جنگ خانمان سوزی که رهبر انقلاب بهمن آن را «نعمت» خواند در چنین روزهایی شروع شد. هر ساله با وجود کمرنگ شدن مداوم تبلیغات رسمی، حافظه جمعی ایرانیان به بازخوانی این جنگ تمایل بیشتری نشان میدهد. شاید نقطه چرخش را در حمله نظامی ایالات متحده به عراق و به زیر کشیدن یکی از بیرحم ترین دیکتاتورهای قرن بیستم بتوان دانست. جایی که علیرغم به دام افتادن و اعدام شدن توسط مردم خودش، مردمان سوی دیگر خط جنگ حس اجرای عدالت در قبال این جنگ ندارند.
برای کسانی که نمیخواهند در پارادایم مذهبی این جنگ را بخوانند و بفهمند، رویارویی با واقعیتهای جنگ بسیار دشوار است. دستگاه تبلیغات رسمی آواری از کلمات «مقدس»، «دفاع»، «شهید»، «اسلام» و... را بر سر خواننده میریزد و اکثریت قریب به اتفاق ایرانیان نیز برای توصیف جنگ از همین کلمات دارای بار معنایی فراوان و چندگانه استفاده میکنند. هر انسانی که تاریخ کشته شدن نیم میلیون انسان، زخمی و علیل شدن بیش از یک میلیون و آواره شدن چندین میلیون نفر را بخواند بیشک با طوفانی از احساسات درون خود روبرو خواهد شد و کاملا طبیعی ست که سئوالاتی جلوی چشمانش رژه بروند: چرا؟ چگونه؟ ...
برای پارهای از این سئوالات میتوان به تاریخ نگاران اطمینان کرد، هرچند هنوز تاریخی بیطرف از جنگی که رژیم حاکم آن را «دفاع مقدس» میخواند نوشته نشده است که جای تعجب نیست. آینده اما بیشک روشن است. اما برای مابقی سئوالات میبایست چه کرد؟ سئوالاتی از جمله اینکه مسئولیت این جنگ و قربانیان ش با چه کسی/کسانی ست؟ یا موضع عقلائی درباره کسانی که برای حفظ دین شان کشته شدهاند، از سوی غیردین داران چه میبایست باشد؟ روشن است که اینها سئوالاتی دشوار و احتمالا با پاسخهایی نه چندان سادهاند. از میان این سئوالات تنها بروی همین یک سئوال تمرکز میکنم: مفهوم شهید برای مذهبیون و غیر مذهبیها.
فراوان دیده و شنیدهام که غیرمذهبیها در مقابل کسانی که برای حفظ دین (و نه سرزمین) شان کشته شدهاند سرگرداناند. کشته شدن در راه مذهبی که بسیاری از غیر مذهبیها آن را از عوامل شکلگیری و ادامه جنگ میدانند، آخرین چیزی است که در ذهن مذهبیها میتواند فضیلت اخلاقی تلقی شود. کشته شدن در راه خدا، میتواند کمترین منفعتی برای انسانها نداشته باشد، همانطور که راز و نیاز با خدا، کمترین نتیجهای برای دیگر انسانها ندارد. اما چه کسی نیتخوانی میکند؟ آیا مطابق ادعای مذهبیون، «شهیدان زندهاند»؟ و خود مختصات عملکردی خود را تعریف کردهاند؟ سوای از سالهای جنگ که عکس و فیلم و مقاله و نوشته بود که از سوی انسانهایی که به تازگی شهید شده بودند و توصیه به پیروی از امام شان میکردند و نگهداری اسلام منتشر میشد. آیا آنها واقعا آنطور که مذهبیون امروز ادعا میکنند، دارای میراث اخلاقیاند؟ قضاوت در مورد اینکه آن عکس و فیلم و وصیت نامههای «شهید»، به واقع مانیفست عملگرایانه عدهای آرمانخواه بود یا خوراک تبلیغاتی برای ماشین آدم سوزی جنگ، امروز چندان دشوار نیست. جنگ تنها فوران باروت و خاک و صوت نیست، آتشفشان احساسات هم هست. اما با کسانی که امروزه تلاش میکنند نشان دهند هیچ انگیزه وطن دوستانهای در اعمال «شهدا» نبوده چه باید کرد؟ در مقابل کسانی که مرگ را در راه خدا افتخار میدانند چگونه رفتار کنیم؟ افرادی را که مردگان جنگ را دارای اشتهای سیری ناپذیری برای مرگ میدانند (فرهنگ شهادت) چه پاسخی بدهیم؟
در عرصه جامعه، مفاهیم مشترک عامل پایداری یک ملت است. منفعت یک ملت ایجاب میکند که مدافعین ملت را ارج بگذارد و عملشان را ارزش اخلاقی تلقی کند. اگر گروهی (اکثریت یا اقلیت) تلاش کند که دستگاه مفهمومی موازی با یا جایگزین مفاهیم رسمی ایجاد کند، تبعات قابل پیشبینی برای تمام آن ملت دارد. هیچ ملتی همواره در صلح زندگی نکرده است و همه ملل مدرن دارای «سربازان کشته شده»اند ، اما تنها در ایران است که برای اداره یک حکومت میبایست به «وصیت نامه» آنها عمل کرد. کسانی شاید این رفتار را ناشی از روح مستبد ایرانی بدانند، که نیازمند بازتولید و ابدی کردن «آقا بالاسر»ی ست که آزادی اندیشه و عمل را از دیگران سلب کند. اینان وصیت نامه «امام» را هم به عنوان شاهد میآورند. اما هیچ چیز همیشگی نیست. اگر استبداد شرقی که بخش مهمی از فرهنگ ما را تشکیل میدهد ترک خورده باشد، شاید بتوان امیدوار به رخنه نسیم تغییر در این مباحث بود. نگارنده به خوبی متوجه است که مفاهیمی چون ملت ، مسلمین، اسلام، ایران ،وطن و ... در ذهن ایرانی به شدت درهم رفته و به هم بافته شدهاند. اما همیشه وضع کنونی بهترین وضع نیست. سوا کردن هر کدام و تعیین تکلیف با ایشان اما میتواند راهگشای فردای ایران زمین باشد.
در آخر میبایست اشاره کنم که اولا این نوشته تنها تندنویسی بوده از سوی یک غیرمذهبی که نگران از میان رفتن مفهوم سلحشوری برای سرزمین و ملت و جایگزین شدن ش توسط مفاهیم مذهبی ست. اگر ملتی آن مفاهیم مذهبی را از دست بدهند (که شواهد زیادی حکایت از آن دارد که از دست دادهاند) همواره این خطر وجود دارد که کسی حاضر به فداکاری برای ملتش نباشد. ایران تنها چند صد سال است که شیعه است و کمی بیش از چهارده قرن است که مسلمان شده، ولی بسیار پیشتر از این دو وجود داشته و بقا پیدا کرده. دوم، از دید نگارنده، هیچ جنگی مقدس نیست. هیچ آدمکشی مطلوب نیست. هیچ مرگی آرزو شدنی نیست. جنگها یا لازماند (با دلایل درستی به راه میافتند و ادامه مییابند) یا نالازم. آدمکشیها با هر انگیزه ای (دفاع از خود، حفظ شرافت ...) نامطلوب اند و نه مایه مباهات. مرگ حقیقتی ست که ادیان تلاش در تخفیفش دارند، اما پیروی از «فرقه مرگ» پایان یک ملت است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر