و...» همه و همه جزو اهداف اولیه و اکنون انقلاب اسلامی بوده و هستند. رهبر نظام، رئیس جمهور و همه ی سران و دلسوزان نظام و مردم، همه و همه پس از گذشت ۳۲ سال به خوبی این «آرمانها» را میشناسند. تکرار آن ها به عنوان «اهداف و راهکار» برای جنبشی که ادعا میکند حرف تازهای برای مردم ایران دارد، بیفایده بوده و مردم را بدبین و از بهبود وضعیت ناامید و سر خورده میسازد.
سلام آقای مطهری فرزند شهید مطهری...من جوانی متولد دهه شصت هستم که به عشق میرحسین و شیخ مهدی در انتخابات شرکت کردم و به حرمت و عشق این دو عزیز حرمت امامشان را هم نگه داشتم و همینطور دیگر سران این مملکت را و همصدا با این دو گفتم که اصلاح میخواهم نه براندازی که یک انقلاب برای هفتاد پشتمان بس بود...!
قصدم از نوشتن این نامه فقط یک اخطار یا نصیحت به شما ست و دلیل انتخاب شما هم اینکه بعضی وقت ها طرف حق را می گیرید آن هم در مملکتی که حاکمیت آن یک ذره انصافی که بعضی وقتها شما به خرج میدهید را هم از مردم دریغ میکند! یادم میآید در مصاحبهای مادرتان میگفت فرزندم علی حق را میگوید هر چند به ضرر او باشد. اما آقای مطهری مطمئنم مثل روز تقلب آشکار در انتخابات ۸۸ برای شما هم مثل ما سبزها آشکاراست و نیاز به بحث در مورد آن نیست هر چند که شاید شما به اجبار وانمود میکنید که تقلبی در کار نبوده است! آقای مطهری رای ما را در روز روشن دزدیدند و عزیزانمان را به اسارت گرفتند و ما را خس و خاشاک خواندند و دیگری امام جمعه مشهد مارا گوساله و بزغاله! آقای شما هم که معترضان را میکروب سیاسی! در جواب اعتراض ما به تقلب زندانی کردند و تجاوز و شکنجه و مردم سبز اندیش را به خاک و خون کشیدند اما صدای ما را نشنیدند که هیچ راهپیماییهای دولتی به راه انداختند و رهبران سبز ما را مورد توهین و تهمت و از هر نظر تحت فشار گذاشتند که دود آتش تقلب که آقای رفسنجانی چند روز قبل از انتخابات وعده آنرا داده بودند کور شود ولی در فضای خفقان و ارعاب و تهدید جمهوری اسلامی همچنان سبزها ایستداه مردن را بیشتر میپسندند.
خود شما در جریان جنایات کوی دانشگاه و کهریزک و جنایات دیگر هستید و نیاز به توضیح بیشتر نیست. آقای مطهری گاهی وقتا فکر میکنم ای کاش میرحسین و شیخ مهدی روز ۲۵ خرداد اجازه میدادند با دستهای خودمان حکومت را دفن کنیم یا بهتر بگویم ای کاش مردم در راهپیمایی روز ۲۵ خرداد حرمت شیخ مهدی و میرحسین را نگه نمیداشتند و همانجا کار را تمام میکردند که این جملهایاست که من از خیلی ها شنیدهام. آقای مطهری مردم زمان جنگ با عراق به عشق انقلاب و مملکت به جبهه میرفتند چون اکثریت در ظاهر با حکومت بودند ولی وای به حال حکومتی که مردم پشتش نباشند که اگر کمی در جامعه رفت و آمد داشته باشید مخصوصا بعد از تقلب بزرگ و کودتای نظامی ۸۸ به راحتی میتوانید جدایی اکثریت مردم از حکومت را تشخیص دهید!
نمیدانم اگر باز هم جنگ شود ملا حسین شریعتمداری باز هم در رسانه میلی برای مردم کری میخواند؟! مطالب و گفتههای شما را همیشه میخوانم و به نظرم زیاد از انصاف بدور نیستید پس چارهای بیاندیشید که مردم بیش از این از شما فاصله نگیرند! آقای مطهری فارغ از اوضاع بد مملکت از نظر اقتصاد و سیاست خارجی و قانون گریزی، رای دزدی و زندان و شکنجه و تجاوز و شهید دزدی در روز روشن کم بود رهبران سبزمان را هم به اسارت گرفتهاند! آقای مطهری چهارشنبه سوری نزدیک است و من در اطرافم صدای پای خشونت معترضان را میشنوم. خشونتی که حصر میرحسین موسوی و شیخ مهدی کروبی به میزان خیلی زیادی به آن دامن زده است. میبینم معترضانی که دوست دارند با مواد آتش زا موتورسواران سرکوبگر شما را به آتش بکشند هرچند که ما سبزها آنها را به خویشتن داری دعوت کنیم، پس چارهای بیندیش برادر برای آزادی سران محبوب سبز ما...آقای مطهری لطفا رهبران سبز ما را آزاد کنید...
یک داستان واقعی،یک جوان اطلاعاتی، پسر آیت الله مجتهدی صاحب حوزه علمیه مجتهدی در خیابان ری تهران، جایی که پسران آیت الله خامنهای در آن درس طلبگی میخواندند.
آیتالله مجتهدی کسی است که بیشتر در علوم حوزه فعال بوده و تبحر ایشان در مبحث «محرم و نامحرم» و «روابط زن و مرد» زبانزد خاص و عام بوده اما بعد از انقلاب و با نزدیکی خانواده آیتالله خامنهای به ایشان سوابقی ازمبارزات ایشان علیه رژیم شاه منتشر شدهاست. او همچنین با افکار وایدههای آیتالله مصباح نزدیک بود و ازدوستان وی بهشمار میرفت.
آیتالله مجتهدی اگرچه هرگز وارد سیاست نشد و در امور سیاسی دخالت نکرد، و تلاش کرد نام معلم اخلاق را برای خود حفظ کند اما همیشه ارتباط و پیوستگی خاصی با مسئولین نظام داشت تا حدی که پسر وی ، به استخدام وزارت اطلاعات در آمد و در آنجا مشغول به فعالیت شد.
سخنرانیهای وی در خصوصزنان، دختران فراری، حدود حجاب، میزان آزادیهای زنان و... به قدری تند و افراطی بود که عدهای از طرفداران وی، آنها را به پای سن زیاد وی گذاشتند.
مکتبی که آیتالله مجتهدی در حوزه علمیه خود پی گرفت، به شدت با آزادیهای اجتماعی مصرح در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران مغایرت داشت. تندرویهای وی در جامعه مدرن و قرن ۲۰چیزی بدور از باور بود و وی این مساله رانادیده میگرفت که باید بر پایه شرایط محیطی حکم صادر کرد.
بسیاری از شاگردان وی در مجلاتی چون «یا لثارات»، «شلمچه» و یا گروه انصار حزب الله فعال بودند. نقل است که وی به دختر بچه پنج ساله هم نهیب میزد که باید حجاب را رعایت کند و حق ندارد بیحجاب بگردد.
از شاگردان سرشناس وی «مجتبی حسینی خامنهای» پسر رهبر انقلاب و داماد حداد عادل بود. اما داستان این پیرمرد که درس اخلاق میگفت و در سیاست دخالتی نکرده بود سخت غمانگیز بود. پسر او جوانکی که با انقلاب ۵۷ به دلیل داشتن پدری معمم و آیتالله به عضویت وزارت اطلاعات درآمده بود قدرتیعجیب و بدور از باور پدر بهم زدهبود و رفت و آمدهایش میان اطلاعاتیها و در دادگاههای دهه شصت پدر را نگران میکرد اما از آنجا که باور به انقلاب اسلامیو شخص آیت الله خمینی در آیت الله مجتهدی جدی بود هرگز فکر نمیکرد سیستم رژیم ایران کاری خلاف عدالت وشرافت کند، پس پسر را به تقوا دعوت میکردو کار او در وزارت اطلاعات را عبادت میدانست.
در همان روزها و در گیرو دار بازداشتها و اعدامها، مهدی تغییر رویه داد. تند خو شده وپرخاشگریش همه را آزرده بود. مادر پیرش التماسش میکرد که حرمت پدر نگه دارد اما مهدی، خسته از کار روزانه از وزارتخانه به خانه میآمد و صدای فریادش درخانه میپیچید. زن و دو فرزند او در طبقه بالای خانه آیت الله با آنها زندگی میکردند.
او به تازگی فهمیدهبود که فرزند واقعی آیت الله نیست. غروری که او از نسبت خونیاش با آیت الله احمد مجتهدی برای خود ساخته بود و همان نسبت خونی دلیل اشتغال وی در وزارتخانه شدهبود، یک شب وقتی او از بازجوییهایش به خانه باز میگشت شکستهشد.
مهدی که در تمام سالهای فعالیتش در وزارت اطلاعات، خلق و خویی تلخ و خشن یافتهبود با یکی از کسانی که در جریان بازجوییهایش آشنا شدهبود رابطه برقرار کرد. او که از خانواده بریده بود و خود را یک فرزند یتیم میدید دیگر حرمت پدرخوانده پیر خود را هم نگاه نمیداشت و شبها به خانه نمیآمد. دوری او از خانواده، رها کردن دو فرزندش بدون سرپرست و بازگشتهای گاه وبیگاهش همه را نگران کردهبود. تا اینکه یک روز مهدی به خانه آمد و در حالیکه فریاد میزد که اینهمه سال دروغ شنیده و دیگر حاضر نیست در آن خانه زندگی کند از حضور زن دیگر خود خبر داد. زنی جوانتر، زیباتر و به زعم او امروزیتر.او در حالیکه به تحقیر همسر و فرزندانش مشغول بود خانه را ترک کرد.
آیت الله مجتهدی، که حالا استاد مجتبی خامنهای هم شده بود و مورد توجه بودو باید درس اخلاق را در زندگیاش پیاده میکرد زن و فرزندان مهدی را در خانه خود و پناه خود نگه داشت و در حالیکه از پسر اطلاعاتیش بهشدت رنجیده بود به همسر مهدی گفت: «تو دختر منی، نترس و تا وقتی دلت بخواهد در این خانه میتوانی بمانی.»
اما آزارهای مهدی تمامی نداشت. یک شب وقتی زن اول و بچهها خواب بودند مهدی وارد خانه شد. و به دنبال شناسنامه و مدارکش میگشت که زن از خواب پرید. با فریاد زن، مهدی دهان او را بست، او را به دیوار هل داد و از درون کیف خود اسلحه کشید.
یک فریاد دیگر م.، میتوانست شلیک گلوله را به همراه داشتهباشد.
آن شب مهدی به همسرش گفت که آنها هیچ غلطی نمیتوانند بکنند و او خوشبخت است و حاضر نیست وقت خود را با خانوادهاش تلف کند.
او گفت: «آره من دو زنهام. اما مطمئن باش تا آخر عمر پیش تو بر نخواهم گشت.»
با این وجود و با تغییر رفتاری جدی مهدی او همچنان کارمند وزارت اطلاعات بود. او حتیاعلام کردهبود که توان کشتن بچههای خود را هم دارد. جمال که او را از نزدیک میشناخت میگوید: «مهدی نمونهای از ماموران وزارت اطلاعات است. تمام آنهایی که در این شغل هستند پارانوید دارند و از عقدههای جدی حقارت رنج میبرند.»
نرگس از بستگان خانواده مجتهدی میگوید: «آیت الله مجتهدی، به قدری خشک مغز بودند و به حدی فرزندانشان را در فشار مذهبی تربیت کردند که نهایتا نیز پسرشان دست یک زن دیگر را گرفت و گفت با او ارتباط دارد. این مساله ایشان را به کلی نابود کرد.»
جواد از شاگردان حوزه علمیه مجتهدی که با انصار حزبالله نیز همکاری داشتهاست این مساله را در هر خانوادهای شایع میداند و مخالف آن است که رفتار مهدی با خانوادهاش ربطی به شغلش و خانواده مذهبیاش داشته باشد.
مهدی یک نمونه از ماموران وزارت اطلاعات است که با زندانیهایش ارتباط گرفتهاست. بسیاری از این ماموران اطلاعاتی، در میان حجم خشونتی که داشتند با زنان مختلف بالاجبار و گاهی هم با خواست دوطرفه ارتباط گرفتهاند. معلوم نیست چند تن از این زنها برای نجات جان خود و دوری از طناب دار، حقارت همسری و همراهی آنها را پذیرفتهاند. هنوز تاریخ حرفهای زیادی دارد و هنوز اطلاعاتیهایی چون مهدی با توسل به قدرتی که دارند قربانی میگیرند هرچند آیت الله مجتهدیها شاید هرگز نقشی در این انحراف نداشتهباشند.
دوست طبیبی میگفت داروها گاهی از زهرخزندگان و افعیها تهیه میشوند و در مواقع خاص که به بیمار تجویز میشوند نفعشان بیش از ضررشان و عوارض جانبی شان است وی معتقد بود که گاهی بیمار آگاه است و به موقع به پزشک مراجعه میکند و جام زهر را با تمام تلخی آن به موقع مینوشد و خود را از درد بیماری میرهاند هرچند که مدتی بعد میمیرد ولی این اصلا ربطی به مشکل فعلی ندارد و از درد دیگریاست و یا از کهولت است. اما اگر بیمار پشت گوشانداز باشد و یا اصلا به بیماری معتقد نباشد و یا اینکه امر به وی مشتبه شده باشد که بهتر از طبیب بر درد خود اشراف دارد بعد از مدتی نه چندان طولانی دوباره پیش طبیب حاذق خود برمیگردد، نادم و با گردنی کج، ولی متاسفانه از بخت بد دیگر کار از کار گذشته است و نوشیدن جام زهر دردی را دوا نمیکند و اینجاست که کار به اماله و تنقیه میکشد و بدا به حال چنین بیماری.وی معتقد بود در دنیای سیاست هم چنین بیمارنی که به سخن ناصحان گوش نمیدهند فراوانند ما که نمیدانیم منظورش که بود!!!
منشوری که اخیرا به نام مردم ایران منتشر شده است، همانند قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، بسان درختی است با ریشههایی به کلی فاسد و شاخ و برگی زیبا. ملت ما سه دهه است که تحت حاکمیتی بوده که در شگفتی تمام بر پایه تناقضهای منطقی و دروغ استوار شده است. این کژیها حالا خود را در منشوری که به نام ملتی که بر علیه دروغ به پا خواسته منتشر شده است، به شکلی دیگر نمایان میکند.
گفتن اینکه من به دنبال عدالت، آزادی، احقاق حقوق زنان، صلح با دنیا، آزادی رسانهها و ... هستم کار آسانی است. کار دشوار این است که ساختاری را ارایه دهم که هدف آن تحقق آن اهداف بلند باشد. طبیعی است که در چنین ساختاری نباید هیچ اصلی که تحقق آن اهداف را نقض کند وجود داشته باشد. در قانون اساسی جمهوری اسلامی این تناقضها بهوفور یافت میشوند و این منشور چندان تفاوتی با آن قانون اساسی ندارد. بگذارید به چند نکته این منشور اشاره کنم.
۱) در این منشور از یک طرف به حقوق همه ملت اشاره میکند و از طرف دیگر منکر این واقعیت بدیهی است که بخشی از این ملت، حتی به ادعایی اکثریت مطلق، خواهان سرنگونی این رژیم هستند. تصویری کلی که از معتقدین به براندازی نظام جمهوری اسلامی در این منشور به خواننده داده میشود دقیقا همان تصویر دروغی است که جمهوری اسلامی سه دهه است که با صرف هزینههای سنگین تبلیغاتی تلاش کرده است تا مردم در ذهن خود داشته باشند: وابسته به بیگانگان.
۲) این منشور مذاکره با قاتلین و متجاوزین به ملت را به مذاکره با براندازان این نظام ترجیح میدهد. به عبارت دیگر از نظر این منشور حفظ نظام جمهوری اسلامی اصل نخست است نه حقوق مردم. آیا این همان چیزی نیست که حاکمان فعلی جمهوری اسلامی میگویند؟
۳) این منشور مخالفت روشن خود با نظارت استصوابی شورای نگهبان را ابراز میکند اما نمیگوید چنین چیزی چگونه قرار است تحقق یابد. همه ما میدانیم که نظارت استصوابی تنها یکی از معلولهای یک علت بزرگ است: حفظ نظام به هر بهایی.
۴) در این منشور هیچ اشاره ای به ولایت فقیه، یعنی مادر همه اصول قانون اساسی جمهوری اسلامی، نشده است، حتی یک بار! ظاهرا سخن گفتن از این اصل قانون اساسی را حرام میدانند. این در حالی است که جوانان ما در خیابانها بارها بر علیه این اصل قانون اساسی، و حتی اخیرا علیه تمامیت حکومت اسلامی، شعار دادهاند.
۵) در این منشور به روشنی گفته شده که جنبش سبز خواهان اجرای بدون تنازل تمامی اصول قانون اساسی جمهوری اسلامی است. بنابراین، در رابطه با قسمت ۴، میتوان گفت اصل ولایت فقیه به صورت تلویحی تایید شده است.
۶) در این منشور به استقلال نهاد های دینی از حکومت اشاره شده است اما از استقلال حکومت از نهادهای دینی سخنی به میان نیامده است.
مسیح علینژاد به عنوان خبرنگار در ایران با مشکلات فراوانی روبرو بوده است. سال پیش هم مجبور شد پیش از انتخابات به سرعت از ایران خارج شود، وگرنه میتوانست یکی دیگر از زندانیان رسانهای باشد.
مسیح اینک در آکسفورد انگلستان درس میخواند، اما آخرین هزینهای که بابت فعالیتهایش پرداخته، فشار جدیدی است که بر او و برادرانش وارد شده است. تهدید خودش در انگلستان و بیکار شدن برادرانش در ایران.
پس از تهدید اخیر، به پیشنهاد یکی از همکارانش که تجربه تهدیدهای امنیتی را دارد، پلیس انگلستان وارد معرکه شده است.
آخرین دستآورد تحقیق، ثبت شماره تهدید کننده بوده. شمارهای که یک رقم بیشتر از حد معمول دارد. البته بر اساس سوابق، بعضی از بازرسها و امنیتیها در قدیم «۶ انگشتی» بودند، چرا امنیتیهای جدید یک شماره اضافه نداشته باشند؟ این شماره ۰۰۹۸۹۱۲۲۳۳۹۰۳۰۰ است.
در همین رابطه با مسیح علینژاد گفتگو کردهایم:
- آیا این اولین تهدید بوده است؟
واقعیتااش اینه که این اولین تهدید خارج از ایران بوده ....ما روزنامه نگارها در داخل ایران به این جور تهدیدها عادت داشتیم و یادم هست وقتی تازه از ایران خارج شدم اولین سوالی که بیبیسی فارسی از من پرسید چه حسی دارم از زندگی در انگلیس گفته بودم، احساس امنیت، احساسی که در ایران نداشتم و از اینکه بعد از مدتها بدون نگرانی به خونه بر میگردم بدون اینکه نگران باشم کسی تعقیب میکنه یا کسی قراره علیهام مطلبی بنویسه یا نطقی در مجلس بکنه خوشحالم اما الان با اینکه میدونم این تهدید شاید هرگز مبنای عملی نداشته باشه و برای ایجاد ترس هست اما اما احساسی که در ایران داشتم دوباره برگشت.....اولین تهدید دور از ایران هست.
- بر اساس شنیدههای ما، پلیس انگلستان هم وارد ماجرا شده. این خبر را تایید میکنید؟
بله . راستش من از ابتدا اصلا این تهدید تلفنی را جدی نگرفته بودم، اما بعد از اینکه با یکی از همکاران که پیش از این او هم تهدید شده بود مشورت کردم، ایشان با پلیس انگلستان تماس گرفت و راهنماییام کرد که باید گزارش کنم. بعد از آنکه گزارش کردم به پلیس محلی آنها دو ساعتی با من مصاحبه و مستندات را جمع آوری کردند اما در نهایت امروز به این نتیجه رسیدند که پلیس مخصوصِ ( اسپیشال برانچ) باید این پرونده را پیگیری کند.
- آیا پلیس توانسته به نتیجهای هم برسد؟ آیا رد تهدید کنندگان را گرفتهاند؟
از امروز صبح دو بار پیگیری کردند از این شعبه مخصوص و در نهایت خبر دادند که ایمیل تهدید آمیز که همراه با تهدید جانی بوده از آمریکا ارسال شده اما تحقیقات در مورد تهدید تلفنی که با یک شماره موبایل ایرانی صورت گرفته هنوز ادامه دارد. پلیس انگلستان میگوید باقی پیگیری های ما برای ردیابی تلفن را باید مخابرات ایران هم همراهی کند که البته این بیشتر شبیه یک رویا است....در عین حال تاکید کردند که این یک موضوع کاملا جدی است و توصیههایی کردهاند.
- در روزهای اخیر شنیده شده که برای تعدادی از فعالین سیاسی ایرانی مقیم اروپا مشکلاتی مشابه پیش امده، از طرفی خانوادههای این افراد را در داخل کشور تهدید هم کرده اند، آیا چنین مساله ای برای شما نیز اتفاق افتاده؟
بله من هم شنیدم برای برخی از فعالان سیاسی خارج از ایران چنین تهدیدات جدی پیش آمده اما همیشه فکر میکردم آنها به وزن و شرایط آدم های سیاسی هم توجه میکنند. من یک خبرنگار معمولی ام مثل سایر همکارانم و گمان نمیکردم مثلا یک مصاحبه معمولی با آقای کروبی که پیش از راهپیمایی ۲۵ بهمن منتشر شده حکوکت را دچار چنین توهمی کند که سه بار در کمتر از دو هفته در صدا و سیما علیه یک خبرنگار مطالب سخیف بگویند و آن مصاحبه را یک ماموریت از طرف اسراییل انگلیس و آمریکا تعبیر کنند و بعد در نهایت به صورت همزمان همزنان این تهدیدات را هم هواداران حاکمیت مطرح بکنند. این نشان میدهد که آنها به شدت از هر نوع فعالیت اعم از سیاسی یا رسانه ای خارج از ایران میترسند و ترجیح میدهند اول در رسانه های رسمی و ملی ترور شخصیت کنند و سپس پروژه تهدید جانی را بیرون از ایران پی بگیرند.
در مورد خانواده ام متاسفانه خانواده من دو شقه شده است. بخشی که هوادار این حکومت هستند و این برنامه های سخیف صدا و سیما را باور میکنند و تنها برایشان سوال است که چرا از رسانه ملی جمهوری اسلامی وقتی به یک خانم نقد یا اعتراض دارند در یک برنامه رسمی او را با واژه های سخیفی مانند جوجه اردک زشت خطاب قرار میدهند. یعنی صدا و سیما با همین ادبیاتش اگر پیش برود کم کم همین اندک مخاطبش را حداقل در خانواده من شاید از دست بدهد.
به گزارش سحامنیوز و منابع خبری دیگر، زندانی کردن کروبی در خانه در حالی انجام میگیرد که تامین مواد غذایی بر عهده نیروهای امنیتی است. افراد مختلف نسبت به مسمومیت احتمالی این رهبر جنبش سبز اخطار دادهاند. مسمومیت غذایی، یکی از راههای حذف مخالفان بوده است و چندی قبل بر اساس یکی از گزارشهای ویکیلیکس و تحقیقات پلیس انگلستان، یکی از ماموران امنیتی با این روش قصد حذف علیرضا نوریزاده، روزنامهنگار ساکن لندن را داشته است.
پس از آغاز حبس خانگی، خانوده مهدی کروبی با توجه به آشنایی با سوابق «مسمومیتی» نیروهای امنیتی، به هر گونه تغییر در وضع سلامتی مهدی کروبی هشدار دادهاند. سحام نیوز نوشت: «خانواده مهدي كروبي در نامه اي با توجه به اين موضوع كه تا قبل از حبس خانگي؛ مهدي كروبي و همسر ايشان در كمال صحت و سلامت بوده اند، هر گونه پيش آمد اتفاقي پس از اين و به جهت استفاده از اقلام خوراكي تهيه شده توسط ماموران اطلاعات براي ايشان، به عهده مقامات حكومتي خواهد بود.»
گفت: شنیدی روزنامه ها و سایتهای انکبودی با محوریت ح.ش و برخی محفلها و حلقهها و گوشوارههای وابسته به اطلاعات سپاه و وزارت اطلاعات و اطلاعات نیروی انتظامی با حمایت و پشتبانی اطلاعات سوریه و اطلاعات حزبالله و اطلاعات ونزوئلا و سرویسهای مخوف کاراکاس و ... چه هجمه تبلیغاتی شدیدی روی هاشمی شروع کردن؟
گفتم: آره، بیچاره یه روز مرگ بر هاشمی سر میدن یه روز دخترش رو مثل دزدا میگیرن میندازن تو ون مثل چی ازش عکس میگیرن، دیروز هم ریختن توی یه مراسم ختم با شوکر خانوادش رو تهدید کردن، از صدا و سیما هم که شعار بر علیهاش پخش کردن، کی فکر میکرد یه روز بخوان اکبرو اینطور حذف کنن؟
گفت: این که چیزی نیست، م.ح صفار چرندی از عناصر وابسته به حلقه تمساح هم از زبون این حلقه گفته که یقینا هاشمی در انتخابات بعدی رئیس مجلس خبرگان نخواهد بود این یعنی که اینها تصمیم خودشون رو برای حذف اکبر گرفتن.
گفت: نه بیچاره مات و مبهوت مونده، حتما الان پیش خود میگه کسانی که من خودم بزرگشون کردم الان جلوم وایسادن و اینطوری دارن بابام رو در میآرن، همون فضای خفقان و حذف دگر اندیشان که از ریاست جمهوری خودم شروع کردم الان دامن خودم رو داره میگیره!
گفتم: خُب لااقل میتونه یه اعتراضی یه چیزی بکنه به این اوضاع، یعنی واقعا این هم ازش بر نمیاد؟ اینطوری که نمیشه!
گفت: چی میتونه بگه، اکبر دیگه نائی واسش نمونده اصلا فکر نمیکرد خ.ر که خودش یه روز رهبرش کرد اینجوری بلای جونش بشه، من فقط موندم جدی جدی توی این فضای تهمت و تخریب که راس نظام مثل سگ افتادن پاچه همدیگر رو میگیرن یه بزرگتری، پیری چیزی نیست بیاد نصیحتشون کنه؟
گفتم: تو هم دلت خوشهها، پیرای نظام که اینا باشن میخوای وضع از این بهتر باشه، این قبریه که خودشون واسه خودشون کندن دیر یا زود هم همشون توش باید بخوابن، این نظام دست پرورده خود ایناست، داستان اکبر و خ.ر و باقی پیرای نظام و وضعیت الان مثل این حکایت میمونه که میگن: دو کودک در قم از زمان طفلی تا به وقت پیری با هم مبادله کردندی، روزی بر سر منارهای به همین مبادله مشغول بودند، چون فارغ شدند یکی به دیگری گفت: این وضع شهر ما سخت خراب است، دیگری گفت: شهری که پیران با برکتش من و تو باشیم، وضع از این بهتر نباید توقع داشت.
خدمت آقایان و خانما عرض کنم که این روزها شلوغی ممالک دوست و دشمن حسابی حساب کتابهای همه رو به هم ریخته، از یه طرف شما میبینین که توی تونس و مصر ارتش میاد از مردم حفاظت هم میکنه، از طرف دیگه میبینی که توی لیبی، که رهبرش دوست پسر محمد هاله خودمونه ، ارتشش قاط زده، یه تعداد رفتن با مردم، یه تعداد هم افتادن به جون مردم. خلاصه کلام اینکه توی این سه تا کشور شما میتونید به راحتی فرق ارتش ملی با غیر ملی رو تشخیص بدی. اما وقتی میای اتفاقات توی مملکت خودمون رو میذاری کنار این ۳ تا کشور، میبینی که یه آش شله قلمکاریه وضعیت مملکت. ارتشمون که به سیب زمینی گفته زکی، سپاهمون هم که خودتون میبینین، از طرف دیگه پلیسمون هم که یه روز میزنه، یه روز نصیحت میکنه، یه روز میگه با لباس ما ملت رو کتک زدن، یه روز یگان ویژه ش میشه کتک خور محل، خلاصه کنم، ما هرچی با این عقل ناقصمون خواستیم وضعیت رو بررسی کنیم نشد که نشد.
اینجاست که ملت باید بیخیال شعارهای «برادر ارتشی چرا ...» یا «برادر سپاهی چرا ...» بشن و دست بذارن تو دست هم یا علی بزنن یه عروسی مفصل برای فک فامیل هرکی که جلوشون وای میسه بگیرن. خلاصه اینکه امیدوارم اینبار همه چی درست پیش بره و آخر و عاقبتش هم خوب بشه، نه اونجوری که به قول خدابیامرز شعبون خان، ما لاتا و بی سوادا کودتا کردیم مملکت رو دادیم دست اون خدا بیامرز، بعدش اون درس خوندهها و فرنگ رفتهها انقلاب کردن، مملکت رو دادن دست اینا.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر