درود به نظر من چه در این روزها و چه همیشه و تا آزادی اسرای سبز تنها شعارمان باید خواست آزادی زندانیان باشد چرا که خواست نهایی جنبش سبز نیز جز رهایی از ستم نیست. در این روزها در قالب فعالیت های صنفی میشد اعتصاب را پیگیری کرد اما متاسفانه در این فضای پلورالیستی افراطی حاکم بر رسانه ها متاسفانه منطق قربانی تراکم می شود و در فضای اشباع از حرف و شعار عملگرایی جایگاهی نیافته است. گویی ما فراموش کرده ایم که در مبارزه ایم و انگار در مجادلات کلامی آکادمی گرفتار آمده ایم. هیچ گفتاری نظر مثبت و یا حتی منفی را متوجه خود نمی کند و در روزمرگی هجمه داده های گوناگون سرگردانیم. چشم امید بر موسوی و کروبی بسته ایم و با احاله مسئولیت بدانها تن آسایی خود را توجیه می کنیم. باور کنیم که معذوریات آنها مجالی برای کنش های فشار محسوس بر رژیم را نداده و نخواهد داد. این نظرسنجی ها به نظر من بسیار مفید است و شاید به خود بیاییم و اعتماد بنفس خود را بازیابیم تا مصداق هر شهروند یک رهبر باشیم. ننشینیم تا گلهایمان به دست دژخیمان پر پر شوند. اعتصاب یک راه مفید بود که در این مجال کم فرصتی برای اجرا شدن باز نخواهد یافت.
سامانه خبری گزارشگران هرانا، با انتشار خبر دستگیریِ توفیق مرتضی پور، عضو كانون صنفی معلمان در تبریز، خاطرنشان کرد "این فعال فرهنگی، در پی یورش نیروهای امنیتی به منزل شخصی اش در تبریز بازداشت شد و ماموران پس از ورود به منزل وی، ضمن تفتیش آن محل، كیس کامپیوتر و برخی وسائل شخصی را نیز ضبط کردند."
روز گذشته نیز، علیاكبر باغانی و محمد بهشتی لنگرودی ، دبیركل و سخنگوی كانون صنفی معلمان ایران دستگیر شدند .
گفتنی است در اواسط هفته جاری نیز، جلال نادری، علی نجفی و محمد خانی و سعید جهان آرا، چهار فعال حقوق معلمان در شهر همدان احضار و بازداشت شدند .
اوایل هفته احکام جزایی علی صادقی و محمد توکلی، دو تن از اعضای شورای مرکزی کانون صنفی معلمان استان کرمانشاه نیز صادر گردید که به پرداخت جزای نقدی و جزای بدل از شلاق محکوم شدند.
سایت های خبری کانون صنفی معلمان ایران، سخن معلم و بسیاری از وبلاگ های خبری فعالان فرهنگی نیز، طی هفته جاری مشمولِ فیلترینگ و انسداد شدند.
هم اکنون تعدادی از معلمان کشور مانند فرزاد کمانگر و عبدالرضا قنبری محکوم به اعدام و تعداد دیگری همانند محمد داوری، هاشم خواستار، رسول بداقی و عبدالله مومنی، گرفتارِ حبس، وضعیتِ جسمانیِ وخیم و ادامه بازداشت می باشند.
شورای هماهنگی تشکلهای صنفی معلمان اعلام کرده است که در اعتراض به صدور احکام سنگین حبس و اعدام برای معلمان زندانی از ۱۲ تا ۱۸ اردیبهشت دست به اعتصاب غذا میزنند. این شورا از معلمان خواسته است تا در روز ۱۲ اردیبهشت در تهران بر سر مزار ابوالحسن خانعلی معلم جان باخته در حکومت پهلوی (در گورستان ابن بابویه شهر ری) و در قم (بر سر مزار شهید مرتضی مطهری) حاضر شوند.
زهرا رهنورد در آستانۀ روز معلم و جهانیِ کارگر، از حاکمان و مقامات قضایی- سیاسیِ جمهوری اسلامی خواسته بود "معلمان و کارگران زندانی را آزاد کنید."
با دکتر شریعتی در سال 1348 آشنا شدم. با کتاب «اسلام شناسی» چاپ مشهد او. تا آن زمان هیچ شناختی از نویسنده آن نداشتم. حتی نام او را تا آن لحظه نشنیده بودم. وقتی کتاب را باز کردم، در صفحه نخست کتاب آمده بود « کتابم را همچون طه حسین به کسانی تقدیم می کنم که خود کاری نمی کنند، اما وقتی دیگران کاری کنند، آزرده می شوند ». واقعیت این است که در آن زمان (بیست سالگی) نه هنوز طه حسین را می شناختم و نه شریعتی را و طبعا از این سخن چندان سر درنیاوردم. اما با گذشت زمان و اندوختن تجربه و به ویژه مواجهه شدن با زندگی پرمناقشه خود شریعتی، به تدریج معنا و مفهوم عمیق این جمله را در طلیعه کتاب وی دانستم. «کسانی که خود کاری نمی کنند اما اگر دیگران کاری کنند آزرده می شوند»! چه سخن عمیقی و چه تجربه تلخی!
حال به نظر می رسد داستان برخورد برخی منتقدان چپ و راست جرس با این رسانه همان داستان است.این رسانه از ماههای آغازین جنبش سبز ایران با همت چند شخصیت فکری – سیاسی و مذهبی نام آشنای ما بنیاد نهاده شد و خدا را سپاس که تا کنون پاییده است. گرچه دوستان این رسانه اهداف و برنامه های بلندپروازانه ای برای ساماندهی جنبش تحت فشار و سانسور و بی رسانه داخلی در نظر داشته و دارند، اما به دلیل موانع و مشکلات کم و بیش شناخته شده تا کنون نتوانسته اند به غایت مطلوب دست پیدا کنند.
مهم ترین مشکل همان امکانات مالی بوده و هست که هنوز برقرار است. چه کسی است که نداند در خارج از کشور تدارک و مهم تر تداوم یک رسانه و یا نهاد فرهنگی و سیاسی مستقل و غیر وابسته به فرد و یا نهاد گروهی و یا دولتی و حتی نهادهای حقوق بشری، دارای چه مشکلاتی است و حتی باید گفت در ازای استقلال و ملی بودنش چه تاوانی باید بپردازد؟ به تعبیر قدیمی خودمان « درم داران عالم را کرم نیست / کرم داران عالم را درم نیست ». انبوه علاقه مندان و کاربران چنین رسانه ای غالبا یا اصلا جیب ندارند و یا جیبشان تهی از درم است و درم داران هم . . . ؟!
با این اوصاف همین اندازه که رسانه جرس حدود ده ماه دوام آورده و امروز با عنایت ذات باری و همت دوستداران ایران و اسلام و کمکهای مادی اندک اندک کاربرانش و نیز همکاری بخش قابل توجهی از اهل قلم و فرهنگ و سیاست حداقل یکی از چند رسانه مهم و اثرگذار و ملی جنبش مدنی ایران است، جای شکر و سپاس دارد و باید از دست اندرکاران و همکاران این رسانه تشکر کرد و به آنان خسته باشید و دست مریزاد گفت.
اما در این میان چیزی که چندان قابل فهم و درک نیست، این است که چرا از روز نخست این رسانه ملی و فعال به طور مداوم و روز افزونی مورد بی مهری و نقد و نفی پیاپی قرار گرفته و می گیرد؟ به گونه ای که اخیرا کار به پرونده سازی های رسوا و اهانت های زشت و اتهام های ناجوانمردانه کشیده شده است.
از همان آغاز نهادهای مطبوعاتی – امنیتی بدنامی چون کیهان و نهادهای امنیتی دولتی در داخل با ادبیات خاص و شناخته شده شان پرونده سازی و تخریب و تهدید مستقیم و غیر مستقیم خود را علیه بانیان و مدیران جرس آغاز کردند، که البته این جای امیدواری داشت چرا که از نقش آفرینی این نهاد نوپا در اطلاع رسانی جنبش و تحولات جاری و بیدارگری گسترده و مؤثر آن حکایت داشت.
اما در این میان افراد و یا گروههای رنگارنگی نیز در خارج از کشور (البته من از داخل چندان با خبر نیستم) سر برآوردند و در اشکال مختلف و از زوایای گوناگون و با ادبیات متفاوت اما هماهنگ با داخل به اصطلاح دست به نقد زدند که کم و بیش از همان شیوه های کیهانی و سرداران وطنی خودمان پیروی می کردند و می کنند.
واقعا ماجرا چیست؟ چرا چنین؟ مگر جرس در کار حرفه ای خودش مرتکب چه خطای نابخشودنی شده است که چنین مستوجب عتاب و خطاب از جناح های متضاد قرار می گیرد؟ از همین آغاز بگویم در این گفتار نه دعوی عصمت کاری برای دوستان جرس مطرح است و نه نفی حق انتقاد برای افراد و یا شخصیت های حقوقی، چرا که اولا نفی آزادی نقد به معنای نفی آزادی و آزادی خواهی و عدالت و دموکراسی و پایبندی به حقوق بشر و نیز نقض قانون و مقررات خاص حرفه رسانه است و کارنامه مدیران جرس نشان می دهد که آنان هرکدام حداقل در سطحی به این آرمانها و قوانین حرفه خود وفا دارند و تا کنون نیز نشان داده اند که اهل نقدپذیری و انصاف اند و می کوشند در حد توان و تشخیص به حق و عدل و انصاف و قانون عمل کنند. بنابراین کسی تصور نکند که من برای مسئولان جرس عصمت قائلم و یا آنان را در کارشان مصون از خطا می دانم و یا حق نقد و نقادی را از منتقدین دریغ می دارم.
شاید تفکیک این منتقدین و خرده گیران با معیار انگیزه مشکل باشد، اما من بیشتر به استناد تجارب مکرر شخصی ام، می توانم یک طبقه بندی از این گروهها ارائه دهم:
نخست باید بی برو برگرد گفت که قطعا بخش قابل توجهی از منتقدان جرس از یاران و همدلان و خیرخواهانند که با دیدن خطایی و اشتباهی، ولو با معیارهای خاص خودشان، به طور خصوصی یا عمومی نقد و ایراد خود را مطرح می کنند. تا آنجا که من به عنوان یک خواننده و همکار قلمی این رسانه می دانم، چنین نقدهایی همواره مورد توجه بوده و اصولا همین نوع انتقادات و تذکرات مداوم از آغاز تا کنون به بهتر و غنی تر شدن این رسانه اثرگذار یاری رسانده است. از جمله جرس به شکل دموکراتیک اداره می شود و در انعکاس نظریات مختلف و حتی متضاد و یا بعضا مغایر با افکار و سلایق مدیران و مؤسسان جرس، این رسانه از آزاد ترین و بازترین رسانه های موجود فارسی زبان است. این دعوی را با یک مقایسه بین رسانه های مشابه می توان نشان داد.
اما دیگر منتقدان چه می گویند و سنخنانشان چیست؟ نمی خواهم نیت خوانی کنم اما اکنون که بی پروایی ها اوج گرفته است، ناگزیر و به اکراه به چند انگیزه در این نوع خرده گیری ها اشاره می کنم. تا آنجا که من خود به تجربه دریافته ام و از گفته ها و نوشته های شماری از منتقدان نیز قابل استنباط است، برخی خرده گیران یا با مسائل و مشکلات خاص چنین کاربزرگی آشنا نیستند و یا دچار توهم اند، از این رو در عین حسن نیت، گاه یک اشتباه عادی را چنان بزرگ می کنند و یا بزرگ می بینند و در نتیجه واکنشهایی نشان می دهند که تناسبی بین جرم و مجازات دیده نمی شود.
برخی نیز صرفا و یا عمدتا به انگیزه هژمونی طلبی شخصی یا گروهی و سازمانی و به اصطلاح روشن تر رقابت مسلکی و یا سیاسی به تخریب و تحریف واقعیت ها و صد البته زیر پوشش زیبای نقد دست می زنند. این در حالی است که رسانه جرس صرفا در خدمت آگاهی دادن به مردم زیر سانسور ایران است و جای کسی را تنگ نکرده و داعیه رهبری و هژمونی هم ندارد.
گروهی هم هستند منفی باف و مصداق همان سخن شریعتی که به هردلیل خود کاری نمی کنند ولی از کار دیگران آزرده می شوند.
اما در این میان به گمان من اتهام و شاید بتوان گفت جرم بزرگ جرس این است که «مذهبی» است و هویت دینی آشکاری دارد و بالاتر از آن یک روحانی (هرچند دانشگاهی) هم از چهره های شاخص و مؤسس آن است. اگر در گفته ها و نوشته های شمار قابل توجهی از هژمونی طلبان و یا گویندگان غیر مذهبی، که خود را سکولار می خوانند، نگاه کنید، به روشنی دین ستیزی بیمار دلانه و یا روحانی ستیزی عامیانه را می بینید. نمونه آشکار این نگرش بیمارگونه را در ماجرای انتشار بیانیه پنج نواندیش یا روشنفکر دینی دیدیم. با این که از آن پنج نفر فقط سه تن از اعضای شورای جرس بودند و آنان نیز به صفت فردی بیانیه را امضاکرده بودند، اما بیشترین حمله و انتقاد و تخریب متوجه جرس شد. عده ای فریاد «واسکولارا» سر دادند و یکی از این سکولارهای بنیادگرا، که از قضا پرچمدار «سکولار نو» هم هست، فریاد برآورد که سکولارهای وطن چه نشسته اید!، این مذهبی ها داخل کشور را که در اختیار داشتند و اکنون خارج از کشور را، که سی سال در دست ما بود، نیز در اختیار می گیرند.
در پی آن جنبشی پدید آمد و امضا پشت امضا و بیانیه پشت بیانیه و سایت پشت سایت راه افتاد تا خطر مذهبی ها را خنثی کنند! همین شخص اخیرا در مقاله اش نوشته است تکلیف خامنه ای و احمدی نژاد روشن است، این نواندیشان دینی اند که از آنها خطرناکترند.
در حالی که این یکسره توهم است، نه کسی ردای رهبری دینی و به طریق اولی سیاسی بر تن کرده و نه در اندیشه تنگ کردن جای کسی و یا جریانی است. چنین است که جرس هم از تهاجم و تخریب این افراد و جریانها در امان نیست. یعنی واقعیت این است که بنیادگرا در هرحال خطرناک و مخرب است، مذهبی و سکولار فرق نمی کند. وگرنه چرا مذهبی بودن این همه حساسیت برانگیز است؟
البته قابل فهم است که نظام منسوب به دین در ایران موجب این همه ستم بر همه، دینی و غیر دینی، شده است و این امر موجب مذهب گریزی و دین ستیزی شده است. اما از گروه مدعی روشنفکری و آزادی خواهی و دموکراسی خواهی بعید است که به دلیل « گنه کرد در بلخ آهنگری »، « به شوشتر زنند گردن مسگری »! یا للعجب! در سکولاریسم آقایان، همه حق حرف زدن و فعالیت دارند حتی بنیادگراهای مذهبی، اما تنها نواندیشان مسلمانند که حق سخن گفتن ندارند و باید با توسل به هر وسیله ای از میدان اندیشه و سیاست و حتی دموکراسی خواهی اخراج شوند. دلیلش جز هژمونی طلبی و قدرت پرستی و احتمالا توهم و سوء تفاهم چه می تواند باشد؟
گرچه در این مدت نه چندان بلند، سوژه و بهانه برای تخریب جرس کم نبوده است، اما آخرین بهانه به کار بردن چند جمله در انتشار خبر درگذشت یکی از دانشوران ایرانی ( شجاء الدین شفا ) در سایت جرس است. گرچه من هم مانند دیگران با دیدن چند جمله نامناسب آن هم در مقام بیان خبر درگذشت، آن را نادرست و خارج از سنت جرس و نیز خارج از شأن کار رسانه اخلاق محور شمردم و در نظر داشتم در اولین فرصت به دوستان تذکر دهم، اما این همه هیاهو برای چیست و آیا انصافا و اخلاقا تناسبی بین آن خطای کوچک و این همه تخریب و جنجال بزرگ وجود دارد؟
یکی در بوقهای جهانی آن را کیهانی می شمارد و دیگری آن را موجب تفرقه در جنبش سبز تفسر می کند. ظاهرا دوران، دوران آزادی خواهی و حقوق بشری و وحدت گرایی است و هر مدعی تازه از گرد راه رسیده ای می کوشد از روی دست دیگری کپی برداری کند و گوی سبقت از اقران برباید! گرچه شهرت دارد که ما ایرانیان اهل افراط و تفریط هستیم اما اگر این نسبت به تمام مردم ایران روا نباشد، قطعا در مورد شمار قابل توجهی از ماها صادق است. به ویژه در به اصطلاح نخبگان ما این خصلت بسیار دیده می شود. یا از آن طرف بام در می غلطیم و یا از این سوی بام. یا صفریم یا صد. یا سفیدیم یا سیاه. منطقه میانی و خاکستری چندان با مزاج ما سازگار نیست.
در این میان می خواهم از دوست فاضل و خوب مان جناب دکتر حسین کمالی، که از نیکان است و بی گمان در شمار هیچ یک از این افراد و گروههای یاد شده نیستند، گله کنم که چرا نا باورانه به این کاروان پیوستند و بر جدایی ها دامن زدند. در اصل اعتراض حق را به ایشان می دهم، اما انصافا این ایراد چندان مهم و بزرگ بود که از همکاری قلمی با رسانه جرس خود داری کنید؟ قبول می کنید که فندق را با بمب ناپالم نمی شکنند و به خاطر دستمالی قیصریه را به آتش نمی کشند؟
دفاع از حق دگر اندیشی درست و مقبول، اما چگونه و با چه منطقی می توان پذیرفت که شما ذیل عنوان دفاع از حق کسی که نه در عالم پژوهشگری نه چندان پژوهشگر منصفی بود و نه چندان مقید به مداراگری و رعایت حق دگراندیشی، حق همفکران و دوستان دیرین خود را فرو گذاشتید و آن هم به شکل تبلیغی به راهی رفتید که جز تضعیف یک رسانه مفید و اثرگذار و متهم کردن دوستان فرزانه ای که آنها را به خوبی می شناسید، نتیجه ای نداشته و ندارد. بالاخره اصل «هزینه – فایده» یک اصل عقلی و خردمندانه است. فکر نمی کنم انکار کنید که حق هم بزرگ و کوچک و اهم و مهم دارد و باز هم به تعبیر زیبای شریعتی نمی توان به بهانه حق کوچکتر، حق بزرگتر را نادیده گرفت. عقل می گوید جایز نیست که برای احیای حق کوچکتر حق بزرگتر را قربانی کنیم. به گمان من این اقدام شما مصداق ضرب المثل قدیمی مان «آفتابه خرج لحیم» کردن است یا مصداق کور کردن چشم به بهانه زیر ابرو بر داشتن.
به هرحال به نظر می رسد که داستان جرس هم مصداق سنگ پراندن بچه ها به ماشین دودی عصر قجر باشد. می گویند که قطار بین تهران و شهر ری ( شاه عبدالعظیم )، که نخستین قطار در ایران بود و گویا به انگیزه اخذ مشروعیت مذهبی برای پدیدة نوظهور قطار و جلوگیری از مخالفت برخی علما با آن در راه یک مرکز مذهبی به راه افتاده بود و به آن « ماشین دودی » می گفتند، زمانی که متوقف بود کسی به آن کاری نداشت، اما به محض اینکه حرکت می کرد، بچه ها و شاید هم بزرگترها دور ماشین دودی جمع می شدند و بر آن سنگ می پراندند. این شاید یک تفریح و یا عادت بود اما به هرحال با «حرکت» ارتباط داشت. در تاریخ معاصر این نوع مواجهه بارها رخ داده و هنوز هم می دهد. بی گمان بخشی از خرده گیری ها و شبه نقدهای شبه کیهانی و مخرب همراه با پراکندن کینه و نفرت، ناشی از همین رفتار کودکانه و گاه مغرضانه است.
برای مدیران جرس شکیبایی و توفیق بیشتر و برای همکاران این رسانه همراهی و نقد سازنده و برای مخالفان انصاف و برای بیماردلان شفای عاجل آرزو می کنم.
*ديدگاه هاي وارده در یادداشت ها لزوما ديدگاه جرس نیست.
جرس:محمود احمدینژاد، به قصد حضور در کنفرانس بازبينی معاهده منع گسترش تسلیحات اتمی در نیویورک از آمریکا تقاضای روادید کرده است. این کنفرانس با ميزبانی سازمان ملل از ۱۳ اردیبهشت تا ۷ خردادماه برگزار میشود.
به گزارش خبرگزاری رويترز، فیلیپ کرولی، سخنگوی وزارت خارجه آمريکا، روز چهارشنبه اعلام کرد درخواست صدور رواديد برای محمود احمدینژاد و هيئت ایرانی همراه او در کشور سوئيس ثبت شده و به احتمال زياد با آن موافقت خواهد شد.
بیه گزارش سایت فردا آقای کرولی گفت: «آمريکا به عنوان ميزبان مقر سازمان ملل متحد مسئوليتهايی دارد و هر مقام رسمی خارجی به طور معمول میتواند رواديد ورود به خاک آمريکا را دريافت کند.»
احمدینژاد خواستار تعلیق عضویت قدرتهای هستهای در آژانس شد ایران، موضوع غیررسمی نشست امنیت هستهای واشینگتن اين در حالی است که آمريکا و متحدان غربی این کشور ايران را متهم میکنند که در پی دستيابی به بمب اتمی است که از موارد نقض معاهده منع گسترش سلاحهای اتمی، انپیتی، محسوب میشود. ايران با رد اين اتهام میگويد برنامه اتمی را برای توليد برق دنبال میکند.
کنفرانس بازبينی معاهده منع گسترش سلاحهای اتمی از سوم ماه مه، دوشنبه آينده، شروع میشود و نزديک به يک ماه، تا ۲۸ ماه مه، هفتم خردادماه، ادامه خواهد داشت.
گزارشها حاکی است که قرار بوده هيات ايرانی به سرپرستی وزير خارجه جمهوری اسلامی، منوچهر متکی، در اين کنفرانس حضور داشته باشد.
اين کنفرانس همکاری در زمینه منع گسترش سلاح های هستهای و مرزهای تقويت معاهده انپیتی را بررسی کرده و مورد بازبينی قرار میدهد. هدف از معاهده انپیتی جلوگيری از گسترش سلاحهای اتمی و تشويق راههايی برای از بين بردن سلاحهای اتمی موجود در دنیاست.
1400 سال پیش پیامبری از سلاله مهر و محبت و انسان طلایه دار انقلاب و دگرگونی شد که طی آن قومی بدوی و ناپیدا در تاریخ را به چنان مرتبه و مقامی رساند که تا آن زمان دخترانشان را زنده زنده نیست می کردند و بتان سنگی دست ساز را در جایگاه کسی می نشاندند که شایان پرستش بود. این انقلاب و تحول عظیم انسانی صدها سال انسانهای در راه مانده را دستگیری کرده و برایشان چنان حجتی پدید آورد که خود را وامدار تفکری بدانند که پیامبر اسلام با تعهدی که در حرکت بسوی آینده ای روشن و فضیلت مند برای انسان قائل بود در برپایی و استقام آن کوشید. تلاش کرد انسان را در جایگاهی قرار دهد که در آن زمان به گواهی تاریخ بی گمان برترین و شایسته ترین ارزش و مقام را داشته باشد. از پلیدی ها در گذرد و روشنی ها را برگزیند. ناپاکیها را از دامان آن انسانهای گرفتار بزداید و نوید آغاز راه شرافتمندانه زیستن را سر دهد. انسان نیازمند پرستش را با خدایی آشنا کند که دوستشان دارد و بهای این دوست داشتن هم چیزی جز پاکی دل و خلوص نیت نباشد.
امروزه دو دسته دو نکته اساسی و بسیار تأثیرگذار را سهوا و یا عمدا در تعریف و تبیین نقش دین و نظرگاه خود در باره دین در جهان امروزی دخیل نمی کنند ويا كلا به آن اعتقاد ندارند. و جالب اینجاست که این دو گروه در ظاهر در دو جبهه کاملا مخالف هم در کارزارند و هر کدام خود را محق در ارائه تفکر درست و حقیقی می پندارند. یکی دینداران حکومتی و اعقاب و اقرابشان که دیدی متحجرانه و تندروانه از دین در ذهن دارند و خود را جانشین و برگزیده خدا می پندارند و با تعدی به خصوصی ترین مسائل انسانها در صدد سوءاستفاده از قدرت و ثروت به پشتوانه دین بر می آیند و دیگری کسانی که با توسل و کپی برداری محض و لامحل از پروسه هایی که غرب از سر گذرانده سعی در نفی و تخطئه تفکری می کنند که هزارو اندی سال است با گوشت و پوست این مردم عجین شده و می خواهند آن را همچون غده ای سرطانی از ذهن انسان ایرانی بدور اندازند. گروه اول خود را محق در ارائه درست شریعت و فقه و حاکم کردن شعائر اصیل دینی در جامعه می دانند و روزگار مردمان را به بهانه بهشت سیاه می کنند و گروه دوم تبر برداشته ، بر ریشه درختی می زنند که قرنهاست فرهنگ ایرانی با آن بزرگ شده و از آن سیراب گشته است.
و آن دو نکته اساسی یکی 1400 ساله بودن اسلام و عدم توجه به تاریخمند بودن دین است که سبب گشت جهان اسلام در برخورد با دنیای مدرن با مشکلات عدیده ای روبرو شود که سالهاست دست به گریبان آن است و دیگری اشاره به موقعیت و وضعیت جغرافیایی، فرهنگی واجتماعی است که این دین در آن متولد شده و با آن رشد كرده است. تندروان دین حکومتی با توسل و تکیه صرف بر دریافت خود از دین سعی در تفوق ظاهر و شریعت دارند و دلیل نقلی خود ساخته را حجت می شمارند و متشرع طالبانیسم و وهابی گری از آب در می آیند و جامعه دینی را هر زمان از دین و اسلام حقیقت دور می سازند و گروه دوم با پاک کردن صورت مسأله و نقش دین در جامعه دینی امروزی ایران و بدون توجه به فرهنگ و آداب و سنن توده مردم با نفی دین سعی در برقراری سکولاریسم کپی برداری شده از غرب می کنند.
شکی نیست که تجربه بشری در طول تاریخ یکی از گرانبهاترین و ارزشمند ترین سرمایه های در دسترس است که هر انسان و جامعه ای نمی تواند و نباید بدون توجه و استمداد آن در برپایی دموکراسی و جامعه مدنی غافل شود. اما استفاده از این تجارب بدون در نظر گرفتن مقدمات و موخرات و نیز شرایط آزمایشگاهی حاکم ممکن است چیزی غیر از آنچه که ما انتظار داشتیم از کار در آید. تجربه غرب از سکولارریسم ممکن است با آنچه ما با در نظر گرفتن وضعیت و موقعیت حاکم بر انسان مسلمان و ایرانی در عصر حاضر با آن مواجه شویم متفاوت باشد. خرده گیری بسیاری از روشنفکران دینی نسبت به سکولاریستهای طرفدار جدایی نهاد سیاست از دین این است که آنها بدون توجه به فرهنگ و سنن و موقعیت دین در جامعه ایرانی درصدد دیکته کردن تام و کمال واژه ای به نام سکولاریسم در ایرا ن هستند. غافل از اینکه بدون توجه به این ویژگی جامعه ایرانی در زمان کنونی نمی توان چیزی ( به فرض مطلوب بودن) را در این جامعه حاکم کرد که مقدمات و پایه های آن هنوز در آغاز راه است. اقدام به حذف دین در اتمسفرسیاسی اجتماع ایرانی نه ممکن است و نه مطلوب. اگر هم به سکولاریسمی شرقی- ایرانی برسیم که به گمانم اکثر اندیشمندان نظری ممتنع نسبت به آن دارند امکان آن بدون اصلاح دینی وجود نخواهد داشت. همچنان که در غرب هم سکولاریسم بدون برآمدن رفرماسیون پروتستانیسم به نظر غیر ممکن می نمود.
آنچه اکنون مهم است دور ساختن و بر آب دادن دیدی است که تندروان مدعی اسلام ناب سعی در اشاعه و استیلای آن بر فکر و ذهن ایرانی دارند. چشم گشایی توده ای است که در معرض اشاعه روزافزون دین خزافه و دروغ قرار گرفته اند. اصلاح گری دینی که بسیاری از متفکران در داخل و خارج سالهاست به آن همت گماشته اند از همان مقدمات و ملزومات پروسه سکولاریزاسیون در جامعه ایرانی است. اما این اصلاح گری با چیزی که شبیه نفی و نادیده انگاشتن دین در جامعه ایرانی است متفاوت است. نادیده انگاشتن فرهنگ دینی توده مردم ممکن است عکس العمل رادیکال و تندی را از سوی افکار عمومی بدنبال داشته باشد و به نوعی آب در آسیاب متحجران بریزد. برگزیدن اصلاح دین یا انکار دین تفاوتی بس گران در برگزیدن راه و روش های نیل به آرزوهای چندین ساله جامعه ایرانی در پی خواهد داشت. و همین امر است که موجب شده بسیاری از اندیشمندان توصیه به عدم تندروی در رویه جنبش کنند.
*ديدگاه هاي وارده در یادداشت ها لزوما ديدگاه جرس نیست.
این در حالی است که در طول ریاست جمهوری دولت نهم واندک زمانی پس از شروع به کار دولت دهم برخی از عملکرد های احمدی نژاد باعث شد که رابطه اش با رو حانیون چندان صمیمانه نباشد.
سیاست های احمدی نژاد و تاکیدش بخصوص برای انتصاب بودن برخی اشخاص باعث شد که او چندان چهره مطلوبی برای قم نباشد.
هرچند که این امر همواره از سوی نزدیکان به دولت تکذیب می شود اما سردی برخورد علما با احمدی نژاد از چشم سیاستمداران پنهان نمانده است.
او در حالی به قم سفر کرد که از میان تمام مراجع و علمای آنجا توانست تنها با چهار مرجع دیدار کند که یکی از آنها هم از مخالفان دولت است.
رابطه ما خوب است
میر حسین موسوی در مناظره ای که با احمدی نژاد داشت از نارضایتی قشرهای مختلف مردم سخن به میان آورد و اعلام کرد که دولت نهم رابطه خوبی با مراجع نداشته است.او اعلام کرد: " که آیا دولت تا به حال به این فکر کرده است که چرا رابطه دولت با روحانیت خراب شده است؟"
احمدی نژاد اما در پاسخ به میر حسین موسوی باز هم اعلام کرد که اطلاعات موسوی درست نیست.
احمدی نژاد ادعا کرد رابطه دولت با روحانیت بسیار خوب است و اعلام کرد که موسوی دستش را روی مسائل جزئی گذاشته است.
مراجع معترض
اما این مسائل جزئی باعث شده بود که چند ماه مانده به برگزاری انتخابات سایت تابناک خبر از اعتراض مراجع از دولت نهم به رهبر ایران بدهد.
هرچند در این خبر نام مراجع معترض آورده نشده بود اما تاکید شده بود که مراجع نسبت به عملکرد دولت ناراضی هستند .
این نارضایتی از چند عامل پی در پی گرفته می شد.
استودیوم رفتن زنان
هنگامی که احمدی نژاددر نامه ای خواستار حضور زنان در استادیوم فوتبال شد فکر نمی کرد که با موج عظیمی از اعتراض مراجع روبر شود.
آیت الله فاضل لنکرانى در پاسخ به سئوالات و استفتائاتى که از ايشان شده بود ابراز کردند:
"اولاً از نظر فقهى روشن است که نظر زن به بدن مرد حتى بدون لذت و ريبه جايز نيست و ثانياً از مسائلى که اسلام بر آن تکيه فراوان دارد، عدم اختلاط زن و مرد است و ملاحظه شده است که اختلاط در جوامع غربى و متأسفانه در برخى نهادهاى داخلى چه مفاسد فراوانى به دنبال داشته است. بنابراين شرکت بانوان در مکان هاى عمومى ورزشى که همراه با اختلاط است به هيچ وجه جايز نيست."
آيت الله ميرزا جواد تبريزى،آيت الله صافى گلپايگانى و آیت الله مکارم شیرازی نیز مخالفت خود را اعلام کردند.
کار به جایی رسید که حتی آیت الله مصباح یزدی که از طرفداران احمدی نژاد است در این خصوص موضع گیری کرد و گفت :" برداشت رئیس جمهور در این خصوص اشتباه بوده است."
اما احمدی نژاد بر موضع خود پافشرد و در سفر استاني هيأت دولت به زنجان و در جمع نخبگان اين استان گفت: "هر نوعتفکيکى که جدايى را برساند به بانوان آسيب خواهد رساند و برخی تعصبات ر مورد زنان متعلق به اسلام نيست."
این ماجرا در نهایت با دخالت آقای خامنه ای پایان یافت که اعلام کرد نظر مراجع در این مورد مود توجه قرار بگیرد .
زنان رقصنده
پس از آن اسفندیار رحیم مشایی در مجلسی حضور یافت که زنان رقص کنان قرانی را حمل می کردند.
انتشار فیلم این مراسم باعث شد که آیت اللهصافي گلپايگاني موضع گیری تندی بکند، وی گفت: "در مقابل اين اهانت چه بايد گفت؟ اهانت به قرآن قابل تحمل نيست و کسي که مسئول اين سازمان است صلاحيت ندارد در اين جايگاه باشد."
اما اسفندیار رحیم مشایی بر سمت خود باقی ماند.
خرابکاری بیش از آبادانی
آیت الله مکارم شیرازی نیز در ماه های آخر دولت نهم انتقادهای سختی به روند مدیریت دولت داشت چنانکه در یکی از سخنرانی هایش گفت : " کساني که بدون آگاهي و اطلاع، مسووليت کاري را در اختيار بگيرند، خرابکاري آنها بيش از آبادانيشان خواهد بود."
وي سپس با انتقاد از انتخاب مديران کمتجربه در امور اجرايي کشور اظهار داشت: "در کشور ما مديري که بر سر کار ميآيد تمام مهرههاي قبلي را بر ميچيند، يعني آيا تمام افرادي که در مديريت قبل بودهاند نالايقاند؟"
مکارم شیرازی یکبار دیگر هم به سیاست های اقتصادی دولت خرده گرفته بود و خواستار این شده بود که دولت به"ریخت و پاش ها"ی خود پایان دهد .
دروغ می گویند
مدت کمی قبل از اینکه احمدی نژاد در تلویزیون اعلام کند رابطه اش با مراجع خوب است ، برخی از مراجع نشان داده بودند که از سیاست های احمدی نژاد حمایت نخواهند کرد.
یکی از مهمترین انتقاداتیکه علیه احمدی نژاد در زمان انتخابات مطرح می شد ماجرا "هاله نور" بود.
این ادعا توسط رئیس دولت نهم در محضر آیت الله جوادی آملی صورت گرفته بود اما احمدی نژاد و طرفدارانش آنرا دروغی خواندند که توسط رقیبان وی بر سر زبان ها افتاده است و هنگامی که در مناظره انتخاباتی این مسئله توسط مهدی کروبی عنوان شد، احمدی نژاد آن را دروغ خواند.
صحت دارد
یک روز بعد از این مناظره دفتر آیتالله جوادیآملی، سخنان کروبی در خصوص هاله نور را تأیید کرد و شماره تلفنی در اختیار ایرانیان گذاشت تا با دفتر ایشان تماس بگیرند و سوالات خود را در این زمینه مطرح کنند.
هرچند که برخی منابع خبری در سال 1384 و پس از بازگشت احمدی نژاد از سازمان ملل نوشته بودند که همین ادعا توسط احمدی نژاد در محضر آیت الله بهجت گفته شده و آن مرجع تقلید با چهره ای در هم کشیده اتاق را ترک کرده است.
حمایت نمی کنیم
پیش از آن نیز صدا و سیما با پخش برنامه ای در اخبار بیست و سی که القا کننده حمایت مراجع از محمود احمدی نژاد بود ، خشم مراجع را بر انگیخت.
آیت الله صافی گلپایگانی و موسوی اردبیلی و جوادی آملی با انتشار بیانیه های جداگانه ای اخبار منتسب به ایشان را در بخش خبری 20:30 صدا و سیما تکذیب کردند.
یکبار دیگر هم مطلبی از زبان حجت الاسلام و المسلیمن سعید جوادی آملی فرزند آیت الله در خبرگزاری "شبکه خبر دانشجو" وابسته به بسیج دانشجویی درج شد که خبر از حمایت آیت الله جوادی آملی از محمود احمدی نژاد در انتخابات ریاست جمهوری می داد و همین امر موجب شد تا فرزند جوادی آملی "نارضایتی شدیدآیتالله از انتشار خبر حمایت ایشان از احمدینژاد" را اعلام کند.
از سوی دیگر 16 خرداد ماه دو مرجع تقلید قم مرحوم آیت الله منتظری و آیت الله صانعی نسبت به محمود احمدی نژاد موضع گرفتند .
آیت الله منتظری مطالب گفته شده توسط احمدی نژاد در مناظره با میر حسین موسوی را نادرست خواند و با انتشار اطلاعیهای، بسیارى از این اتهامات را خلاف "عقل و شرع"دانست.
آیت الله صانعی نیز نیز از شرکت کنندگان در انتخابات خواست محمود احمدینژاد را از قدرت برکنار کنند.
تبریکی از قم نیامد
پس از آنکه احمدی نژاد توانست بار دیگر بر مسند دولت بنشیند ، تبریک های زیادی از قم برای او نرسید.
مراجعی با کشتار مردم معترض و خشونت با آنها مخالف بودند و مخالفت خود را به صراحت اعلام می کردند.
"مرحوم آیت الله منتظری"، "آیت الله یوسف صانعی"، "آیت الله بیات زنجانی" و "آیت الله دستغیب"از این دسته از مراجع معترض بودند .
مراجعی چون آیت الله وحید خراسانی،آیت الله موسوی اردبیلی، شبیری زنجانی و صافی گلپایگانی نیز هر چند که بیانیه هایی به تندی دیگر مراجع نداشتند اما با رایزنی ها و دیدارهای خود با سران نظام به دنبال یافتن راهی برای جلوگیری از اعمال خشونت علیه مردم بودند.
از چهارده مرجع تقلیدی که نامشان در میان مراجع ذکر شده، سه پیام تبریک برای رئیس دولت دهم رسید.
آقای خامنه ای و آیت الله نوری همدانی و آیت الله مسلم ملکوتی سه نفری بودند که برای احمدی نژاد تبریک فرستادند.
هرچند که در سایت های نزدیک به دولت خبر تبریک آیت الله مکارم شیرازی نیز منتشر شد اما دفتر وی این خبر را تکذیب کرد.
راه مسالمت بسته شد
سیاست های جدید احمدی نژاد در دولت دهم هم، کاری کرد که این رابطه به سوی مسالمت نرود.
انتصاب اسفندیار رحیم مشایی به عنوان معاون اول ریس جمهورباعث شد تا آیت الله مکارم شیرازی اعلام کند که انتصاب رحیم مشایی مشروعیت ندارد.
اما فتوا برای احمدی نژاد اهمیتی نداشت و تا زمانی که حکم کتبی رهبر به دستش نرسید رحیم مشایی بر سمت خود ماند .
از سوی دیگر مراجع قم انتظار داشتند که هنگامی که مخالفت خود را با بر سر کار آمدن وزاری زن اعلام می کنند دولت به نظر آنها احترام بگذارد .
30 مرداد ماه محمد تقی رهبر نماینده اصفهان و رییس فراکسیون روحانیون مجلس اعلام کرد: " براساس اطلاعاتی که دریافت کردم بسیاری ازعلما ومراجع تقلید از جمله آیت الله صافی گلپایگانی و آیت الله مکارم شیرازی نسبت به انتخاب وزیر زن شبهه فقهی دارند و خواستار تجدید نظر احمدی نژاد در این خصوص هستند."
اما دولت نظر مراجع را پر اهمیت ندید و ترجیح داد که عنوان "اولین " های خود را حفظ کند و اولین دولتی باشد که وزیر زن دارد و اولین دولتی باشد که حکم فقها را زیر پا می گذارد.
سفری برای دلجویی
با این حال احمدی نژاد ترجیح داد که به دیدار علمای قم برود که به زمزمه های نارضایتی اهالی دین از دولت دهم پایان دهد .
این دیدار با توصیه مستقیم آقای خامنه ای برای آنکه مراجع دیدار با وی را قبول کنند، همراه بود .
اما تمام مراجع به این توصیه عمل نکردند .
آیت الله جوادی آملی که بعد از روی کار آمدن احمدی نژاد از امامت جمعه قم استعفا داده بود حاضر به دیدار وی نشد.
آیت اللهصافی گلپایگانی ضمن رد این درخواست اعلام کرد دیدار بااحمدی نژاد به لحاظ شرعی حرام است.
در این سفر احمدی نژاد با محمد یزدی، آیت الله حسین نوری همدانی، آیت الله مکارم شیرازی، آیت الله جعفر سبحانی و محمدتقی مصباح یزدی دیدار کرد .
دولتیان امید داشتند که این دیدارها پایان کدورت های دولت و قم باشد اما غایبین بزرگی که در این سفر وجود داشتند باعث شد شبهه ای که حتی وزیر ارشاد دولت نهم نیز به آن اشاره کرده بود، باقی بماند.
صفار هرندی در یک سخنرانی از مخاطبان خود خواسته بود که دعا کنند ملاقات میان آقای احمدی نژاد و علمای قم تحقق یابد.
مراجعی که پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران همواره مشروعیت بخش دولت هایی بوده اند که بر سر کار آمده اند.
شاید احمدی نزاد به دنبال " اولینی " دیگر است که در کارنامه دولتمردی اش ثبت کند ...
روزنامه نگاري اين روزها بيش از هميشه جزو مشاغل سخت به شمار مي آيد، چرا كه در كنار ممنوع القلم ها، بيكارها، اخراجي ها، تعديل شده ها و بسياري ديگر از مشقت هاي اين شغل، روزنامه نگاران از زندان رها شده نيز نمي توانند دوباره سر كار خود باز گردند و معدود رسانه هايي مي پذيرند كه فرد پس از رهايي، بر سر كار خود باز گردد.
بيكاري پس از زندان، بحران امروز خبرنگاران است كه مي توان آن را در كنار ديگر مسائل و مشكلات پيش روي آنها ديد.
غالبا بيمه نبودن خبرنگاران بر مسائل و مشكلات آنها افزوده و موجب مي شود تا آنها نتوانند از حداقل امكاتات دوره بيكاري شان يعني همان بيمه بيكاري برخوردار شوند.
مهسا جزيني، روزنامه نگار روزنامه ايران كه ارگان دولت به شمار ميآيد پس از يك ماه بازداشت در زندان اصفهان با تجربه 5 سال كار در اين روزنامه از كار بركنار شد.
مسئولان روزنامه براي او ترك كار زدند تا اميد براي پيگيري حقوقي او براي بيمه بيكاري اش نيز تقيليل يابد. روزنامه ايران در دوران فعاليت و رياست كاوه اشتهاردي بر اين رسانه ديگر مايل به ادامه همكاري با مهسا جزيني نيست و او بايد پس از سال ها فعاليت مطبوعاتي در اصفهان و با منع كاري اخيري كه برايش پيش آمده به دنبال كار تازه باشد.
روزنامه فرهيختگان نيز با وجود آغاز پرشتاب خود در عالم رسانه به يك باره پا روي گاز اصولگرايي نهاد و پس از حضور محمد علي رامين، معاون ارتباطات و فناوري نسبت به اخراج تعدادي از خبرنگاران خود اقدام كرد.
موج اخراج ها ادامه يافت تا اينكه روزنامه ديگر به روزنامه نگاران رها شده از زندان اجازه فعاليت نداد.
ساسان آقايي از جمله اين خبرنگاران است و احسان مهرابي خبرنگار پارلماني اين روزنامه نيز فرد ديگري است كه رايزني ها نشان داده پس از بازگشت از زندان ديگر جايي در سرويس سياسي اين روزنامه نخواهد داشت.
محمدرضا نوربخش، سردبير روزنامه فرهيختگان نيز پس از اتمام ماهها حبس و زندان در بازگشت دعوت به كار نشد و حتي در عكس يادگاري روزنامه فرهيختگان در روز پاياني سال 88 هم جايي براي او نبود، چرا كه مسئولان روزنامه بيم آن داشتند تا مبادا موقعيت روزنامه با انتشار عكس روزنامه نگار تازه از زندان رها شده وخامت يابد. از سوي ديگر مسعود باستاني،دبير سرويس ضميمه دانشگاه اين روزنامه نيز اين روزها در زندان رجايي شهر كرج به سر مي برد و قطعا روند كنوني نشان مي دهد كه او نيز جايي در اين روزنامه نخواهد داشت.
زينب كاظم خواه نيز با وجود چند سال سابقه كاري در خبرگزاري دانشجويان ايران( ايسنا) از بازگشت به كار باز ماند تا در شرايطي كه فضاي كار رسانه اي براي خبرنگاران هر روز دشوارتر از ديروز مي شود به دنبال کار تازه اي براي گذران معاش و زندگي روزمره خود باشد.
موج فشار بر روزنامه نگاران از سانسور و ارعاب و ممنوع القلم كردن و به زندان انداختن پارا فراتر نهاده و با توجه به نامههاي مهربانانه اي كه هر روز از سوي مديران مسئول و سردبيران به سفارش معاونت مطبوعات خطاب به تحريريه نوشته ميشود، شعاع كمان نوشتار هم موجزتر از پيش مي شود.
وضعيت روزنامه نگاران در شرايطي رو به وخامت گذاشته كه تنها نهاد صنفي فعال در حوزه روزنامه نگاري در شرايط پلمب به سر ميبرد و نمايندگان منتخبي كه قرار بود از حقوق صنفي روزنامه نگاران حمايت كنند برخي در انزوا و برخي ديگر پشت ميلههاي زندان به سر ميبرند.
هوشنگ صدفي؛ خبرنگار در اين باره ميگويد:« امروز پیش از آن که نیازمند احقاق حقوق مادی باشیم، ابتدا باید هویت صنفی مان را احیا کنیم. شأن حرفه ای را فعلاً کنار بگذاریم و به مسائل مهم تری بیندیشیم. مشکل نسل روزنامه نگاران فعلی این است که اغلب محافظه کار هستند و در عین حال دراحقاق حق تنبل تر ! هیچ گاه در باره ظلم بکار رفته به پشتوانه های قانونی بسنده نمی کنیم از این رو به صرف طرح موضوع در محافل گوناگون روزنامه نگاری دردی ازما دوا نمی شود. با نجوا کردن بایکدیگرو وبلاگ نویسی هم مشکل قانونی حل نمی شود.»
از سوي ديگر ماشاءالله شمس الواعظين، روزنامه نگار مي گويد:« وقتي فضاي رسانه اي در ايران تا اين حد مختصر و جناحي شده طبيعي است كه تعداد زيادي از روزنامه نگاران حرفه اي جلاي وطن مي كنند و به اين ترتيب سرمايه اجتماعي و فرهنگي ايران به خواست دولت در اختيار رسانه هاي ديگر چون بي بي سي قرار مي گيرد. همين حالا اگر با تمام سانسورهاي موجود به من فرصت داده شود امكان استفاده از توان رسانه اي بسياري از خبرنگاران مطلع و توانمند وجود دارد به شكلي كه حتي مردم بي نياز از مراجعه به رسانه هاي ديگر شوند اما مشكل اين است كه چننين اقدامي صورت نمي گيرد و پديده مهاجرت خبرنگاران با تجربه اتفاق مي افتد در شرايطي كه همچنان فكر مي كنم خبرنگار تنها در مرزهاي جغرافيايي و با دسترسي مستقيم به خبر خبرنگار باقي مي ماند.»
در همين شرايط مي بينيم كه حراست دانشگاه آزاد اسلامي مسئولان روزنامه فرهيختگان را وادار كرده تا از بازگشت روزنامه نگارن از زندان رها شده به فضاي روزنامه خودداري كنند.
در شرايط كنوني زندان به عنوان گزينه تازهاي براي محروميت از كار براي خبرنگاران به شمار ميآيد. سابقه كاري چند سال پيش گروهي از روزنامه نگاران با تاكيد بر فعاليت در رسانههاي حرفهاي و نام آشنا امروز به خط قرمزي براي حضور آنها در مشاغل ديگري از جمله كار در روابط عمومي سازمان ها مبدل شده تا اندك گزينه هاي شغلي نيز حسب سابقه فعاليت در روزنامه هاي به اصطلاح زنجيره اي از افراد ستانده شود.
آقایاحمدی نژاد که استعداد و مهارت قابل توجهیدر اظهار مطالب شگفت و غافلگیر کننده درهمۀ زمینه ها دارند اخیراً نیز یک حلقۀدیگر به زنجیرۀ عبارتهای طلایی خود افزودهو اظهار داشته اند با توجه به جدّی بودنخطر زلزله و برای کاهش تلفات این حادثهاحتمالی باید پنج میلیون نفر از تهران بروند. در همین زمينه آنچه از اخبار موثق غیررسمیبه گوش می رسد حکایت از آن دارد که دستگاههایدولتی به تکاپوی جدّی افتاده اند برای تشویقو حتی اجبار بسیاری از صاحبان حرف و مشاغلدولتی و حتی مرتبط با دستگاههای دولتی تااین طرح ابتکاری و خلافانه در قالب یک کوچدسته جمعی اجباری جامۀ تحقق بپوشد و آسیبهایاحتمالی یک زلزلۀ احتمالی به حداقل ممکنکاهش یابد.
ایناظهار نظر شگفت انگیز آقای احمدی نژاد مثلبسیاری از اظهارات چند سال اخیر ایشان اززوایای مختلف قابل تأمل و تحلیل و نقد وموشکافی است که ذیلاً محض نمونه فقط بهبرخی از آنها اشارت می رود. مثلاً می توانگفت این سیاستگذاری آمرانه با تشویق بهافزایش زاد و ولد و تکثیر جمعیت نفوس ایرانیانكه آن هم اخيرا از سوي يشان شرف صدور يافتهدر تناقض است چرا که از یک سو بايد پنج میلیوننفر از تهران کوچ کنند و از سوی دیگر رقمیبین یک و نیم تا دو میلیون نفر نوزاد بهجمعیت تهران افزوده شود که هم از حیث کمیتمطلق و هم از حیث کمیت نسبی رقم قابل توجهیاست و به گونه ای قاطع و فاحش ناقض سیاستگذاریکاهش جمعیت تهران است.
همچنین می توان گفت خروج و مهاجرت قریب یکسوم جمعیت تهران بدون تمهید مقدمات لازمبرای انتقال مراکز مختلف اشتغال اعم ازدولتی و خصوصی یا آموزشی و درمانی و صنعتیو غیره امکانپذیر نیست و اگر هم به ضرب وزور اتفاق بیافتد تنها یه یک فاجعۀ اجتماعیمنجر خواهد شد و به تعبیری می توان گفت آسیبهایزلزلۀ ناشی از این جابجایی نسنجیده ممکناست به مراتب از آسیبهای یک زلزلۀ طبیعیبیشتر باشد. بهرتقدیر باید در نظر گرفتکه هر شهر و روستای دیگر غیر از پایتخت باتوجه به رشد سراسری جمعیت گنجایش محدودیاز حیث اسکان و اشتغال دارد و تزریق بی رویۀجمعیت غیربومی به آنها می تواند پیامدهایسخت اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی به دنبالداشته باشد.
ازاینها که بگذریم مهاجرت پنج میلیون نفراز تهران می باید به گونه ای متوازن صورتبگیرد یعنی از هر قشر و حرفه و شغلی به تناسبجمعی از تهران بکوچند و در جایی دیگر مستقرشوند که البته با توجه به ناتوانی دولتو حکومت از اجبار صاحبان مشاغل آزاد لامحالهکسر اعظم پنج میلیون نفر معهود را کارمنداندولت و خانواده ایشان تشکیل خواهند دادکه در آن صورت معلوم نیست نیازهای خدماتیو آموزشی و درمانی ده میلیون نفر باقی ماندهدر تهران را چه کسانی و چگونه باید تأمیننمایند. این نکته وقتی پیچیده خواهد شدکه در نظر آوریم در تهران بخش قابل توجهیاز زوج های جوان و میان سال هر دو کارمندانبخشهای مختلف دستگاههای دولتی اند و بنابراینهم مهاجرت هر دو با هم اگر هم مكن باشدمیتواند موجب مشكلات و ناهماهنگی هاي بسيارشود. حال می توان اضافه کرد به این معضلاتفقدان زمینۀ اشتغال بسیاری از کارمنداندولت را در جایی دیگر غیر از تهران که خودحکایتی دیگر دارد و پرداختن به آن مناسبمجال فعلی نیست و به عبارت دیگر دولت آقاياحمدي نژاد پیش از دزدیدن مناره باید چاهرا حفر كند كه البته هنوز نكرده است. نکتۀمهمتر آن است که پیشنهاد غیرمنتظره و ناموجهآقای احمدی نژاد مبنی به ضرورت خروج پنجمیلیون نفر از تهران برای امکان مقابلهبا پیامدهای زلزلۀ احتمالی در پایتخت اساساًبا شعار دهان پرکن "ما می توانیم" سازگارنیست. ایشان که سالهاست یک تنه همۀ وجوهفعل توانستن را در صیغۀ متکلم مع الغیرصرف می کنند در هر مورد که به مشکل و مانعیبرخورده اند در هر کوی و برزن فریاد برآوردهاند که "نمی گذارند" و یا "در اینصورت ما نمی توانیم". نمونه اش لایحۀبودجۀ امسال و سالهای گذشته و یا لایحههدفمند کردن یارانه ها. ایشان حتی براینشان دادن عمق ناتوانی خود در اجرای لوایحمصوب مجلس تمثیل "شنا کردن با دست و پایبسته به وزنه های سنگین" را در سخنرانيعمومي خود به کار بردند تا نشان دهند چرا "نمي توانند" قانون مجلس بي اختيارهمسو با دولت را در يك حكومت يكدست اجراكنند . بنابراین معلوم می شود که "توانستن" مورد نظر در شعار دهان پرکن "ما می توانیم" مشروط به شروط مقدر بسیار و اساساً تعلیقبه محال بوده است. این بهانه گیری ها و شرطگذاری های پسینی حکایت آن درویش پر مدعارا به ذهن متبادر می کند که مدعی شد قادراست جهان را در کشکول خود جای دهد و چونمخاطبان از او اثبات ادعا و اجرای وعدهرا خواستار شدند اظهار کرد که شما بایدیا جهان را از کشکول کوچکتر و یا کشکول رااز جهان بزرگتر کنید.وضعیت آقای احمدی نژادنیز به همان سیاق است چرا که با حمایتهایویژه و فوق العادۀ بالاترین مقامات کشورو همراهی میلی و جبری همۀ منابع قدرت بازهم نمی تواند فکری به حال پیامدهای یک زلزلۀاحنمالی در تهران کند مگر آنکه پنج میلیوننفر از این شهر بکوچند و به دیگر شهرها وروستاها مهاجرت کنند.
امااز همۀ اینها که بگذریم نکتۀ اصلی در اظهارنظر اخیر آقای احمدی نژاد در جای دیگرینهفته که کمتر بدان توجه شده است. در واقعمی توان گفت آقای احمدی نژاد نه بی موقعو بی حساب و کتاب تفوه به این مطلب ناموجهکرده و نه صرفاً به قصد گمراه کردن افکارعمومی از مسائل اصلی جامعه به حاشیه سازیتعمدی روی آورده است. شیوه ای که طی سالهایگذشته امثالش را بسیار دیده ایم. بلکه برعکسآقای احمدی نژاد و دیگر دست اندرکاران دستگاهحکومت کاملاً در عملیاتی کردن طرح مهاجرتپنج میلیون نفر از تهران جدیت دارند صرفنظر از اینکه این طرح چقدر واقع بینانهباشد. به سخن دیگر برخلاف بسیاری از ایدههای خلاق نمایانه و انقلابی نشان آقای احمدینژاد حکایت کوچ اجباری پنج میلیون نفر تهرانیاز پروژه های جدّی و استراتژیک دستگاه حاکمبه شمار می رود. البته با تذکر این نکتهکه مانور روی مسأله زلزله احتمالی پایتختبه عنوان انگیزۀ طرح مهاجرت پنج میلیوننفر تنها سرپوشی است روی نیت و انگیزۀ اصلیسران نظام. در واقع اصل ماجرا فقط از اینقرار نیست که پنج میلیون نفر تهرانی بطورغير متعين از پایتخت بروند بلکه مسئله اساسیاین است که کدام پنج میلیون نفر ساکن تهرانباید بروند؟ به سخن دیگر گفتن به پرسش اصليكه پاسخ آن اراده و نیت واقعی دستگاه حکومتیرا در طرح پیاپی افزايش احتمال زلزله آشکارمی سازد اين است كه " چه كساني بروند؟"
اگربنا باشد ماجرا به نحو شفاف و بدون مقدمهچینی بیان شود باید گفت که آن پنج میلیوننفر ساکنان پایتخت که روز بیست و پنجم خردادماه گذشته مسیر مابین میدان امام حسین ومیدان آزادی را پر کرده و در اعتراض به برگزارییک انتخابات نمایشی مهندسی شده قدرت و اقتدارحکومت را به چالش کشیدند باید به میل خودیا به اجبار حکومت از تهران به نقاط دیگرکوچ کنند تا امکان نجمع و راهپیمایی آنهادر آیندۀ نزدیک یا دور مرتفع شود.
خلاصۀمطلب آن که حکومت تصمیم گرفته است در سالگردروزهای 22 و 25 و 30 خرداد 88 از تکرار راهپیماییهای میلیونی نظیر آنچه سال گذشته رخ دادپیشگیری نماید. به بیان دیگر حکومت واقعاًاز یک زلزلۀ قطعی یا کثیرالاحتمال ترسیدهو قصد دارد برای جلوگیری از آن یا کاهش پیامدهاو آسیب هایش از یک ستون به ستون دیگر پناهببرد. امّا آن زلزله ای که چونان کابوسیوحشتناک خواب را از ارباب قدرت ربوده یکزلزلۀ اجتماعی و سیاسی است و نه زمین لرزهای طبیعی.
*ديدگاه هاي وارده در یادداشت ها لزوما ديدگاه جرس نیست.
سالگرد ۲۲ خرداد پیش روی ماست. به زودی جنبش سبز مردم ایران اولین سال پرحادثه و غرور آفرین خود را پشت سر خواهد گذاشت. درست سی سال بعد از انقلاببهمن ۵۷ ما مردم ایران، جنبش سبز نقطه عطفی تاریخی در سرنوشت ملت مبارز ونستوه ماست. سی سال بعد از آن انقلاب عظیم اجتماعی، مردم ما بار دیگر برایاحقاق حقوق حقه شهروندی و دموکراتیک خود طی روزها و هفته ها و ماهها بهخیابانها ریخته و طی تظاهرات متین و زیبا و آراسته میلیونی خود قد علمکرده، کتک خورده اند، "خس و خاشاک" خوانده شده اند، از وسط خیابانها ربودهشده، به سیاهچالهای جمهوری اسلامی برده شده اند، مورد شکنجه و آزار وتجاوز قرار گرفته و حتی بسياری از آن ميان کشته شده اند. مرد و زن، پیر وجوان، فقیر و غنی، متدین و مقید به آداب و رسوم تشیع و یا نه چندان پایبندبه چنین باورها و آیینهایی مقدس و محترم، چه در خیابان های شهرها و چه درفضاهای مجازی اینترنتی، مردم ما به رشادت و دلیری بار دیگر حوزه عمومیمتعلق به خودشان را تصاحب کرده و به خلق خرد جمعی خویش مشغول شدند. سی سالبعد از انقلاب بهمن ۵۷ کشور ایران بار دیگر به خود شهروندان ایرانی متعلقاست--و نه به نایبان خود گماشته امامی غائب و یا به اولیا فقاهت مطلقه ویا به مجلسی از خبرگان رهبری خود-چنین-خوانده یا به مجلسی جهت تشخیص مصلحتنظامی که قرار است مرجعیت اش را از ما مردم عادی گرفته باشد و یا بهروحانیون عالیرتبه شیعه و یا به اعوان و انصار شاهزاده ای از خاندان پهلویو یا به حسن های صباح فدایی و شهید و مرید پرور مذکر و مؤنث معاصر. مردمعادی ، شهروندان جمهوری که ما هستیم و از ماست بار دیگر برخاسته و صاحبسرزمین پدران و مادران خود شده اند--رای داده اند و مطالبه رایشان را میکنند. نمادی سبز رنگ را بر چهره های زیبا و مصمم خود نهاده اند و دستافشان و پایکوبان و سرود خوانان و سرمست دلیری خویش پیر و جوان مشت مصممخود را به داد خواهی بلند کرده اند. کاوه آهنگر از پس متون و اسطوره ها ودر قفای قرون و اعصار امسال مفتخر و نگران فرزندان دلیر خویش بوده است.
تصاحب حوزه عمومی
اولین و بزرگترین و شریف ترین و ماندگار ترین دستاورد این جنبش که فرزندانما از آن به رنگ سبز یاد می کنند تصاحب حوزه عمومی و شروع به خلق خرد جمعیجهت احقاق حقوق شهروندی ماست. در این حرکت عظیم مردم ما عده ای جان خود راکف دستشان گرفته به خیابان ها می آیند و سرود می خوانند و شعار می دهند وعکس و ویدئو می گیرند و در دنیا پخش می کنند و بعد هم می روند خانه پایکامپيوترشان و وبلاگ می نویسند و دیگرانی هم وبسایت راه می اندازند و یادر رسانه ها ی عمومی در هر جای دنیا که به آنها دسترسی دارند سخنرانی میکنند، مقاله می نویسند، مصاحبه می کنند، جلوی سازمان ملل جمع می شوند،اعتصاب غذا می کنند، سرود می خوانند، طومار می نویسند، مچ بند سبز میبندند، فیس بوک درست می کنند، با خبرنگاران به فارسی و انگلیسی و فرانسه وآلمانی و ژاپنی و چینی و روسی و عربی و هر زبان دیگری که بلد باشند مصاحبهمی کنند. ایرانیان هر جای دنیا که باشند مفهوم وطن را تعریف مجددی کردهاند. وطن شده است جایی که یک صندوق رای باشد و جلویش دفعتا یک ایرانی سبزشده باشد.
محصول همه این کارها شده است به تصرف در آوردن حوزه عمومی و خلق خردجمعی--امری آجل در حیات اجتماعی ما مردم ایران که جمهوری جائر اسلامی بیشاز سی سال است آن را به تعویق انداخته است. ملت ما امروز دوباره بر پاخاسته و حقوق شهروندی خود را مطالبه می کند. با کسی هم سر عناد و ستیزندارد. بیش از سی سال پیش همین ملت به امید همین حقوق بلا فصل شهروندیانقلاب کرده بود، و امروز آن همه امید را نقش بر آب می بیند. این ملتفرزندان خود را دیگر در لباس های یونیفرم ضد شورش و پشت نقاب های آهنین وسلاح گرم بدست و قداره بند و چماق کش نمی شناسد و فکر می کند شاید آدم هایدیگری از کشورهای همسایه به کشور ما آمده اند تا چوب و چماق بر فرق سرخواهران و برادران ما بشکنند. ولی هیچ ضرب و شتمی ملت ما را از پانینداخته و حتی آنها را بیشتر هم مصمم کرده است. هر روز از روز پیش حوزهعمومی بیشتر در اختیار ملت ما قرار می گیرد و سعی بلیغ همه ما در ساختن وپرداختن و حک و اصلاح خرد جمعی ماست تا از آن گذر ما صلاح ملت خویش رابهتر بدانیم. منظور و مقصد این خرد جمعی صرفا و منحصرا متوجه چند و چونجمهوری اسلامی و ابقا یا انحلال آن نیست. ما در شرف کشف هجی جدیدی دردستور زبان سیاسی خود هستیم.
در خم کوچه اول
ولی در خلق این خرد جمعی، ما در خم کوچه اول به یک بن بستی رسیده ایم کهتا از آن عبور نکنیم به جایی که باید--یعنی به تبیین و تحقیق حقوق شهروندیخودمان در یک جمهوری دموکراتیک--نخواهیم رسید. این بن بست عبارت است از یکتضاد کاذب و یک خصومت لجوجانه بین عده ای از فرهیختگان ما که خود را"روشنفکران دینی" می دانند و عده ای دیگر که مصرند خود را "سکولار" بنامند--و هیچ کدام از این عزیزان فرهیخته هم حاضر نیست از خر شیطان پیادهشود و حالا حالا ها کوتاه بیایید. روشنفکران دینی همانقدر مصرند به دینیبودنشان که سکولار ها متعصب هستند در سکولاریشان. این تضاد کاذب ولیلجوجانه منتجه فضای مسدود و محدود استبداد سیاسی و جزم اندیشی فکری درایران از سویی و سر خوردگی و عناد آنان که از ایران رخت سفر بسته اند ازسوی دیگر است.
شاید مهمترین مباحثه نظری سال پیش که مبین این تضاد کاذب بود پیرامونمقاله آقای محمد رضا نیکفر است تحت عنوان "الاهیات شکنجه" که در آن میفرمایند: "در آغاز این نوشته، زندان بهعنوانِ جای ممتاز پدیداری حقیقتحکومت دینی معرفی میشود. از این میقات نقبی زده میشود به دین و خدای آن. خدای شکنجهگران، که خود طبعاً شکنجهگر است، در کانون بررسی قرار دارد. پرسیده میشود که مسئولیت این خدا با کی است. در ادامه به شعار "اللهاکبر" پرداخته میشود، به امکانهایی که به دست میدهد و محدودیتهایی کهدارد. در پایان از معنویتی سخن میرود که بایستی ابتذال و خشونت دینی رابتاراند. این معنویت، سکولاریسم نامیده میشود." در این مقاله مهم و مستدلو بموقع خشم موجه آقای نیکفر از بیداد های مستمر و دیرینه جاری درزندانهای جمهوری اسلامی به استنباط ناموجهی از پدیدار شناسی منتهی می شودکه طی آن ایشان قائل است به این سوال که "چرا حقیقت حکومت اسلامی هموارهدر زندانها تجلی مییابد؟"
حقیقت همه حکومت ها در "زندان" یعنی در ذات خشونت سازمان یافته تجلی میکند، و این امر را ما حد اقل از زمان "ماکس وبر" که سیاست را در رسالهمعروف "سیاست به عنوان وظیفه ای معنوی" (۱۹۱۹) "انحصار خشونت موجه" تعریفکرد دانسته ایم و بطور قطع "ماکس وبر" فقط جمهوری اسلامی فعلی و یا هیچ"حکومت اسلامی" دیگری را هم در تعریف معروف خود از سیاست در مد نظر نداشتوقتی سیاست را انتظام خشونت موجه تعریف کرد. زندان اوین و بازداشتگاهکهریزک همانقدر محل تجلی حکومت اسلامی است، همانطور که آقای نیکفر میفرمایند، و درست هم می فرمایند، که بازداشتگاهای "گوانتانامو" و "باگرام" و زندان "ابو غریب" محل تجلی امپراطوری مسیحی امریکا، و بازداشتگاه هایمخوف اسرائیل محل تجلی حکومت کلیمی، و به قول "جو ر جیو آگامبن" بازداشتگاه "آشویتس" محل تجلی کلیت حکومت فاشیستی آلمان نازی و حتی پاشنهآشیل "قانونمندی غربی" ، و یا به قول "آدورنو" و "هو رخهایمر" همین"آشویتس" محل تجلی کل دیالکتیک عصر روشنگری است--همچنان که گولاگهایاستالین. آقای نیکفر البته حق دارند به نمونه مشخصی از این اصل کلی اشارهکنند، مادام که ما کل نظام سازمان یافته خشونت را در ذات همه حکومت ها ازیاد نبریم. "هر دولتی/state مبتنی بر خشونت است." این حرف معروف "تروتسکی" را در "برست لیتوسک" در خاتمه جنگ جهانی اول "ماکس وبر" اساس تعریف خود از"دولت/state" قرار داد--و منظورش هم از این "دولت/state" البته "جمهوریاسلامی" نبود--ولی جمهوری اسلامی امروز مشمول آن تعریف جامع است.
در پاسخ به سؤال خودشان که چرا چنین است که "حقیقت حکومت اسلامی همواره درزندانها تجلی مییابد؟" حضرت نیکفر همچنین می فرمایند که برای این پرسشباید "پاسخی پدیدارشناسانه داد." بعد هم لطف می کنند و مختصر تعریفی ازاین مکتب فلسفی برای خواننده فارسی زبان بدست می دهند و اضافه می کنند که: "عزیمتگاه پدیدارشناسی این اندیشه است که برای گذر از گمان به شناختحقیقی باید خود را در موقعیت تجربه و به سخن کلیتر در کوران آزمونیبگذاریم که به ما امکان دهد به موضوع (پدیدار) نزدیک شویم." این البتهفرمایش درست و وزینی است. ولی زندان و شکنجه در جمهوری اسلامی همانقدر"کوران آزمونی" دقیق از اسلام است و یا دادگاههای "انکیزیسیون" مسیحی ازمسیحیت و یا غارت صهیونیسم از ملت فلسطین از یهودیت که جنبش های آزادی بخشمردم مسلمان یا مسیحی یا کلیمی در آسیا یا افریقا یا آمریکای لاتین یااروپا از همان اسلام و مسیحیت و یهودیت. یعنی بی هیچ استنباطی از پدیدارشناسی مورد عنایت آقای نیکفر نمی شود فقط کتاب و متفکر سوزیها و شکنجه وزنده زنده آدمیان را سوزاندن در اسپانیا عصر "انکیزیسیون" را "کورانآزمون" مسیحیت دانست ولی نه "الهیات رهایی بخش" امریکای لاتین را. "آریلشارون" و "باروخ گلدستین" همانقدربه یهودیت حق دارند که "ایمانوئل لویناس" که پدیدار شناسی استادش "هوسرل" را--که مورد عنایات آقای نیکفر است--به یکبالانس معکوس واداشت تا "چهره دیگری" را "عزیمتگاه پدیدارشناسی" بنشاند تا"مشاعر شخص" را. علی خامنه ای و حسین شریعتمداری و محمود احمدی نژاد و ملاعمر و اسامه بن لادن همانقدر مسلمان هستند که ابن عربی و جلال الدین رومی،شهاب الد ین سهروردی و حافظ. اگر خدای شکنجه گر مسلمان و مسیحی و کلیمی همشکنجه گر است که هست، خداوند جلال الدین رومی و مایستر اکهارت و امانوئللویناس هم حرفها یی انتقادی راجع به آن شکنجه ها دارند--و بطور قطع نه ازمنظر آنچه جناب نیکفر "سکولاریسم" می نامند.
حضرت نیکفر در تبیین پدیدار شناسی برای خواننده فارسی زبان لطف می کنند ومثال می آورند و به درستی می فرمایند که " میخواهید گرمای تابستان آبادانرا حس کنید؟ در مرداد ماه به آنجا سفر کنید!" چون بنده بچه جنوب هستم اینمثال به خصوص را خیلی خوب متوجه شدم. ولی به عنوان یک بچه اهل جنوب خدمتایشان با احترام عرض میکنم که محصول گرمای تابستان آبادان ما فقط لهله وتشنگی و حرارت طاقت فرسا آنطور که ایشان فرض می فرمایند نیست، توامانوجودی همان گرمای جنوب ما در ضمن خرمای شیرین ما، هوای فرحبخش شبهای خنکقایقرانی روی کارون و یا بر پشت بامها خوابیدن، و یا حتی خزانه ملی نفت ماکه این جناب مستطاب احمدی نژاد دارد حیف و میل می کند هم "عزیمتگاهپدیدارشناسی" همان جنوب ماست . بعبارت دیگر خشم شریف آقای نیکفر از پلیدیجمهوری اسلامی و مقصد ایشان بسوی معنویتی که "سکولاریسم نامیده میشود" افق دید پدیدار شناسی ایشان را محدود و مقید و چه بسا مخدوش می کند. استنباط ایشان از پدیدار شناسی در نتیجه نه جامع است نه مانع. هیچ شکینیست که اوین و کهریزک هم "کوران آزمونی" دقیق از اسلام هستند، همانطوریکهصدای سهمگین طبل و سنج هم بخشی از سمفونی شماره پنج بیتهوونهستند--همانطوریکه صداها ی ویولن و اوبو و پیانو و فلوت. پدیدار شناسیسمفونی شماره پنج بتهوون یا گرمای جنوب ما نمیتواند پدیدار شناسیی از سرلجاجت و عناد و صرفا به قصد از قبل تعین شده نایب الزیاره بودن در"امامزاده سکولاریسم" باشد.
چرخشی نقاد بر علیه متافیزیک بعد از یک فاجعه ملی یا قومی البته مقولهتازه ای نیست و شاید بتوان ریشه های آن را حتی در گرایش ایرانیان به تصوفانسان-مرکز و گریز از کلام اشعری و حتی فلسفه ارسطویی/ ابن سینایی بعد ازحمله مغول هم ردیابی کرد، و شاید برجسته ترین نمود آن در تاریخ فلسفهمعاصر "تاملاتی بر متا فیزیک بعد از آشوویتز" تئودور آدورنو در "دیالکتیکمنفی" (۱۹۶۶) وی است. همین پدیده در فلسفه "امانوئل لویناس" که خود ازدربندان فاجعه کلیمیان اروپایی در آلمان نازی بود و پدر و برادرانش قربانینسل کشی یهودیان اروپا شدند (فاجعه ای که محمود خان احمدی نژاد به کلیمنکر آنهاست) وهمسر و دخترش صرفا به دلیل شجاعت دوستش "موریس بلانشو" نجاتپیدا کردند صادق است. گرایش "لویناس" به اولویت اخلاق در فلسفه و جایگزینی"چهره دیگری" به جای وجدانیات "شخص/نفس" در پدیدار شناسیش نیز ناشی ازهمین تجربه بحرانی خود وی تصور می شود. در عالم هنر نیز در نقاشیهای "شگل" و یا در ادبیات "پریمو لوی" و یا سینمای "گیلو پونته کوروو" و یا هنرگرافیک "آرت اشپیگلمن" همین تشویش های بعداز "هلو کوست" هویداست. اینپدیده هم صد البته منحصر به هولوکاست کلیمیان اروپایی نیست. از التهابروایی قصه های "غسان کنفانی" تا طنز "امیل حبیبی" تا نثر "آنتون شماس" تاکارتونهای هنرمند کبیر فلسطینی "ناجی العلی" تا عکس های "طارق الغصین" تابتوارگی زمین در سینمای میشل خلیفی و بریدگی زبان تصویر در سینمای الیاسلیمان و ترفند های روایی گنگ در مستندهای "محمد بکری" و "می مصری" و"نزار حسن" در سینمای فلسطین جملگی منبعث از بحرانهای روحی ملی و قومیمشابهی در میان ملت ستم کشیده ولی استوار فلسطین است.
باید افق دید را بازتر کرد تا بهتر و دقیقتر و بیشتر دید. اگر سرمان را درسوراخ جمهوری اسلامی فرو کنیم بعد از مدتی افق دید ما کمترین توفیری بادیدگاههای حضرت ملا عمر ایران جناب حسین شریعتمداری و شیخش نخواهد داشت. در مورد فجایع کهریزک و دیگر زندانهای مخوف جمهوری اسلامی نیز همچون دیگرزندانها و قتلگاهای طاق و جفت اطراف جهان شکی نیست که این جنایات علاوه برجنایات پیشین جمهوری اسلامی برای سالها ذهن و روان ما را به خود مشغولخواهد داشت و بسیاری از مسائل سی سال نکبت بار گذشته را به دلیل پدیدارشناختی این فجایع می توان و باید بررسی مجدد کرد. تنها مساله این مقوله درمورد آقای نیکفر همین گرایش ایشان به قول خودشان به "الهیات" است بجای"متافیزیک" و یا "هنر" که آنهم ناشی از این امامزاده عبداله سکولاریسم استکه ایشان به آن با خلوص نیت دخیل بسته است. الهیات مستتر و مخفی در این"سکولاریسم" همیشه شاخک های حسی و عاطفی و فکری را متوجه الهیات عیان ومتکبر دیگر می کند. پیشنهاد مخلص این است که حضرتشان نگاهی مجدد به اینفیلم زیبا و بدیع هکتور بابنکو "بوسه زن عنکبوتی"(۱۹۸۵) بر اساس رمانی بههمین نام به قلم نویسنده آرژانتینی "مانوئل پویگ" بیندازد و عنایت بفرمایدبه صحنه ای که در آن هم سلولی یک کمونیست خطاب به وی می گوید: "شما خدانشناسان بلا انقطاع از خدا حرف می زنید!" و یا به آن فرمایش حتی عزیزترفیلمساز اسپانیایی لویی بو نوئل که معروف است گفته بود: "خدا را صد هزابار شکر می گویم که من یکی خدا نشناسم!"
عین همین محدودیت به فرمایش آقای محسن کدیور در جواب به آقای نیکفر مشاهدهمی شود--منتها از جهت عکس. آقای دکتر کدیور در اشاره ای به مقاله آقاینیکفر می فرمایند: «دعوای امروز ایران، دعوای این مرحله، دعوای دین وبیدینی نیست. کسانی میخواهند میان دعوا نرخ تعیین کنند که این نظام فاسدشده است پس دینداری غلط است . . . . اینکه ما بیاییم ذکر بکنیم کهالاهیات اسلامی برابر با “الاهیات شکنجه” است، و اسلام حقیقی در سلولهایاوین قابلدسترسی است، و “تجربهی دینی” توسط بازپرسهای جمهوری اسلامیالقا میشود. اگر بخواهیم اینگونه از تلقی را در جامعه تسری بدهیم،معنایش چه میشود؟ میشود اینکه بگوییم آهای مسلمانها! اشکال اصلی دردینداری شماست و راه رهایی در رها کردن دین است. خدا و پیامبر را بهکناری بنهید، رستگار میشوید!" یعنی ما از این سوی پاندول پدیدار شناسیمحدود و مخدوش آقای نیکفر به آنسوی پاندول هستی شناسی ذات النفسی و ماهویآقای کدیور پرتاب می شویم . آقای نیکفر تجربه واحدی از ظلم و استبداد دینیرا که بطور یقین آن هم دینی است و لاغیر و در نتیجه کل الهیات آن دین رامسؤل می کند، می گیرند و قیاس مع الفارق می فرمایند و به پدیدار شناسیکلیت وجودی و حتی ماهوی آن دین تعمیم می دهند، و در جواب هم آقای کدیورخودشان را مسئول دفاع از کلیت "دین" به عنوان مفهومی انتزاعی قلمداد میکنند ودعوا را بین "دین و بیدینی" فرض می فرمایند. اگر پدیدار شناسی آقاینیکفر ناقص و نزدیک بینانه است، هستی شناسی آقای کدیور منتزع و مجردو غیرواقعی است. حد واسط مواقف آقایان نیکفر و کدیور قائل بودن به اصالتالوجودی بودن پدیده "دین" است، که در آن اسلام شکنجه گر در شکنجه گاه واسلام رومی در مثنوی، مسیحیت استعماری در قتل عام بومیان امریکا و مسیحیتضد استعماری در الهیات رهایی بخش امریکای لاتین از "بارتولومه دو لاسکاساس" تا "گوستاو گوتییرز" مستتر و متضمن است. بعبارت دیگر حسینشریعتمداری و ملا عمر همان قدر معرف اسلام راستین هستند که ابن عربی وجلال الدین بلخی. امروز کدام صدای دلخراش یا موسیقی دلنشین و یا آمیزه ایاز آن دو از اسلام به گوش ما می رسد بستگی به سادگی یا پیچیدگی شاخک هایگیرنده خود ما دارد. عده ای با "الله اکبر" امروز به ما ظلم می کنند ومردم ما هم از شر همان ظلم به فریاد "الله اکبر" پناه می برند.
این را هم همینجا بگویم که اختلاف نظری من با کل مفهوم مجعول و من دراوردی"سکولاریسم" که امروز تضاد متقابل مفهوم حتی مجعول تر و من دراوردی تر"روشنفکر دینی" شده و اصولا با اصل این تضاد مفروض که کل فرهنگ روشنفکریما را مخدوش کرده به این معنی نیست که من با اصل و لب لباب مقصود آقاینیکفر مخالفم. مخالف نیستم. درست به عکس. ایشان حق دارد بعد از جنایاتکهریزک و دیگر جنایات در دیگر سیاهچالهای جمهوری اسلامی طی سی سال گذشتهانگشت اتهام به سوی کل نهاد دین دراز کند. شوخی نیست. بچه های معصوم ما رادارند راست راست در ایران در پایان دهه اول قرن بیست و یکم از وسط خیابانمی ربایند و به اتهام "محاربه با خدا" دار می زنند. "قرن بیست و یکم" عرضمی کنم نه بابت آن عبارت کلیشه ای نا مربوط که آدم به کره ماه رفته است،بلکه بابت اینکه کمر همین زمین مصدوم و مظلوم خود ما دارد زیر ظلمی که بشرخاکی بر آن کرده می شکند و دیگر نمی شود همین طور راست راست آدم کشت وعباراتی مثل "محاربه با خدا" را به خورد ملت داد. آقای کدیورو دیگر فقیهان مترقی و شجاع ما باید به وجدان فقهی خودشان رجوع کنند و ازخودشان بپرسند و لطفاً برای ما خلق الله هم توضیح بدهند به نحوی که ماملتفت بشویم که با این مفهوم دیگر نه فقط قرون وسطایی بلکه بدوی و حتیجاهلی "محاربه با خدا" تکلیف مامردمچیست. ما هیچ قصد اهانت به ساحت هیچ تقدسی را نداریم ولی به راستی با چهمجوزی کسی می تواند خودش را وکیل و ولی و صدا و منتقم خداوند متعال تلقیکند و تصمیم بگیرد کدام از ما با ذات اقدس الهی او در جنگ بوده ایم. فقهای بزرگوار ما، ما را خواهند بخشید ولی ما علاوه بر احترام به علم و منزلتایشان در ضمن زاییده و پرورانده این عبارت سهراب سپهری هم هستیم که درشعری گفت "باد میرفت به سر وقت چنار/ من به سر وقت خدا میرفتم." کجایاین خدایی که سپهری می گوید--و در واقع محمل معنوی صعود آدمی به افقیبالاتر از دیدگاه زمینی خود است و بچه های ما امروز دیگر با آن خدا و بدانخدا به دنیا آماده و بزرگ شده اند--سر می برد یا آدم می رباید یا بچه هایآدم را شکنجه می دهد و به آنها تجاوز می کند، و یا به کسی نمایندگی دادهتا از جانب او از ما انتقام گناهی را که اصلا هم نمی دانیم چیست بگیرد؟اینها سوالاتی است که فقهای شریف و دلیر و فرزانه و مجاهد ما و چه بساوزراء ارشاد اسلامی بطور اخص در مقام پاسخ گویی به آن حد اقل در ضمیر ووجدان فقهی خودشان هستند--و حتی چه بهتر اگر به صورت آن مباحثاتی باشد کهبین مرحوم آیت الله منتظری و آقای سروش در "فقه در ترازو" صورت گرفت. وباز هم باکمال احترام البته عرض میکنم که دیگر جواب این سوال و سوالاتمشابه و رهبردن به نه توی شعر سپهریو شاعران دیگر ما که افق وجدانیات و مشاعر ما را طی حد اقل نیم قرن اخیرتصویر و تبیین کرده اند هم دیگر توی قوطی عطاری و رطب و یابس این مسیو"کارل پوپر" علیه الف صلات والسلامکه ظاهرا نزد برخی روشنفکرانمحترم دینی ما حکم همان مسیو "گوستاو لوبن " و "موریس مترلینگ" زمان بچگیما را نزد اهل منبر پنجاه سال پیش پیدا کرده مهیا نیست. اصلا معلوم همنیست یا حد اقل برای راقم این سطور که سالهاست از ایران دور است روشن نیستچرا هر از چند گاهی از بین همه پیغمبران یک دفعه جرجیسی در ایران قدعلممیکند و چپ و راست ملت را به قول تهرانی ها "سر کار" می گذارد. درست وسطاین کارزار هم که هر آدم شیر پاک خورده ای نگران وحشیگریهای جمهوری اسلامیاست این حضرات روشنفکر دینی هم مرتب ذیل بر یادداشت و یاداشت بر ذیلیکدیگر می نویسند و هنوز هم بالا خره معلوم نشد سر گردی سوزن این حضرتپوپر چند تا فرشته می توانستی نشست. بحث های به قول خودشان "روش شناختی" ایشان درست در زمانیکه به فرزندان ما در سیاهچاله ای کهریزک و اوین دارندبا چوب و چماق تجاوز می کنند دود از کله آدمیزاد بلند می کند.
من به شخصه سر سوزنی شک در صداقت آقای کدیور که برای همه ما آینده ایدموکراتیک آرزو می کند ندارم --همچنانکه سر سوزنی هم شک ندارم که از دلهمین حسن نیت ایشان سی سال دیگر چه بسا آیت الله خامنه ای یا حسینشریعتمداری (که شخصیت مستطابش گویی همین الان از لای قصه "پینال کلونی" کافکا دویده است و آمده است وسط ما خلق الله) و یا ملا عمر و یا اسامه بنلادن دیگری سر دربیاورد. اینجای قضیه را آقای نیکفر درست می گوید وقتی کهمی فرمایند (در مصاحبه ای بعد از چاپ مقاله "الهیات شکنجه"): "من میپذیرمکه ممکن است شکنجهگر ما را در برابر خدایی ناراست به سجده واداشته باشد. ولی این خدا خلقالساعه نیست و ما نمیتوانیم از مسئولیت خدایی کهمیگویند راستین است، در قبال پدیداری این خدای ناراست درگذریم., اصطلاحsupplément را از ژاک دریدا غصب میکنیم و این خدایی را که رژیم بر مامینمایاند به عنوان چنین چیزی در نظر میگیریم؛ یعنی یک چیز اضافهشده،درافزوده، تکمیلکننده. این درافزوده شاید حاصل اجتهاد باشد، چنانکهحکومت اسلامی کنونی ایران حاصل اجتهادی توسط آیتالله خمینی بود که معنایتازهای را بر ولایت فقیه افزود و حتّی ادعا کرد که این supplément اصلاست و اصل قضیه است. بر درافزوده، میتوانیم به پیروی از عبدالکریم سروش“عرض” هم نام نهیم. در این حال خدای ناراست چیزی میشود عارض شده و بارشدهبر معنای خدای اصیل حقیقی."
عرض می کنم خدمت حضرت نیکفر که ما البته در فارسی کاری را که دریدا درفرانسه و سپیواک در انگلیسی با supplément می کنند نمی توانیم بکنیم چونکهبرای دریدا supplément هم "در می افزاید" (supplément) و هم "جایگزین" میکند (supplant). همین مطلب را هم "آگامبن" در مقوله "حالت استثناء" قائلاست و معتقد است که "حالت استثنا بر قاعده" خود "اصل پنهان همان قاعده" است. مقصد حضرت نیکفر هم همین است که خدای شکنجه گر را فعلا به عنوانمقوله ای "اضافی" (اگر از راه دریدا برود) و یا "استثنائی" (اگر از راهآگامبن برود) مفروض کند تا بعد خود بخود به مقوله ای "جایگزینی" و یا"اصلی" استحاله دهد--یا به قول قدما ی ما به عنوان "عرض" وارد کند تا بعدجایگزین "جوهر" شود. مساله آقای کدیور هم همین است که با استحاله چه بساناخودآگاهانه "پدیدار شناسی انتخابی" آقای نیکفر ("انتخابی" عرض میکنمیعنی سیاسی نه فلسفی--هر چند که من خودم را هم مشرب سیاسی آقای نیکفر میدانم) به هستی شناسیی مبتنی بر اصالت الماهیه دفعتا پرچم نعمتی را در قبالعلم حیدری آقای نیکفر بلند کرده است و "هل من مبارز" می طلبد.
خلاصه کلام اینکه اگر جنابان آقایان نیکفر و کدیور از خر شیطان"سکولاریسم" و "دینداری" (به زعم خودشان البته نه به صورت مجرد) پیادهشوند تا همه با هم راه برویم هر دو این متفکر فرزانه که بطور قطع چیزی جزآزادی و برابری همه ما و زندگی در یک نظام سیاسی دموکراتیک در اندیشهندارند به فصل مشترک هر دو ایشان و همه ما خواهند رسید که در صرف وجودیمقام "شهروندی" ما--که این جمهوری ناقص الخلقه فعلی ما از بیخ و بن با آنبیگانه و در عناد است--هم آزادی اندیشه های متکثر و حتی متضاد وجود دارد وهم بر آن مقام حضوری نقصان ناپذیر در حیات اجتماعی و حوزه عمومی مترتباست. بعبارت دیگر ما در مقوله "شهروندی" به آنچه برخی جامعه شناسان به آن"روابط ثانویه" اجتماعی می گویند نائل خواهیم شد که دائر بر حیات اجتماعیماست و به طور کلی با "روابط اولیه" که محدود به روابط خویشاوندی و یارفاقت است متفاوت است. یعنی ممکن است (به عنوان مثال عرض می کنم) آقایکدیور از وصلت فرض بفرمایید خواهر زاده شان با برادر زاده آقای نیکفر راضینباشد ولی این اختیار و امکان هیچ ارتباطی با حقوق متساوی شهروندی این دوفرزانه با هم و با ما بقیه خلق الله ندارد. تا ما اصل اصیل این اصالت"شهروندی" و حقوق مترتب بر آن را نفهمیم و نهادینه فرهنگ سیاسی مان نکنیمکلاه معروفمان پس معرکه دموکراسی است. در یکی از درفشانی های معهودروزنامه علیه "کیهان" حضرت شریعتمداری حفظ الله تعالی به دکتر کدیور"تهمت" بهایی بودن می زند و در جوابیه ای هم دکتر کدیور از این "تهمت" اعلام "برائت" می کنند. ولی جمله "من بهایی نیستم" اگر هم ضروری باشد اصلاکامل نیست مگر آنکه با این حرف تمام شود: "مگر بهایی بودن چه عیبی دارد." در طول انتخابات ریاست جمهوری امریکا آقای "باراک اوباما" هم مرتب "متهم" می شد که مسلمان است و این آرزو به دل مسلمانان های امریکا ماند که ایشانهر وقت می گفت "نه من مسلمان نیستم" یک بار هم اضافه کند "اگر هم مسلمانمی بودم چه اشکالی داشت." یک بام و دو هوا که نمی شود. امروز نه تنهاعبارت "نه من بهایی نیستم " هرگز از ما نباید صادر شود بلکه تا آنجا که بهحقوق پایمال شده هموطنان بهایی ما مربوط می شود همه ما بهایی هستیم. هفتادو دو میلیون بهایی امروز در ایران زندگی می کنند. چونکه حقوق شهروندی هیچکدام از این هفتاد دو میلیون رعایت نمیشود. بهاییان ایران امروز ضعیف ترینو مظلوم ترین حلقه شهروندی همه ما ایرانیانند--و مظلومیتشان هم باعث شرمایران و هر ایرانی. اگر روزی بهاییان ایران حقوق بلا فصل شهروندیشان را(همانطوری که مرحوم آیت الله العظمی منتظری هم فرموده بودند) بدون هیچ کمو کاستی درست مثل حقوق شهروندی دو آتشه ترین هموطنان شیعه اثنی عشری قمهکش گردنه بگیر نفس کش طلب ما رعایت شد ما قدم اول را به سوی نهادینه شدندموکراسی و احقاق حقوق شهروندی برداشته ایم. تا آن روز ما همچنان در خم یککوچه تنگ و باریک و بن بست حیران و سرگردانیم.
ایجاد خردی جمعی
شرط اول رسیدن به حقوق متساوی شهروندی در نظام دموکراتیک پیش روی فرزندانما ایجاد خردی جمعی است و شرف حضور یافتن به آن خرد مبتنی و منوط به شروعگفتگو های تازه است و بطور قطع نه در ادامه گفتمانهای کسالت آور و متصلبدیرینه. گفتمانهای سیاسی نیم قرن اخیر ایران در شکل گیری یک تضاد کینهتوزانه بین "سنت و مدرنیته" یا "تجدد و تحجر" "و یا "اسلام و غرب" و مآلابین نمایندگان مفروض آنها "روشنفکران دینی" و "روشنفکران سکولار" رسوبینهذهنیات ایشان شده است. بدون پاک کردن این رسوبات، یا به قول سپهری شستنچشمها و جور دیگر دیدن، ما همچنان در خم کوچه اول شهر اول عشق داریم به درو دیوار می خوریم و آب به آسیاب محمود احمدی نژاد و حسین شریعتمداری میریزیم. در آستانه اولین سالگرد جنبش سبز شاید دیگر وقت آن است که با ریشهیابی و آسیب شناسی این تضاد کاذب از آن عبور کنیم و به درک صریحتری ازشرایط فعلی خود برسیم. این جنگ حیدری-نعمتی در بین روشنفکران ما سابقهدیرینه دارد و آخرین شکلش قبل از انقلاب اسلامی بین مواضع مرحوم جلال الاحمد و جناب داریوش آشوری خلاصه می شود--یکی از این آقایان فکر می کرد کههمه بلاها از "غرب" نازل شده و دیگری هنوز هم معتقد است که همه مراحم ازهمان "غرب" است. وجه مشترک آنها هم این مقوله کاذب "غرب" کذایی است که هیچکدامشان وسع و توان فکری شکستن و عبور از آن را نداشت و ندارد و لذاهمچنان "غرب زدگی" یا "غرب ستیزی" و یا حتی "غرب هراسی" نهادینه تفکر نقادحضرات وپیروانشان شده است.
عبور از این قبیل تضاد های کاذب و مزمن شرط اول دست یافتن به شعورجمعی ونقادی است که در خور وظایف سهمگین ما در قبال جنبش سبز است. شاید بتوانبین "شعورجمعی" و "خرد جمعی" فرقی اساسی و حتی ماهوی قائل شد چرا که شعورجمعی "شعوری بالفعل" و موجود و خرد جمعی "خردی بالقوه" و مطلوب است و گذاراز شعوری بالفعل و موجود به خردی بالقوه و مطلوب مستلزم نهادینه شدندموکراسی نه فقط در جامعه بلکه در نه توی ذهن و روان شهروندان یک جمهوراست. جامعه ما ولی طی سی سال گذشته یا درگیر استبداد زدگی در داخل ایران وغربت زدگی ("غربت زدگی" عرض میکنم و نه آن حرف بیربط "غرب زدگی") در خارجاز ایران بوده است. هیچ کدام از دو شق این تفریق جامعه سالمی نبوده که حتیشعور جمعی سالمی داشته باشد چه رسد به آنکه خرد جمعی خلاقی را پیریزی کند. پدیده "جهانی شدن" و فضای مجازی اینترنت امروز موجبات پیریزی استنباطیوسیع از شعور جمعی و خلق خردی جمعی را فراهم کرده است--مادام که ما رسوباتفکری عقب مانده و ملال آور را همچنان تکرار نکنیم و اجازه بدهیم تا جنبشسبز نحوه تفکر و انواع متفکرین خودش را خودش تعین کند. ما از نظر تاریخیبه سر یک "پیچ اپیستمیک" رسیده ایم و لباس های مندرس سی سال گذشته براندام موزون این جنبش برازنده نیست. بر این اندام باید فکر لباس جدیدی کرد.
پارادوکس روشنفکری دینی
این تصوری کاملا باطل است که ما جنبش سبز را یا محصول پدیده به اصطلاح"روشنفکری دینی" بدانیم و یا بر عکس محصول مبارزه برای حصول یک فرهنگسیاسی سکولار. "روشنفکری دینی" نه تنها مقدمه این جنبش سبز نبود بلکه درتشدید اسلام گرایی افراطی در فرهنگ جهانشهری ما نقش بنیادی داشت. منهایجنبش "روشنفکری دینی" سی سال گذشته جمهوری اسلامی هیچ چیز نبود جز حکومتزور و دروغ و دغل و خشونت و فرار از یک بحران به بحران دیگر. تولد جمهوریاسلامی با انحصار طلبی اسلامگرایان ، حذف فیزیکی مخالفان و مآلا با خلقبحران گروگان گیری دیپلماتهای امریکای شروع شد که تحت پوشش آن همه به قولخودشان "دگر اندیشان" را با انقلابات فرهنگی حذف و یا با چوب و چماق وجوخه اعدام قلع و قمع کردند. هنوز بحران گروگانگیری تمام نشده بود کهسرنوشت ملت مظلوم ما به بحران جنگ ایران و عراق منتقل شد. جمهوری اسلامیجنگ ایران و عراق را شروع نکرد، ولی جمهوری اسلامی (شخص آیت الله خمینی درزمان صدارت آقای میر حسین موسوی) در ادامه جنگ خانمان برانداز ایران وعراق نقش اساسی داشت تا در زیر دود آن جنگ نه فقط مخالفان و "دگر اندیشان" را نابود کند بلکه اصولا فرهنگ چند بعدی و جهانشهری ما را از ریشهبسوزاند--که نسوخت و جنبش سبز رشد مجدد و شکیل و زیبای همان فرهنگ پر توشو توان است که انقلاب شکوهمند بهمن ۵۷ را رقم زد، قبل از آنکه آن انقلابرا انحصار طلبی افراطیون اسلامگرای متکی برچوب و چماق و قمه و پنجه بوکس وجوخه اعدام از فرهنگ سیاسی ما برباید. و چنین بود که بحرانهای داخلی مجعولو بحرانهای منطقه ای باد آورده جملگی جمهوری اسلامی را به زور سر پا نگاهداشت.
مقوله روشنفکری دینی شمشیری دو لبه و پارادوکسی ماندگار در تاریخ روشنفکریمعاصر ماست. دو مجله وزین "کیهان فرهنگی" و بعد از آن "کیان" و مرکزیتفکری آقایان عبدالکریم سروش، محسن کدیور، محمد مجتهد شبستری، سعیدحجاریان، مصطفي ملكيان، حميدرضا جلاييپور، اکبر گنجی و برخی دیگر ازروشنفکران دینی درواقع هم یکی از درخشانترین ادوار روشنفکری در تاریخماست، و نیز همین درخشش در عین حال مبتنی است بر یکی از خشونت بار ترین واسفناک ترین ادوار تاریخ معاصر ما. این دو امر از هم جدا نبوده بلکه درواقع لازم و ملزوم یکدیگر و دو روی یک سکه اند. بدون چماق به دستان وقداره کشان و شکنجه گران و کشتارهای دسته جمعی در دخمه های جمهوری اسلامیو نیز همزمان با این فجایع تصفیه های دانشگاهی و انقلابات فرهنگی اینجمهوری به قاطعترین و ظالمانه ترین و انحصاری ترین وجه "اسلامی" نمی شد وموجبات فعال ما یشاء شدن و مطلق العنان بودن "روشنفکران دینی" و زمینهفعالیتهای انحصاری آنها را فراهم نمی آورد؛ و نیز بدون روشنفکری وروشنفکران دینی قیافه عبوس و خشن و ظلمت زا و ظالم جمهوری اسلامی چهره ایموجه و مبتنی بر قداست اندیشه نمی یافت. البته ممکن است که "روشنفکراندینی" در مقام دفاع از خود بگویند--و درست هم می گویند--که بیشترین ودلیرانه ترین مبارزات را هم اینان طی سی گذشته با بنیان ظلم جمهوری اسلامیکرده اند. ولی همین واقعیت نیز خود مبین پارادوکسی مضاعف است چرا که هر چه"روشنفکران دینی" بیشتر با مظالم "جمهوری اسلامی" مبارزه کردند محوریت"اسلام" مصنوع فی ما بین خود را بیشتر و پیشتر نهادینه و همذات فرهنگسیاسی به گروگان گرفته شده ما کردند واز این گذار ذات مصنوع "اسلامی" صرفجمهوری اسلامی را عمیق تر اسلامی کردند--چرا که از این گذر نه فقط جمهوریقلدر قداره کش که حتی مقاومت و مبارزه با قلدری ها و قداره کشی های آن هماز همین گذار بیشتر و انحصاری تر "اسلامی" شد--چرا که روشنفکری دینی نهتنها جمهوری اسلامی را تضعیف نکرد بله تقویت هم کرد، خاصیت بحرانی آن رالا پوشانی کرد و به آن مرجعیتی روشنفکری هم داد. هر چه این مبارزه مستمرتر و عمیقتر شد و هر چه جنگ به قول خودشان بین مذهب با مذهب شد ماهییت ووجود جهانشهری فرهنگ ما نیز عمیق تر در لایه های "اسلامی" شده مفقود الاثر تر شد--به قسمی که همین امروز همین روشنفکران دینی صحنه مبارزه جاری مارا (به نقل قولی از علی شریعتی) "جدال دین با دین" قلمداد می کنند که صدالبته در این استنباط از بیخ و بن در خطا یند--چرا که جدال امروز ما نه"جدال دین با دین" و صد البته نه جنگ "دین و سکولاریسم" که در واقع جدالیتاریخی بین تفکر جهانشهری به گروگان گرفته شده ما و جدالهای کاذب دیندارانو سکولارهاست. اسلام به طور قطع جزو لاینفک آن فرهنگ جهانشهری است، ولیهرگز بدون تشبث به ظلم و زور حاکم مطلق العنان آن فرهنگ نبوده و نیست، وعناد لجوجانه بین متفکرینی که خود را دیندار (و دیگران را ضرورتا بیدین ویا "عرفی") قلمداد می کنند و دیگرانی که خود را سکولار می دانند (بدونآنکه سر سوزنی به بحث های نظری عدیده دایر بر این مقوله عنایتی داشتهباشند) کل ماهیت فرهنگ جهانشهری ما را بیشتر از پیش مخدوش و مهجور می کند.
ولی هر چه در کوتاه مدت پدیده "روشنفکری دینی" مصیبت جمهوری اسلامی راتعمیق بیشتری داد وناخواسته تضاد های کاذبی را در فرهنگ روشنفکری ما بین"مذهب با مذهب" و یا "مذهب با سکولاریسم" پدید آورد و دامن زد و در نتیجهفرهنگ جهانشهری ما را مخدوش تر و مظلوم تر و مهجور تر کرد، در طولانی مدتپیدایش همین پدیده "روشنفکری دینی" به سود واقعیت چند ساحتی و چند صداییفرهنگ ما شده است. واقعیت تاریخ روشنفکری ما این است که از اواسط عصرقاجار و به طور قطع از زمان ملا هادی سبزواری بدین سو جنبه اسلامی فرهنگروشنفکری ما تحت الشعاع و حتی مرعوب جوانب دیگر و جدید تر فرهنگ ما شد ودر عصر پهلوی حتی مقام شامخ حاجب الملوکی "سید حسین نصر" فیلسوف اسلامیدربار پهلوی کل مقوله "معارف اسلامی" را مسبوق به سوابق حضرت ایشان دردربار محمد رضا و فرح پهلوی کرده بود، به قسمی که حتی بزرگانی چون سیدجلال الدین آشتیانی (رضوان الله علیه) را نیز لکه دار آن ننگ ابدی کرد. ازنمد "انجمن شاهنشاهی فلسفه" سید حسین نصر و اعوان و انصارش کلاهی برایتفکر اسلامی زنده و پویایی که لازمه زمان خود باشد پیدا نشد. در عوضمتفکرین یک لا قبای دلیر و سلحشوری چون علی شریعتی و مرتضی مطهری و محمودطالقانی و مهدی بازرگان بودند که رهایی ملت ما را در الهیاتی رهایی بخشجستجو کردند. شکل گیری الهیات رهایی بخش این متفکران اسلامی ولی در چهارچوب مخالف سرای "مدرنیته" ای لجوج و نفتالین زده ولی هنوز بوی نا گرفتهقرن نوزدهمی بود که به طرفین مخالف خود احساسی از تحقیر القا می کرد، و هماز آن روست که امروز ما بعضا در برخی روشنفکران دینی شاهد تکبری افراطیهستیم که خود در واقع ناشی از تحقیری است که تفکر دینی در عصر پهلوی تجربهکرده بود. افق رو به فردای ما ولی امروز باید بری هم از افراط آن تحقیرباشد و هم از تفریط این تکبر.
باز گشت و باز یافتگی فرهنگ جهانشهری
جنگ و گریز بین روشنفکران دینی و روشنفکران سکولارحجاب مندرسی است بر چهرهزیبا و با وقار و نیز بر منش کریمانه فرهنگ جهانشهری ما. اکثر قریب بهاتفاق این روشنفکران، چه حیدری چه نعمتی، بالای ۵۰ سالند (و اکثر آنها هممرد هستند--هر چند که خشم موجه بخشی از جنبش آزادی زنان در ایران همچناندر گیر چنبر سکولاریسم است). جامعه فعلی ایران جامعه ای جوان است. دومولفه عمده این نسل که خاستگاه عاطفی و فکری و تامل و تعامل ان است یکیبازیافتگی فرهنگ جهانشهری همیشگی ماست که طی سی سال گذشته با زور چوب وچماق و وحشت اعدام های دسته جمعی مخدوش و مظلوم مانده بود، و دیگری زمان وموقعیت باز یافتگی این جهانشهری در فرهنگ جهانی شده و متحول دنیاست کهدیگر هیچ فرهنگی را به حال خود باقی نمی گذارد و مفاهیم قلابی و توامان"غرب" و "شرق " را همانقدر از سکه انداخته است که تصوری باطل "باز گشت بهخویش" و دیگر افسانه های از این دست را. آخرین مقاله وزین آقای محمدقوچانی را، "چرا نباید لاییک بود" (مهر نامه ، اردیبهشت ۱۳۸۹) نگاه کنید. با پیگری گله مند پارادوکس گرایش به سکولاریسم روشنفکران دینی ایشان درشرف کشف همین فرهنگ جهانشهری ماست، ولی سی سال تولد و تکامل فکری درجمهوری استبداد زده و مسدود اسلامی قدری این کشف را به تاخیرخواهدانداخت--نسلمحمد قوچانی گرفتار"استکهولم سیندروم" جمهوری اسلامیاست، ولی پنجره های باز و هوای آزاد دنیا که در این جنبش دمیده است به اوخواهد آموخت که دیانت او در آن فرهنگ جهانشهری مجال تنفس و تکامل و کشف وشهود بیشتری خواهد یافت. محمد قوچانی از خوش فکرترین و صادق ترین متفکراننسل خودش است، و اشتباهات نظری و تاریخیش برتر و بهتر و راه گشاتر ازمسلمات نسل پیش از اوست.
در یک کلام جنبش سبز طغیان فرهنگ جهانشهری ما مردم ایران بر علیه فرهنگبزور چوب و چماق تکفیر منحصرا "اسلامی" شده ماست، "اسلامی" که در ذاتش دراین اعمال زور صرفا "اسلامی فقهی" است و بویی از اسلام فلسفی یا اسلامعرفانی حتی نبرده است که هیچ با آن ها کمال عناد را هم دارد. فرهنگجهانشهری ما فرهنگی است جهانشمول و برخاسته و مبتنی بر تجارب تاریخی وجغرافیایی ما--نه شرقی است نه غربی ولی شرق و غرب و شمال و جنوب تاریخ وجغرافیای ما در آن دخیل و سهیم است. هیچ عنصری در این فرهنگ بیگانهنیست--هر جزوی از اجزای آن بومی شده فرهنگ جهانشهری ماست. هیچ عنصری دراین فرهنگ بومی و "خودی" صرف نیست. ذات خلاق فرهنگ ها و مردمان عناصرمتشکله خود را از جهان میگیرد و می پیچد و از نو می آفریند. از تنوع تاریخ فکر در اسلام تا ابعاد تاریخ فکر عصر روشنگری اروپا ی غربی در شکلگیری این فرهنگ سهیم و دخیل است. این فرهنگ نه انحصاراً اسلامی است و نهضد اسلامی؛ نه "سکولار" است و نه عنادی با "سکولاریسم" و سکولار ها داردول در عین حال به طور قطع این فرهنگ قابل نقصان به مقوله من در آورد ی"سکولار" از طرفی و "دینی" از طرف دیگر هم نیست. این فرهنگ جهانشهری کهمحصول و محمل زندگی مدنی ما مردم در چهار راه حوادث تاریخی و دنیایی وسرنوشت ساز بوده است آنکه و آنچه خود را سکولار مینامد یا دینی میداند یاچپ یا راست یا بومی یا غربزده یا مسلمان یا کافرمی گیرد و از امتزاج آنهاخمیر مایه "انحلال و تصاعد" ی را می سازد که دیگر به هیچ یک از این اجزامتشکله قابل نقصان نیست.
جنبش آزادی بخش مردم ایران در حال تصفیه درونی و اعاده فرهنگ جهانشهریماست. ما ازاین گذر به کشف دیگرگونه ای از خود و جهان خود نائل خواهیمشد--و این نیست مگر از برکت حرکت زیبا و موزونی که فرزندان ما از آن بارنگ سبز یاد می کنند.
***
از دوستان فرزانه دکتر حسین کمالی و دکتر احمد صدری که پیش نویس این مقالهو دیگر مقاله های اخیر مرا خوانده و مرا مرهون نظرات خود کرده اندسپاسگزارم. طبیعی است که ساحت ایشان از هر خطای نظری من مبراست.
*ديدگاه هاي وارده در یادداشت ها لزوما ديدگاه جرس نیست.
آيت الله خامنهاي رهبر جمهوري اسلامي چند روز پيشطي فتوايي اعلام كرد كه تقليد لهجه اقوام و اقليتهاي قومي اگر به قصد تمسخر باشد حرام است. اين فتوا اقدامي است بسيار دير هنگام در مواجهه با روشي كه شرعاً و اخلاقاً حرام و ناپسند است و از قضا به عادت پايدار طنزهاي تلويزيوني تحت امر و نظارت آقاي خامنه اي بدل شده امّا بهرحال با هر انگيزه اي كه صادر شده باشد (مثلاً به قصد ترميم اعتبار و مشروعيت از دست رفته) بايد از آن استقبال كرد.
امّا در عين حال براي روشن شدن برخي از ابعاد مسأله بايد چند نكته را در اين باره توضيح داد.
اوّل اينكه تمسخر، استهزاء و ريشخند كردن ديگران مطلقاً حرام است حال چه بصورتتقليد لهجۀ يك اقليت قومي ايراني باشد يا تقليد لهجۀ يك قوم و ملت خارجي. البته تقليد تمسخر آميز لهجه قوميتهاي يك كشور اين عيب بزرگ را نيز دارد كه موجب بروز تفرقه و واگرايي گروههاي تشكيل دهندۀ يك ملّت نيز مي شود و همبستگي و همدلي آنان را تضعيف مي كند. بنابراين مي توان گفت فتواي آيت الله خامنه اي در عين آن كه امري مثبت تلقي مي شود توضيح واضحات است.
امّا اينفتوا علاوه بر آن كه توضيح واضحات است دير هنگام نيز هست چراكه سالهاست در برنامه ها و شبكه هايمختلف صداو سيما لهجه و شخصيت اقواممختلف ايراني و نيز اقشار مختلفجامعه مورد تمسخر و استهزايآشكار و پنهان قرار مي گيرد. يعني نه تنها ترك و لرو كرد و عرب و غيرهم بلكه روستايي و شهرستاني و كارگر و كشاورز و روشنفكر و منتقد سياسي نيز قرباني لودگي هاي شبه هنرمندان نورچشمي در صدا و سيما هستند. بنابراين چگونه مي توان پذيرفت رهبر جمهوري اسلامي به عنوان مسئول عالي رسانۀ ملّي كه به عنوان ولي فقيه متخصص احكام و موضوعات فقهي است و به عنوان رئيس جمهور سابق و رهبر فعلي كارشناس تشخيص مصاديق، نتوانسته است وقوع مكرر و مستمر فعل حرام را در بيست سال دورۀ رهبري و زمامداري عالي خود تشخيص دهد.
و امّا نكته آخر آن كه طي سالهاي گذشته و بويژه يازده ماه گذشته يعني از جريان برگزاري انتخابات رياست جمهوري به اين سو نه تنها اقليتها كه اكثريت مردم از سوي صداو سيما و دولت و بخش اعظم حاكميت جمهوري اسلامي به تمسخر گرفته شدند و بارها با الفاظ غيرمؤدبانه مورد خطاب واقع گرديدند. كيهان و رسانۀ ملي اكثريت را اراذل و اوباش خطاب كردندو آقاي احمدي نژاد نيز آنها را خس و خاشاك ناميدند. حتي آيت الله خامنه اي نيز از تعبير مطرب و رقاص استفاده كردند. آيا اينگونه الفاظ تمسخر آميز شرعاً حرام و اخلاقاً ناپسند نبوده است؟
*ديدگاه هاي وارده در یادداشت ها لزوما ديدگاه جرس نیست.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر