
..
.
.
.
..
.
.
.
.
تقدیم به پریسا دانشور که سرود کوچ را در نی لبک شکسته اش می نواخت
.
.
.
.
باد آمد
رد پایم را لیسید
بلم آرزوها
در مرداب جزیرهای به گل نشست
در افق خرمالویی
وقتی شفق به سینهی سربی آسمان نشست
بوی خاک شبنم خورده صبح
علفها را به گریه نشاند
دیگر راهی نبود تا معتاد به رفتناش باشم
سفیر نغمههای ناکوک
یاد باغهای فرومرده در جهل
و قاب چشمانم بود
که تو را در عمق خویش گم میکرد
باور نمیکنم
از روزهایی که دستانام تا آرنج سیاه از مرکب بود
تا روزهای رج زدن مشقهای اجباری
از آن همه صرف فعل “آمدن”:
“آن مرد آمد
آن مرد با اسب آمد
آن مرد با اسب در باران آمد “
در تقطیع تیره و تار هجوم کلاغ های سیاه
سهم من رفتن باشد
در روزهای ویلانی امید
کسی مرا به ماندن دعوت نکرد
بر گلیم تنهایی
عنکبوت های تخیل لانه کردند
اما جهان با سکوت جزیره تمام نمی شود
روسری ابرهای تیره از چهره دختر
آسمان گشوده خواهد شد
و گنجشکها بی ترس گزمههای عبوس
بر ساقههای سترون باغ
به رقص، شکفته خواهند شد
صبا واصفی استاد ستاره دار ادبیات دانشگاه شهید بهشتی بود که بعد از تلاش برای کشتن ش در یک تصادف ساختگی توسط وزارت اطلاعات به شدت مجروح شد و به استرالیا رفت. وی سازنده یک فیلم در باره «مادران عزادار» است که راش هایش توسط ماموران ضبط شد و یک فیلم در باره اعدام نوجوانان و هم اکنون در زمینه حقوق بشر در ایران و گزارشهای مرتبط با آن فعالیت می کند.
نقل یا بازنشر مطالب سایت آزادی بیان تنها با ذکر منبع مجاز است.
© 2010, آزادی بیان. All rights reserved.

مطالب مرتبط
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر