فرهمند علیپور:در یادداشتی با عنوان «اعدامهای ۶۷ و هوشیاری سبزها»، نگارنده تلاش کرده بود تا کاوشی منصفانه داشته باشد به انگیزههای پنهان در پشت اعتراضهایی دربارهی «اعدامهای ۶۷» که از سوی برخی متوجه میرحسین موسوی به عنوان یکی از رهبران جنبش سبز ایران میشود.
در آن نوشتار تاکید شده بود که اعدامهای ۶۷ «تراژدی و زخمی است که برخلاف سیر تاریخ، هرچه زمان بیشتری از آن میگذرد زندهتر میشود و بیشتر دهان میگشاید.
روشنگری در باب زوایای تاریک جنایتهای انجام گرفته در آن سالها لازم و ضروری است و باید تلاش شود تا رسم اعدام فعالان سیاسی برای همیشه در میهنمان برافتد.»
همچنین در آن مطلب با ذکر دلایل و طرح پرسشهایی تاکید داشتم که هدف از هجمههایی که از سوی هواداران «برخی گروهها» به میرحسین موسوی از بابت موضوع اعدامهای ۶۷ صورت میگیرد نه برای «روشنگری» و در راستای «احقاق حقوق بشر»، بلکه برای مشروعیتزدایی از رهبران جنبش سبز، تشویش اذهان حامیان او و دستوپا کردن و کسب مشروعیت در بین ناراضیان سبز برای گروهها و ایدئولوژی خود است.
گویا رسم جمهوری اسلامی که با استفاده از نام شهدا دهان هر منتقد فرهنگی، اجتماعی و سیاسی را میبندند به برخی «اپوزیسیون» آن هم سرایت کرده تا آنها این بار با پناه گرفتن پشت سنگر اعدامهای ۶۷ هر منتقدی را محکوم به حمایت از اعدامها و با کشیدن حصاری به اسم حقوق بشر و انزجار از جنایت گرداگرد این موضوع، مانع از آن شوند تا حتی بتوان پاسخی داد به کسانی که امروزه مطلبی می نویسند، تاریخی را تحریف و حقیقتی را قلب میکنند.
به عنوان مثال با آن که در یادداشت «اعدامهای ۶۷ و هوشیاری سبزها»، این اعدامها محکوم شده و تنها در خصوص «انگیزههای بعضی از معترضین به میرحسین موسوی» گفته شده بود، اما واکنش اغلب این دوستان به گونهای بود که تصور میشد آن نوشتار در دفاع از اعدامهای ۶۷ است!
البته این مهر بودن گوشها و چشمها و تمام نگفتنها و تمام نشنیدنها متاسفانه عادت زشت بسیاری از ما شده است.
یا آن که به کیش خود پنداشتند و چنین مطرح کردند که آن یادداشت، قصد قهرمانسازی از میرحسین موسوی و بخشیدن چهرهای کاریزما به این رهبر جنبش سبز دارد در حالی که این موضوع را در هیچ کجای آن یادداشت نمیتوان یافت.
طرفه آن که یادداشت «تا شاه کفن نشود» که چندی پیش در همین ستون و به همین قلم منتشر شد گواه این موضوع است که بخشیدن چهرهای قدسی و کاریزما به رهبران جنبش سبز و ... نه تنها در دیدگاه نگارنده فاقد جایگاه و اعتبار است که اتفاقا هم هوادار نقد موسوی و کروبی و ... هست و هم عامل به آن.
چند روز پس از انتشار «اعدامهای ۶۷ و هوشیاری سبزها»، هژیر پلاسچی در نقدی با عنوان«شصتوهفتیها از آن خودشان» در وبسایت رادیو زمانه با این یادداشت برخورد کرد. پاسخی که در آن میتوان به روشنی، اثبات انگیزههای مطرح شده در «اعدامهای ۶۷ و هوشیاری سبزها» را یافت.
هژیر پلاسچی در بخشی از مطلب خود مینویسد: «چنان نمایانده میشود که انگار مجاهدین {خلق} مشتی دیوانه بودند که ناگهان شروع به ترور کردند و حکومت اسلامی تنها برای دفاع از خود بود که آنان را دسته دسته روانهی جوخههای اعدام کرد.
این حکومت اسلامی بود که با تمام توان برای سرکوب انقلاب، همهی نیروهای انقلابی از جمله مجاهدین خلق را مورد تهاجم قرار داد و سازمان مجاهدین خلق برای دفاع از خود و برای دفاع از انقلاب اشتباهترین و بیهودهترین استراتژی ممکن را انتخاب کرد.»
تفاوت دیدگاه من با آقای پلاسچی و همفکران ایشان در همین پاراگراف به خوبی نمایان است.
من و دوستانم فکر میکنیم که هم نیروهایی که در سپاه پاسداران آن روزها و حکومت کار برخورد و سرکوب با برخی گروهها ازجمله سازمان مجاهدین خلق را انجام میداند برآمده از انقلاب و بخشی از انقلابیون بودند و هم آن که اعضای سازمان مجاهدین و چریکهای فدایی خلق و دیگر گروهها، همه برآمده از مردمی بودند که «انقلابی» و خواستار پایان دادن به رژیم سلطنتی در ایران بودند.
این موضوع که «حکومت جمهوری اسلامی با تمام توان برای سرکوب انقلاب، همهی نیروهای انقلابی از جمله مجاهدین را مورد تهاجم قرار داد» را، نه طنز، که چیزی بیش از تحریف تاریخ و همان سخنان «زری طباطبایی» در کتاب «داد بی داد» (که در یادداشت قبلیام نیز به آن اشاره کردم) به نظر نمیآید.
پلاسچی عملیاتهای چلچراغ ، آفتاب و فروغ جاویدان از سوی ارتش به اصطلاح آزادیبخش سازمان مجاهدین را که در یادداشت قبلیام به عنوان مثال ذکر کرد بودم «دفاع مجاهدین از خود و انقلاب» مینامد و البته نمیگوید که تنها به عنوان مثال، اسارت ۵۷۰ نفر از سربازان ایرانی (آمار اعلام شده از سوی مجاهدین) در جبهههای جنگ جنوب در عملیات «آفتاب» توسط ارتش آزادیبخش و تقدیم کردن آنها به صدام حسین چگونه دفاعی از انقلاب است؟
نویسندهی «شصت و هفتی از آن خودشان»، گرچه در ابتدای پاراگراف تلاش می کند تا توجیهی برای «اشتباهات استراتژیک» سازمان مجاهدین خلق پیدا کند و آنها را نه «مشتی دیوانه» بخواند اما با پایان رسیدن پاراگراف به این نکته هم اذعان میکند که آنها «اشتباهترین و بیهودهترین استراتژی ممکن را انتخاب کردند.»
نتیجهگیریای که من نیز در یادداشت قبلیام بر آن تاکید کرده بودم و تنها میتواند تاییدی بر آن موضوع تلقی شود.
دستی که رو شد
در نوشتهی قبلیام گفته بودم که مشکل این عده از دوستان نه یافتن مقصر واقعی اعدامهای ۶۷ که تنها مخالفت با رهبری «میرحسین موسوی» بر ناراضیان و کشاندن او به گوشهی رینگ است و حتی اگر به فرض، موسوی هم اعدامها را محکوم کند یا سندی ارائه شود که موسوی مخالف این موضوع بوده است، این ماجرا پایان نخواهد یافت.
یادآوری کرده بودم که حتی محکومیت این اعدامها از سوی نهضت آزادی در همان سال ۶۷ نیز از جانب این گروهها مورد پذیرش واقع نشد و بهانههای دیگری دستوپا کردند از جمله آن که اگر نهضت آزادیها راستگفتارند چرا با حجاب اجباری مخالفت نکردند؟! و البته ذکر شده بود که هدف آنها مبارزه با همهی دستهها، جناحها و گروهها است و برای آنها جنبش سبز با نیروهای حامی احمدینژاد چندان تفاوتی ندارد، اما در مقطع کنونی و به واسطهی اقبال مردمی به موسوی باید با موسوی برخورد کرد.
هژیر پلاسچی در نوشتهی اخیر خود به روشنی بر این مطلب صحه میگذارد و مینویسد: «حتی اگر اسنادی که سرانجام روزی منتشر خواهد شد ثابت کند که میرحسین موسوی و دولت او در قتل عام تابستان ۶۷ نقش اجرایی برعهده نداشته است باز فرقی نمیکند.
پلیس، زندان و اعدام بخشی از نظم مسلطی است که موسوی و دولت او در قامت دستگاه اجرایی آن ایستاده بودند.
با این وجود تمامی آنانی که به برپا ماندن نظمی که مشغول جنایت علیه بشریت بود یاری رساندهاند، بر این صندلی خواهند نشست. صندلی داغی که روی آن هیچ دست آلودهای را نمیتوان پنهان کرد.»
علاوه بر آن که لحن نوشتار پلاسچی در این پاراگراف نشان از نگرانی از انتشار مستندات آن روزها دارد و گویا او نیز میداند که موسوی در اعدامها نقشی ندارد و خوب میداند که چرا باید در این برههی زمانی خاص و تاریخی ایران موسوی را زد، به مخاطب خود اینگونه القا میکند که مهم نیست که موسوی و دولتش حتی در اعدامهای ۶۷ دست داشتهاند یا خیر.
همین که در نظام جمهوری اسلامی بودهاند کافی است تا با آنها به مقابله برخیزیم و در این مقابله مجوز اتهامزنی موضوعی چون اعدامهای ۶۷ را نیز داریم و درست اینجاست که راه ما با این دوستان جدا میشود و تعریف و فهممان از حقوق بشر و دمکراسی با این دوستان متفاوت میشود؛ چرا که انداختن گناه اعدامها به گردن کسی که امروز تنها گناهش این است که توانسته رهبر ناراضیان ایرانی باشد و سعی دارد تا جامعهی ایرانی را در مسیر دمکراسی چندگامی جلوتر ببرد، نه تنها غیر منصافه که ظلم به تاریخ، دمکراسی، حقوق بشر و تقویت «پستترین لایههای موجود در حکومت جمهوری اسلامی» یعنی حامیان دولت کودتاست.
ستم به تاریخ
یکی از ستمهایی که از سوی این دوستان آگاهانه صورت میگیرد این است که برای قضاوت در مورد میرحسین موسوی او را روی نیمکتهای دههی شصت مینشانند و خود بر صندلی امروزین تکیه میزنند.
این گروه از دوستان گاه چنان دربارهی دهه شصت با ژست دمکراسی و حقوق بشر و ضدیت با اعدام و ... سخن میگویند و مینویسند که باورشان میشود که تاریخ نیز آنها را با همین چشم میبیند و قضاوت میکند. گرچه این اتفاق میمون و مبارکی است که «حقوق بشر و دمکراسی» امروزه به گفتمان غالب همه گروهها بدل شده است (همانگونه که چهرهی سازمان مجاهدین امروز که صدها تن از سربازان پا به سن گذاشتهی خود را با لباسهای یکدست و زیبای صورتی و زیتونی در اشرف خبردار نگه میدارند تا سرودهای «ای شهید»، «سراومد زمستون»، یا حتی «سلطان قلبها» و «هاچین و واچین» توسط ارکستر سازمان اجرا شود، دلنشینتر است)، اما یکی از بزرگترین تفاوتهای نسل من با نسل پدران انقلابیمان این است که در مرور تاریخ بر سبک و سیاق آنها یکی را خیر مطلق و دیگری را شر محض نمیدانیم؛ هرکس، به اندازهای که سهم داشته است. از این روست که هم اعدامهای ۶۷ را محکوم میکنیم و هم در مقابل تحریف و وارونهنمایی با هر اسم و رنگی که باشد، چه به نام اسلام باشد و چه به اسم دمکراسی و حقوق بشر و دفاع از مظلوم، میایستیم.
معتقدم که در بازخوانی آنچه در سالهای ابتدایی انقلاب رخ داد نمیتوان تنها نقش یک گروه و دسته را دید و دیگران را مبری کرد. اگر در حکومت جمهوری اسلامی بودند کسانی که میل به انجام اعدامهای بیمحاکمه داشتند، گروههای اپوزسیون و مخالف هم نه تنها مخالفتی نشان نمیدادند که راه را برای نهادینه کردن چنین امر مذمومی مهیا میکردند و نقش جاده صاف کن را بازی میکردند.
اگر صادق خلخالی به نمایندگی از بخش روحانیون انقلابی و سنتی اعدامهای آنچنانی را ترتیب میداد اتفاقا همین «برخی گروهها» بودند که برایش سوت و کف میزدند. تنها کافی است نگاهی به روزنامهها و بیانیههای این گروهها در سالهای ابتدایی انقلاب بیاندازیم تا متوجه بشویم که درخت نفرت چگونه از هر دو سو آبیاری میشد و چگونه راه برای دستهایی که در اعدامهای ۶۷ نقش داشتند باز میشد.
ششتناز قديميترينزندانيان سياسيعضو حزب توده اعلام كردند كه «حكم اعدام جنايتكاران را مردم امضا كردهاند.»
سازمانمجاهدينخلق: «اعدام خيانتكاران انتقام الهي است.»
دبير كل حزب توده: «دادگاههاي انقلاب، ايران را سربلند كردند.»
اطلاعیهی سازمان چريكهاي فدايي خلق: «اعدام مقامهاي رژيم سابقكاملاً لازم است.»
اشتباه نکن برادر! قصدم از یادآوری این موضوع آن نیست که برای اعدامهای ۶۷ توجیهی پیدا کنم. قصدم آن است که «محتسب» آن قصه نشویم که شیخ شد و فسق خود از یاد ببرد.
از اینگونه روایتها بسیار است. روایتی که در مورد دکتر شیخ الاسلامی، وزیر بهداشت رژیم سلطنتی که بعدها رییس درمانگاه زندان اوین شد را در کتاب «نه زیستن نه مرگ» ایرج مصداقی، از اعضای سازمان مجاهدین که از اعدامها جان سالم به در برد را ببینید تا شاهدی دیگر بر این گفتهها بیابید.
ما بر آنیم که تاریخ را آنگونه که هست و با تمام «واقعیتهایش» بخوانیم نه بر اساس آنگونه که دوست داریم و فکر میکنیم که «حقیقت» است. اگر به جای دیدن میرحسین موسوی در دههی هشتاد بر آن باشیم که او را به بیست سال پیش بازگردانیم باید خود نیز با او به همان سالها برگردیم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر