-----------------------------
همه خبرها و ديدگاهاي سانسور شده و پشت فيلتر جمهوري اسلامي مانده را يكجا و بي درد سر در "هستي نيوز" بخوانيد... http://groups.google.com/group/hasti-news/

--------------------------------------------







Google Groups
Subscribe to Hasti News
Email:
Visit this group

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱, چهارشنبه

Latest news from Jaras for 04/21/2010

Email not displaying correctly? View it in your browser.
این خبرنامه حاوی عکس است. لطفا گزینه دیدن عکس را در ایمیل خود فعال کنید.





موسي غني‌نژاد -

 

پیشینه پرداخت یارانه‌ها به سالهای قبل از انقلاب در ایران برمی‌گردد. از همان زمان علی رغم اینکه یک عده مخالف پرداخت  یارانه و عده دیگر موافق بودند، اغلب دولت‌ها به بهانه حمایت از اقشار کم درآمد جامعه طرفدار سیاست دادن یارانه بودند. هرچند پیش از انقلاب یارانه‌های پرداخت  شده محدود بود اما پس از پیروزی انقلاب گسترده تر شد

 

و کالاهای اساسی به ویژه حاملهای انرژی یارانه می‌گرفتند. حتی بیست سال بعد از انقلاب نیز برای ارز خارجی یارانه پرداخت می‌شد و طوری شده بود که برای برخی صنایع و بخش‌های اقتصادی یارانه در نظر گرفته شد. اما پس از سالها به تدریج دولت به این نتیجه رسید که باید یارانه‌ها را هدفمند کند چراکه پرداخت یارانه‌ها کشور را با معضلات عدیده مواجه کرده بود. این معضلات که عمدتا به قیمت بسیار پایین کالاهای صادراتی بازمی‌گردد، منحصر به بخش‌خصوصی نیست و شامل بخش دولتی و شبه دولتی نیز می‌شود. گزارش‌های نگران‌کننده درباره وضعیت مالی بزرگ‌ترین تولیدکننده اتومبیل در ایران شاهدی بر این مدعا است. آنچه در بیشتر اوقات به عنوان راه‌حل برای این گونه مشکلات پیشنهاد می‌شود، تدابیر سهل‌الوصول و عامه‌پسند ناظر بر سیاست‌های حمایتی است. محور اصلی این سیاست‌ها، اعطای انواع یارانه‌های تولیدی و نیز بالا بردن دیوار تعرفه‌های وارداتی است. تجربه تاریخی دو سده اخیر چه در اروپای قرن نوزدهم و چه در آمریکای لاتین و دیگر کشورهای جهان سوم در قرن بیستم نشان‌دهنده بی‌حاصلی و حتی زیانبار بودن این‌گونه سیاست‌ها است.راه دوری نرویم، تاریخ نزدیک به نیم‌قرن صنعت اتومبیل در ایران که همیشه از انواع یارانه‌ها و حمایت‌های گوناگون تعرفه‌ای و غیرتعرفه‌ای بهره‌مند بوده، نشان می‌دهد که مسیر طی شده باید اصلاح شود و از تکرار آنچه نتیجه‌بخش نبوده، به شدت اجتناب گردد.آنچه اقتصاد ملی ما را در وضعیت دشوار فعلی قرار داده، رویکردها و تصمیم‌گیری‌های نادرست کلان اقتصادی به ویژه در عرصه مالی، پولی و ارزی بوده است. هزینه‌های عظیم و فزاینده بودجه عمومی دولت در کنار گسترش غیرقابل کنترل شرکت‌های دولتی، به‌رغم توصیه‌های اکید و واضح سیاست‌های کلی اصل 44 قانون اساسی، فضای فعالیت برای بخش‌خصوصی را به شدت تنگ کرده و بیشتر منابع مالی و اقتصادی جامعه را در چاه اتلاف منابع فرو برده است. رویکرد نادرست حاکم بر سیاست‌های پولی، نظام بانکی را در عمل به مجری تصمیمات اداری و غیرکارشناسانه (به لحاظ اقتصادی) تبدیل کرده است. اصرار بر نرخ بهره 12درصدی در شرایطی که نرخ تورم دوبرابر آن است، ناگزیر نظام پولی را مختل می‌سازد.تحمیل نرخ بهره‌های واقعی منفی به نظام پولی از یک‌سو تاثیر بازدارنده و مخرب بر پس‌اندازکنندگان دارد و از سوی دیگر بر رانت‌جویی و فساد اداری و مالی دامن می‌زند. تقویت پول ملی به‌رغم نرخ تورم بالای داخلی نسبت به رشد قیمت‌ها در سطح جهانی، که صرفا با تکیه بر درآمدهای آسان‌یاب نفتی صورت گرفته است، سیاست ارزی کاملا نادرستی است که به تولیدات داخلی آسیب جدی می‌زند. این سیاست را می‌توان به تزریق عامدانه ویروس بیماری هلندی در تن نحیف اقتصاد ملی تعبیر کرد.اما مساله مهم یارانه از گذشته تاکنون در خصوص پرداخت یارانه به حامل‌های انرژی و فرآورده‌های نفتی بوده که این معضل بزرگ در اقتصاد ما ناشی از همین پرداخت یارانه به بخش انرژی است. که این مساله همیشه در دولت‌های قبل مطرح بوده چرا که برای کسب محبوبیت دولت‌ها می‌گفتند یارانه باید پرداخت شود اما کارشناسان دولتی اعتقاد داشتند که اعطای یارانه به صلاح نیست و ادامه این روند به ضرر اقتصاد کشور است
اما همیشه این نظر کارشناسی در سایه بود و عملا به آن توجهی نمی‌شد.در نهایت به صورت جدی موضوع هدفمند کردن یارانه‌ها به‌عنوان یک برنامه در برنامه سوم توسعه مطرح شد که در این برنامه به صورت کاملا منطقی این امر مورد توجه قرار گرفت و راهکارهایی ارائه شد. به طور مثال در حوزه ارز یکسان‌سازی انجام  شد که بسیار موفقیت‌آمیز بود. در مورد یارانه انرژی نیز در برنامه سوم اشاره شده بود که به تدریج یارانه‌ها حذف شود بنابراین به تدریج قیمت‌ها با حذف یارانه و ایجاد فرصت به قیمت‌های واقعی تبدیل شود. در سال 79 برنامه سوم توسعه به تصویب می‌رسد  اما در  اجرا مجلس وقت مانع می‌شود. بر این اساس بنا به ملاحظات سیاسی همیشه این تصمیم‌ها صورت می‌گرفت برای اینکه مردم ناراضی نشوند و یک دولت بتواند بر سر کار بیاید موضوع حذف یارانه‌ها به حاشیه می‌رفت.اما در مجلس هفتم که هنوز برنامه سوم به پایان نرسیده بود، تصمیم گرفته شد با توجه به استدلالی که داشتند اصلاح  قیمت‌ انرژی را اجرا کنند که مستلزم پایین آمدن تورم بود که حرکت کاهشی را آغار کرده بود واضح است که سیاست‌های کنترل تورم از طریق کنترل قیمت‌ها کارایی ندارد. تثبیت قیمت‌ها در حقیقت باعث شد شکافی بین قیمت‌های واقعی انرژی و قیمت فروش آن به مردم به وجود بیاورد. با این حال دولت دهم تصمیم گرفته است با یک اقدام جهشی یارانه‌ها را اصلاح کند.اگر دولت به این نتیجه رسیده که قیمت بازار قیمت‌های نسبی باشد باید در سایر زمینه‌ها نیز انجام گیرد، چرا تنها در مورد انرژی این کار را می‌کند؟ چرا در کالاهایی که دولت کنترل و نظارت دارد اصلاح قیمت‌ آن را به عهده بازار نمی‌گذارد مثلا در حوزه بانک چرا نرخ سود بانکی را دولت تعیین می‌کند؟ درخصوص فرآورده‌هایی مانند فولاد، سیمان، پتروشیمی و کالاهایی که بخش خصوصی تولید می‌کنند این کار را انجام می‌دهد؟ این به چه معنایی است؟ به‌نظر می‌رسد دغدغه‌های اصلی دولت اصلاح قیمت‌ها و تعیین قیمت از سوی نظام رقابت بازار نیست. اگر این طور بود در تمام موارد این سیاست را اعمال می‌کرد. با توجه به اینکه دولت به کسب منابع حاصل از اصلاح قیمت‌ها می‌پردازد و با مجلس چانه‌زنی می‌کند، می‌توان حدس زد که می‌خواهد منابع نقدی برای خود درست کند و آن طور که صلاح می‌داند آن را  توزیع نماید.

 

منبع: آرمان


 


کاهش ساعت کاری زنان شاغل؛ به نفع زنان یا مصلحت دولت؟

مژگان مدرس علوم -

 

 

در حالی که زنان متاثر از شرایط اقتصادی برای تامین معاش ناچار به کار در عرصه های مختلف هستند اما نگرش های متفاوتی نسبت به وضعیت شغلی زنان در سطوح مختلف اجتماعی وعمومی وجود دارد که هریک بیان‌کننده دغدغه هایی از سوی کارشناسان و مسئولین دولتی می باشد.

 

انور صمدي‌راد آسيب‌‌شناس اجتماعي معتقد است که كاهش ساعت كاري زنان في‌نفسه بد نيست اما بايد "افكار عمومي" نسبت به اين موضوع حساس شود و نظرات مخالف و موافق در رابطه با كاهش ساعت كاري زنان در جامعه مطرح شود و سپس بر اساس "خردجمعي" نسبت به اين موضوع تصميم‌گيري شود.

 

این آسيب‌‌شناس اجتماعي در ادامه به نقاط ضعف مجلس در خصوص تصویب یا رد قوانین در مدت زمان کوتاه اشاره کرد و گفت: "اگر كاهش ساعت كاري زنان قرار باشد در مجلس تصويب شود، ابتدا بايد فرهنگ‌سازي لازم در جامعه صورت گيرد تا در صورت بروز اين تغيير، آسيبي به قشر زنان وارد نشود. بايد كار كارشناسي در اين مورد به كارشناسان و دانشگاهيان سپرده شود."

 

کاهش بهره وری و کارایی کشور

براساس آمار اعلام شده توسط سازمان سابق مدیریت و برنامه ریزی، بدون احتساب شاغلان زن آموزش و پرورش و با توجه به تعداد کارمندان زن، کاهش ساعت کار زنان به میزان مورد نظر یعنی ۳۶ ساعت در هفته، باعث کاهش حضور زنان به میزان یک میلیون و ۹۶۰ هزار نفر می‌شود که کشور را با کاهش بهره وری و کارایی مواجه می‌کند، بنابراین برای جبران خدمات ساعات کاهش یافته دولت ملزم به استخدام افراد جدید می‌شود.

 

زهره طبيب زاده نوري مشاور احمدی نژاد با تاکید بر این که اجرايي كردن اين طرح براي دولت بار "مالي" به همراه خواهد داشت، اظهار داشت: "از آنجايي كه در وزارتخانه‌هاي بهداشت ، درمان و آموزش پزشكي ، آموزش و پرورش و علوم ، تعداد زيادي از كارمندان را زنان تشكيل مي‌دهند و عدم حضور زنان در برخي از ساعات روز براي ارباب رجوع مشكل ايجاد خواهد كرد، عملي كردن اين طرح در دست بررسي است.همچنین برخي از ادارات معتقد بودند تقليل يافتن ساعات حضور زنان در ادارات منجر به‌بي‌نظمي و ايجاد بار مالي و ناهماهنگي در اموري همچون سرويس اياب و ذهاب خواهد شد و بنا به همين دلايل نيز اين لايحه دوبار توسط سازمان مديريت و برنامه‌ريزي رد شد."

 

در خصوص همین اشکالات ایجاد شده در ابعاد گسترده، مريم مجتهدزاده رئيس مركز امور زنان و خانواده رياست جمهوري روز گذشته خبر از افزودن پیشنهاد تکمیلی به این لایحه را داده و گفت:‌ " بر اساس اين لايحه زنان از "همه" مزايا بهره‌مند مي شوند. اما اين لايحه در عمل با مشكلاتي مواجه شد زيرا زنان معمولا با سرويس رفت‌وآمد مي‌كنند و مشكل مهدكودك و رفت‌وآمد آنها باعث شد كه عملي شدن اين لايحه امكان‌پذير نباشد لذا پيشنهاد تكميلي در رابطه با اين لايحه مطرح شده است."

 

زمین گیر شدن توسعه کشور

این در حالی است که بسیاری از کارشناسان اجرایی کردن این طرح را حساس و حتی خطرناک در راستای مشارکت اجتماعی زنان می دانند. كمال اطهاري پژوهشگر اقتصاد توسعه با بیان این موضوع که اصرار مجلس بر كاهش ساعت كاري زنان، جهت‌گيري اشتباه و مصداق دوستي خاله‌خرسه است، مي گويد: "كم شدن ساعت كاري زنان باعث مي‌شود كه ديگر كارفرمايان زنان را استخدام نكنند. و بدین ترتیب اگر زنان از عرصه اجتماع خارج شوند حركت توسعه‌اي ايران نه تنها به تعويق مي‌افتد بلكه "زمين‌گير" نيز مي‌شود".

 

اطهاري در ادامه با یادآوری این مطلب که مغز جامعه مركب از زنان و مردان جامعه است و اگر زنان از صحنه اجتماع كنار زده شوند مانند اين است كه جامعه فقط از نصف مغز و ظرفيت خود استفاده كند، خاطر نشان کرد: "مجلس نبايد نگاه قشري داشته باشد و زنان را از صحنه اجتماع حذف كند. خروج زنان از عرصه اجتماع و محيط‌هاي كاري ميزان فقر را در جامعه افزايش مي‌دهد. بهتر است دولت به جاي كاهش ساعت كاري زنان ،‌ميزان مرخصي‌هاي زنان و ميزان مشاركت اين قشر در جامعه را افزايش دهد تا شاهد "ارتقاي" خانواده و اقتصاد كشور باشيم."

کارشناسان بر این باورند که در کشوری که میزان اشتغال زنان در آن در خوشبینانه ترین حالت به 14درصد می رسد در حالی که 64درصد راه یافتگان به دانشگاه زن هستند، طرح کاهش اجباری ساعات کاری زنان باعث حذف بیشتر زنان از محیط های کاری می شود.

جبارعلي سليميان نماينده اسبق كارگران در سازمان بين‌المللي كار معتقد است تصویب كاهش ساعات كاري زنان باعث مي شود كه كارفرمايان از استخدام زنان سرباز بزنند چون از نظر اقتصادي استخدام زنان مقرون به صرفه نيست.

 

به گفته وی، بر اساس مقاوله‌نامه بين‌المللي شماره 111 مربوط به تبعيض در امور استخدام و اشتغال، هر گونه تفاوت و محروميت يا تقدم كه بر پايه نژاد، رنگ پوست، "جنسيت"، مذهب، عقيده سياسي و يا سابقه مليت‌ آباء و اجداد يا طبقه اجتماعي برقرار بوده و در امور مربوطه به استخدام و اشتغال احتمال موفقيت و رعايت مساوات در شرايط سلوك با كارگر را به كلي از ميان برده و يا بدان لطمه وارد سازد ممنوع است، بنابراين كاهش ساعت اداري زنان كه منجر به نوعي تبعيض مي‌شود از نظر سازمان بين المللي كار مورد ايراد است.

 

عدم تعهد دولت برای تامین شغلی زنان

بر اساس باورهای سنتی در ایران مرد نان‌آورخانواده محسوب شده و دولت موظف به تامین شغل برای زنان نیست. بنابراین، این نوع طرحها کمک می‌کنند تا فرصت‌های شغلی زنان در اختیارمردان قرارگیرند و زنان از عرصه های عمومی کنار گذاشته شوند.

 

زينب طاهري عضو هيات مديره اتحاديه كاركنان بيمارستان‌ها و مراكز درماني معتقد است که در حال حاضر بسياري از زنان كشور ما تنها نا‌ن‌آور خانواده‌هاي خود هستند و در صورت تصويب طرح کاهش ساعت کاری زنان شاغل، كارفرمايان از استخدام زنان استقبال نمي‌كنند و مديريت‌هاي كليدي به زنان سپرده نشود يا حقوق و دستمزد كمتري را براي آنها در نظر مي‌گيرند بنابراين مي‌توان گفت كاهش ساعت كاري زنان مي‌تواند به "افزايش" آسيب‌هاي اجتماعي دامن بزند.

 

شواهد موجود نشان می دهد اگرچه زنان با توجه به پشتکار و توانایی های خود توانسته اند به تحصیلات و پیشرفت‌های شغلی مناسبی برابر با مردان برسند، اما هنوز تبعیض جنسیتی در اشتغال و دستمزد ابعاد گسترده ای دارد.

 

منيره نوبخت، رئيس شوراي فرهنگي ـ اجتماعي زنان می گوید: " كاهش ساعات اداري زنان و دادن امتيازات "ويژه" به آنها در محيط كار باعث بيرون رانده شدن زنان از اجتماع نيست. چنين امتيازاتي به خاطر تفاوت ميان زن و مرد و مسئوليت‌هايي است كه زنان بر عهده دارند و اين پيشنهاد "عين" عدالت است. و این عدالت حكم مي‌كند به تفاوت‌هاي ميان زن و مرد در محيط‌هاي كار توجه شود." این در حالی است که هنوز زنان حتی در شرایط مساوی کاری با مردان، بازهم مزد کمتری دریافت می‌کنند.

 

بر طبق آمار، 79% کل جمعیت زنان ایرانی باسواد هستند. اما با این وجود جمعیت فعال زنان ایرانی، 21% است. که در مقایسه با 85/79% جمعیت فعال مردان رقم پایینی است. سهم درآمد زنان بر اساس این آمار 11% و سهم درآمدی مردان 89% است. آمار مدیریت زنان در ایران 13% برآورده شده در حالی که سهم مدیریت مردان 87% گزارش شده است.

 

نگاه به مسائل زنان همراه با غرض ورزی های سیاسی

در این خصوص خانم میرزایی کارمند دولت با تاکید بر اینکه ارائه اینگونه طرح ها گامی در جهت تضییع بیشتر حقوق زنان محسوب می شود، به جرس می گوید: " به اعتقاد من، نه تنها کم کردن ساعت کاری به نفع زنان شاغل و کمک به حفظ حقوق آنان در جامعه و خانواده نیست بلکه موانعی برای رشد و پیشرفت آنها در سطوح مختلف ایجاد خواهد کرد بطوری که می تواند تهدیدی برای موقعیت و فرصت شغلی آنها قلمداد شود. دستمزد نابرابر، تبعیض جنسیتی در محیط کار، عدم رعایت عدالت اداری، عدم توجه به شایستگی ها و توانایی ها در ارتقاء شغلی همه و همه از جمله مواردی است که زنان باید در محیط کار با آن دست و پنجه نرم کنند. متاسفانه نگاه به مسائل زنان در کشور با غرض ورزی های سیاسی گره خورده است. در اوایل انقلاب با وجود نگاههای سنتی به زنان در آن زمان به حضور آنان در عرصه عمومی و سیاسی و بویژه در تظاهرات ها تاکید می شد. اما امروزه که حضور زنان در عرصه اجتماعی و عمومی به نفع منافع حکومت تعریف نمی شود با ارائه لایحه و طرح ها تلاش در کمرنگ کردن نقش فعال و و ایجاد محدودیت برای زنان در سطوح مختلف می شود.

 

زنان بواسطه پشتکار و بالا رفتن سطح آگاهی اشان نسبت به مسائل خود در عرصه های مختلف، خواهان مشارکت برابر در جامعه هستند. باید توجه داشت بیش از پنجاه درصد دانشجویان را دختران تشکیل می دهد و افزایش آگاهی های علمی این قشر باعث می شود طی دو دهه آینده ایران نسبت به کشورهای توسعه یافته نقش و جایگاه قابل ملاحظه ای از حیث مشارکت و فعالیت زنان در عرصه های مختلف کشور خواهد یافت. این در حالی است که متاسفانه به دلیل دیدگاه جناحی دست اندرکاران، زنان شاغل نیمی از زمان خود را باید صرف رفع تبعیضهای قانونی، عملی و نابرابری های جنسیتی بکنند."

 

 

بی هویتی زنان شاغل!

باورهاي غلط و نگاههای سنتی به وظایف زنان از جمله مسائلی است که ارتقای زنان را در سطح مدیریتی جامعه با مانع مواجه کرده است. به عقيده مدافعان طرح کاهش ساعت کاری زنان شاغل،  زنان با ورود به مشاغل مردانه تبديل به موجودات بي هويتي شده اند كه نه از روح لطيف و پرعطوفت زنانه آنها اثري باقي مانده و نه از درياي بي كران محبت مادرانه شان و اين معضل حاصل بي توجهي نهضت هاي فمينيستي به نقش زن به عنوان همسر و مادر است كه زنان را گرفتار منجلاب توهم آزادي و برابري با مردان كرده است.

 

این در حالی است که دكتر سايه بيگدلي با اشاره به نقش زنان در عرصه های اجتماعی می گوید: "نوع تصور جامعه از نقش زنان و تغييرات آن در طول زمان از مهم‌ترين متغيرهايي است كه مسير و شتاب تحولات اجتماعي را بيان مي‌كند. زنان يكي از سرمايه‌هاي پرارزش در كشورهاي جهان به‌ويژه در كشورهاي در حال توسعه هستند. رسيدن به اهداف سازمان‌ها و به‌دنبال آن رشد و توسعه هر چه بيشتر جوامع در زمينه‌هاي گوناگون مستلزم حضور بهتر و بيشتر زنان و مردان متخصص در عرصه عمل است، اين در حالي است كه زنان در محيط كار خود با مسائلي نظير تبعيض شغلي روبه‌رو هستند."

 

در همین راستا هادي غنيمي‌فرد، رئيس شبكه سراسري خانه‌هاي صنعت و معدن با تاکید بر اینکه كم كردن ساعت كاري زنان "زمينه‌ساز" تبعيض جنسيتي بيشتر در كشور است، می گوید: "اگر اختلافي بين زنان و مردان در قانون كار به وجود بيايد، اين اختلاف در سطوح مختلف جامعه تسري پيدا مي‌كند.  ابتدا ساعات كاري زنان را كاهش مي‌دهند، سپس مي‌گويند توانايي زنان از مردان كمتر است، پس مردان چون بيشتر كار مي‌كنند بايد حقوق بالاتري دريافت كنند، بعد از آن هم حتما مي‌گويند هر مردي بهتر است 4 زن داشته باشد و به اين ترتيب روز به روز شاهد تبعيض‌هاي جنسيتي بيشتري در جامعه هستيم."



فعالان حقوق زنان مقصرند

در نگرشی منفی به دیدگاههای علمی و کارشناسانه، عباس نبوي، مدير موسسه تمدن و توسعه اسلامي می گوید: "نوعي روشنفكر مابي غلط و نادرست ترويج شده كه البته مسبب اصلي آن فعالان حقوق زنان هستند و آن ترويج روحيه تساوي شغلي زنان و مردان در اجتماع است. اما هيچ وظيفه اي براي زنان بالاتر از خانه داري و همسرداري نيست "

 

 

به گفته لاله افتخاري نماينده مجلس، برخي كشورها با ارايه آمار بالاي اشتغال زنان كه البته آن را با افتخار مطرح مي كنند قصد دارند زنان كشورشان را آزاد و برابر با مردان توصيف كنند در حالي كه ما برايشان مطرح مي كنيم تعالي جايگاه زنان به استخدام آنها در مشاغل "نازل" رفتگري و كارگر ساختماني و يا باربري و حمل ماشين هاي سنگين نيست و ارزش هاي نظام جمهوري اسلامي ايران اين وضعيت را متناسب با جايگاه زنان نمي داند. زنان ايراني در مقايسه با تمامي كشورهاي دنيا از وضعيت بهتر و حقوق بالاتري برخوردارند که اين آزادي چه در حريم خصوصي، آزادي انديشه و حتي انتخاب شغل ديده مي شود.

 

حذف زنان با "شعار" مهرورزی و عدالت گستری

مدافعان برابری حقوق زنان بر این باورند که برخورد با فعالان حقوق زنان که از کلیه شیوه های مسالمت آمیز برای پیگیری خواسته های خود در زمینه برابری خواهی و رفع تبعیض های حقوقی و اجتماعی از زنان در حوزه های مختلف استفاده می کردند در دستور کار دولت احمدی نژاد قرار گرفته است اما برغم تمام تلاشهای احمدی نژاد برای به حاشیه راندن زنان، دور کردن آنان از فضاهای عمومی و اجتماعی و خانه نشین کردن آنان، موج برابری خواهی و رفع تبعیض های حقوقی و اجتماعی از زنان آن چنان ابعاد گسترده ای به خود گرفته است که دولت ناچار به ارائه طرح هایی با پشتوانه غیرکارشناسانه شده است.

 

یکی از مدافعان حقوق زن در این رابطه به جرس می گوید: "از لحاظ آمار،  زنان نيمي از جمعيت جامعۀ بشري را تشكيل مي دهند و جامعۀ بشري جامعه اي است مركب از زنان همراه با مردان و هيچيك از اين دو امتيازي بر ديگري ندارد. اما متأسفانه در بيشتر موارد واقعيت تبعيض و نابرابري ريشه در انديشه هاي توجيه كننده و ترويج دهندۀ نابرابري داشته است و بر همین اساس زنان فاقد تماميت ماهيت انساني تلقي شده و بنابر اين از حقوق كامل انساني خود محروم گشته اند. این در حالی است که ایران دارای درصد بالایی از زنان تحصیلکرده است و زنان به طور فعال در تمام عرصه های اجتماعی حضور دارند هر چند تمام تلاش ها به طور سیستماتیک بر آن است که این قشر تاثیرگذار جامعه به حاشیه رانده شوند. بر اساس همین نوع نگاه به حضور زنان در جامعه است که باعث شده از توانایی آنها در پیشبرد اهداف ملی استفاده نشود و میزان حضور این قشر توانمند در رده های مدیریتی خرد و کلان کمرنگ شده و از نظر سلسله مراتب شغلی در سطوح پایین تری از مردان قرار گیرند. بر همین اساس قانونگذاران و برنامه ریزان کنونی کشور تمام تلاش خود را بر محور شعار "مهرورزی" و "عدالت گستری" دولت احمدی نژاد گذاشته اند تا از حضور فعال زنان در عرصه های اجتماعی جلوگیری بعمل آورند. در حقیقت شعار "عدالت گستری" دولت رویه ای برای جلوگیری از ورود زنان به پست های کلیدی و حساس با توجه به توانمندی ها و تخصص های آنان شده است."

 

قابل ذکر است بر اساس قانون مدنی، مرد نان‌آور خانواده شمرده می‌شود و دولت موظف به "تامين" شغل برای زنان نيست.


 




سید مجتبی واحدی -

 

حاکمان ایران و حقوق بگیران آنها به هر بهانه ای ، معترضان مقیم خارج از کشور و بعضی فعالان شیردل مقیم داخل را مورد حمله قرارمی دهند  و حضور این گروه از ایرانیان در رسانه های خارجی برای بیان دیدگاه های خویش را « همکاری با دشمن » می نامند.البته این گروه از مدعیان تا کنون برای مردم توضیح نداده اند که چرا اتکای برخی رهبران انقلاب سال ۵۷ به رسانه هایی همچون بی بی سی ،بلامانع وحتی ستودنی بود و اکنون استفاده اپوزیسیون ایرانی از رسانه های خارجی ، به امری ناپسند وحتی حرام تبدیل شده است؟ استدلال حاکمان پر مدعای ایران آن است که رسانه های خارجی به ویژه شبکه های متعلق به امریکا وانگلیس ، به فکر منافع خویش هستند و چون به زعم سران حاکمیت ایران، منافع دولت های غربی درتضاد با منافع ایران است ، پس هیچ خبر یا تحلیلی در آن رسانه ها منتشر نخواهد شد مگر آنکه منفعتی از ایران را قربانی اهداف و منافع امریکا، انگلیس و سایر کشورهای غربی کند.این ادعاها در حالی مطرح می شود که رئیس دولت کودتا ، همواره برای راهیابی به  رسانه ها ی غربی دست وپا می زند  وهرفرصتی را برای لبخندزدن در برابر دوربین آن رسانه ها غنیمت می شمارد  بدون آن که به ملت ایران توضیح دهد که اظهارات نسنجیده  و جاه طلبانه او، کدام منفعت ملت ایران را فدای مصالح غربی ها می کند که آنها سخاوتمندانه ، تریبون خودرا دراختیار احمدی نژاد قرار می دهند تا او از طریق  همان رسانه ها ، مواضع خود را منتشر  نماید؟ مگر غیر از این است که آن رسانه ها با پول دولت های غیر ایرانی اداره می شوند وموظفند قبل از هر چیز به فکر مصالح ومنافع ملت های خویش باشند؟آیا آنها در میان سخنان احمدی نژاد ، سوژه هایی یافته اند ومی یابند که تامین کننده منافع ملت های غیر ایرانی و علیه ملت ایران است؟

 

البته در دنیای امروز ، بسیاری از ملتها ودولت ها منافع مشترکی دارند که به عنوان نمونه می توان به گسترش دموکراسی و حمایت از حقوق بشر  در سراسر دنیا،اشاره کرد . اگر در حال حاضر ، رسانه هایی از غرب و شرق دنیا به صورت متحد به افشاگری در خصوص جنایات ، فسادها و سوء استفاده های بخشی از حاکمیت ایران  می پردازند دلیل آن را باید در همان منافع مشترکی جستجو کرد که گسترش دموکراسی  در سراسر جهان ، نصیب همه ملت ها می کند.با پذیرش این فرض ،استفاده از رسانه های خارجی برای انعکاس فریاد حق خواهی و آزادی طلبی مردم ایران، نه تنها قبیح نیست بلکه ضروری هم می باشد.این ضرورت هنگامی آشکارتر می شود که رسانه موسوم به رسانه ملی در ایران ، با نادیده گرفتن واقعیات بدیهی از خیانت ها وجنایت های سران کودتا و تلاش برای وارونه نشان دادن حقایق ، در رآس دشمنان رسانه ای ملت ایران قرار گرفته است.رسانه های خارجی اگر در تقابل منافع  یا در عرصه رقابت ، منافع ملت های خویش را بر حقوق ملت ایران ترجیح دهند ، ایراد ی بر آنها وارد نیست اما صدا وسیمای ضد ملی ، با پول ملت ایران اداره می شود  وبه دلیل فساد گسترده اداری ومالی در ایران ، هزینه های چندبرابری بر ایرانیان تحمیل می نماید. همین رسانه ، با جسارت تمام، چشم خود را بر حقایق  می بندد  وهنگامی که خبر نگارانِ «زبان به مزد» را به نزد رئیس دولت کودتا می فرستد آنها را مآمور می کند که به جای انعکاس مشکلات مردم و به چالش کشیدن رئیس بی کفایت دولت، به مجیز گویی از وضعیت فعلی کشور بپردازند. آخرین نمونه از این رفتار ضدمردمی صدا وسیما مربوط به گفتگوی پر حاشیه ای است که به ناحق نام « بی حاشیه » بر آن نهاده بودند. مجری نه چندان شیرین سخن اما چرب زبان ، مآموریت داشت اززبان ملت ایران ، مرتبا از اوضاع اقتصادی اقشار مختلف مردم  ابراز رضایت کند ورسانه های منتقد دولت را به صفاتی توصیف نماید که ضرغامی و همکاران او ، لایق ترین افراد برای توصیف به آن صفات هستند.این مجری ، که ارتقای ناگهانی برخی دیگر از همکاران مجیزگو واعزام آنها به مآموریت های شیرین اروپایی - امریکایی ، به شدت او را وسوسه می کرد به جای آ ن که از« رئیس کم سواد دولت » بپرسد که «رقم ۱۲۰ میلیون تومانی برای نوزادان جدیدالولاده رابراساس  کدام  محاسبه ساده ریاضی به دست آورده است» به احمدی نژاد کمک می کرد تا عوام فریبی های خود راادامه دهد. همچنین زمانی که احمدی نژاد در مورد نامه اخیر خود به اوباما سخن می گفت، کسی که به ناحق خودرا خبرنگار می نامد حاضر نشد از مخاطب خود سؤال کند که «اگر به ادعای رحیم مشایی ، نامه نگاری اخیر بر اساس دیپلماسی عمومی و برای تحت تآثیر قرار دادن افکار عمومی جهانیان بوده است ، چرا خبر آن را یک ماه از مردم ایران مخفی نگه داشته  وچرا پس از افشای ارسال نامه، حاضر نیست محتوای آن را به ملت ایران وسایر ملت های جهان توضیح دهد؟» احمدی نژاد به خوبی می داند که هیچ  صاحب منصبی در دنیا - از جمله باراک اوباما- او را جدی نمی گیرد و شاید اوباما حتی نامه او را نخواند به همین جهت اعلام محتوای نامه خود را به رئیس جمهور امریکا می سپارد تا هیچگاه کسی متوجه نشود رئیس  دیکتاتور دولت کودتا ، در نامه نگاری خویش با اوباما تا چه حد ذلت به خرج داده است.اگر صدا وسیمای کودتاچیان، دشمن ملت ایران نبود باید با سؤالی ساده در این مورد، احمدی نژاد را  تحت فشار قرار می داد تا دست این «ترسوی پر مدعا »برای مردم باز شود.

 

درمورد لایحه هدفمندی یارانه هانیز سؤالات بسیار ساده اما روشن گری وجود داشت  که اگر صدا وسیمای دولتی ایران بر تداوم دشمنی با ملت ایران اصرار نداشت  می توانست با طرح آنها در گفتگوی مستقیم با احمدی نژاد ، حقایق را آشکار سازد. خبرنگارِ زبان به مزد، حداقل قادر بود سؤالات رئیس و نمایندگان اصولگرای مجلس در مورد این لایحه گرانی ساز را با احمدی نژاد درمیان بگذارد تا « تهی بودن » ادعاهای رئیس دولت در این مورد آشکار شود.اگر به جای خبرنگار رسانه ضرغامی - که با پول ملت ایران به تقویت دشمنان  این ملت می پردازد ـ یکی از خبر نگاران مستقل وشرافتمند ایرانی روبروی احمدی نژاد نشسته بود مجموعه اظهارات رئیس دولت در سال گذشته از جمله ادعای پرداخت ۷۰ تا ۱۰۰ هزار تومان به هر ایرانی که در آستانه انتخابات مطرح شد را یاد آوری می کرد تا مشخص شود اجرای وعده انتخاباتی احمدی نژاد حداقل به ۱۲۰ هزار میلیارد تومان بودجه نیاز دارد نه ۴۰ هزار میلیارد تومان که اخیرا بحث آن به رسانه ها کشیده شده است زیرا براساس برنامه ریزی های دولت ، تنها ۵۰ در صد  از وجوه حاصل  از حذف یارانه ها به مردم باز گردانده خواهد شد و۵۰ در صد باقیمانده ، باید صرف سایر امور مرتبط با حذف یارانه ها از جمله افزایش هزینه دستگاههای دولتی شود.اما متآسفانه مآمور دستگاه دروغ پراکنی ضرغامی ، نه تنها ادعاها ودروغ های پیشین احمدی نژادرا به رخ او نمی کشید بلکه با «تکه پراکنی » های کسل کننده و گاه چندش آور خویش، فضارابرای تداوم دروغ گویی رئیس دولت کودتا آماده می ساخت.البته این گونه برخورد « دشمن خانگی ملت ایران »  با بی کفایتی ها و خلاف گویی های رئیس  منتصب دولت ، قبلا هم وجود داشته وقطعا تا زمانی که نظام به ادامه عوام فریبی های احمدی نژاد نیاز داشته باشد  برخورد رسانه میلی با احمدی نژاد تغییر نخواهدکرد. به عنوان مثال می توان به جدیدترین اظهار فضل رئیس دولت  اشاره کرد که هیچگونه پرسش گری صدا وسیما ازاو را به دنبال نداشت. احمدی نژاد اخیرا در موضع «غیب گویی » نشسته واز قریب الوقوع بودن زلزله در تهران خبرداده است. البته احتمال وقوع زلزله در تهران ، یک موضوع جدی است وکارشناسان بارها در این مورد هشدارداده انداما احمدی نژاد  دوسال قبل در یک سخنرانی عمومی، ضمن بر حذرداشتن متخصصان ایرانی از « توجه به مبانی سکولارها در تحلیل حوادث طبیعی » گفت: « در جایی که افراد آن مؤمن هستند زمین نمی تواند بلرزد وآن را خراب کند!»  اگر سخن قبلی احمدی نژاد برای عوام فریبی نبود قاعدتا خبرنگاران صدا وسیما باید به سراغ او می رفتند ومی پرسیدند که « در دوران ۵ ساله ریاست تو ، چه بر سر ملت ایران واعتقادات آنها آمده است که  اکنون خطر زلزله ، جان ۵ میلیون تهرانی  ـ که لابد براساس تحلیل احمدی نژاد ، «بی ایمان »شده اند -  را تهدید می کند؟

 

البته  علت اظهارات اخیر احمدی نژاد درخصوص زلزله مشخص است وکمتر کسی  هشدارهای او را از سر دلسوزی برای ملت ایران   تلقی می کند.  زیرا قبلا بارها در این مورد هشدار داده شده بود اما احمدی نژاد به جای برنامه ریزی برای کاهش خطر ،  شخصا دستور بر کناری رئیس مؤسسه زلزله شناسی که جدی ترین هشدار دهنده دراین مورد بود  را  صادر کرد. پس  با اطمینان باید گفت  فعال شدن دستگاه تبلیغاتی احمدی نژاد و آخوندهای درباری و نگران ساختن مردم نسبت به خطر زلرله ، تنها به منظور انحراف اذهان عمومی از « افتضاحات دولتی » است که هرروز افشا می شود . احمدی نژاد  به خاطر « تنها خوری » های مکرر ،  اکنون با افشاگری های رسوا کننده یاران سابق خود مواجه است  که آخرین نمونه آن به موضوع « حلقه فساد فاطمی ونقش معاون اول احمدی نژاد درآن‌» باز می گردد. رئیس دولت از یک سو به دنبال بستن دهان افشا کنندگان از طریق سهم دهی به آنان است واز سوی دیگر با سوژه آفرینی هایی همچون « هشدارزلزله » می خواهد تا حدودی از فشار افکار عمومی بر دولت فاسد خود بکاهد. رسانه ضرغامی اگر اندکی غیرت ایرانی داشت  اولا سؤالات متعدد اصولگرایان در خصوص مفاسد همکاران احمدی نژاد  به ویژه معاون اول او را در یکی از گفتگوهای سفارشی ، مطرح می کرد و ثانیا از او می پرسید که «اگر در این دولت فساد گسترده وجود ندارد چرا هم زمان با بیشترین درآمدهای نفتی. مردم ایران با بیشترین فشارهای اقتصادی مواجهند ومیلیون ها نفر از آنان زیر خط فقر قرار دارند؟»

 

آنچه در بالا به آن اشاره شد نمونه هایی است که هر یک از ایرانیان  می توانند دهها نمونه مشابه آن را به یاد بیاورند. همه این نمونه ها  تنها این نکته را ثابت می کند که « بزرگترین  دشمن خانگی ملت ایران ، رسانه ای است که با پول همین ملت ، تریبونی بزرگ را در اختیار دروغ گو ترین سیاستمدار دهه های اخیر ایران می گذارد وتلاش می کند  افکار عمومی را از رسوایی های سیاسی ، اقتصادی ومدیریتی کودتاگران ، منحرف سازد.» در این شرایط به نظر می رسد استفاده از هر رسانه - حتی رسانه هایی که حامیان مستآصل احمدی نژاد ، آنها را رسانه دشمن می نامند- برای افشای نقش ضد ایرانی وضد اسلامی کودتاچیان بلامانع بلکه واجب است.

 

 

  *ديدگاه هاي وارده در یادداشت ها لزوما ديدگاه جرس نیست.

 


 




سعيد رضوي فقيه -

 

نقض حقوق بشر و جنايت عليه بشريت حكايتي تازه نيست و سابقه اي ديرينه دارد اما آنچه عصر ما را از روزگاران گذشته ممتاز مي كند تثبيت مقوله حقوق بشر به عنوان يكي از اصلي ترين ارزش هاي جهان شمول در جوامع انساني است. مباني فلسفي و اخلاقي حقوق بشر دهها سال است كه انديشه هاي سياسي و نظام هاي حقوقي دنياي جديد را تغذيه مي كند و اگر نه لزوما اجراي عملي اما دست كم قوت و حقانيت نظري حقوق ذاتي و فطري انسان را بماهو انسان تضمين مي نمايد.

 

طي چند دهه گذشته اتفاق ديگري نيز افتاده است كه بحث حقوق بشر را به گونه يك ارزش جهاني و مرز ناپذير محل توجه و اعتناي جدي همه دولت ها در تمام كشورها قرار داده و آن را به يكي از موضوعات و مباحث جدي در روابط بين الملل بدل كرده است و آن اتفاق عبارت است از برافراشته شدن پرچم دفاع از حقوق بشر و گسترش آن توسط قدرت هاي بزرگ جهاني. قدرت هايي كه اراده و تصميم و بويژه اجماع آن ها مي تواند حوادثي بزرگ را روي كرۀ خاكي رقم بزند و يا برعكس از وقوع حوادثي بزرگ پيشگيري نمايد.

 

اما آنچه جاي پرسش و تأمل و حتي تعجب دارد اين است كه چرا برغم ادعاي قدرت هاي بزرگ جهان در دفاع  از حقوق بشر همچنان شاهد نقض گسترده و بعضا سازماندهي شدۀ آن در گوشه و كنار جهان هستيم و هر روز اخباري آزار دهنده و نگران كننده و تأسف بار در اين باب به گوش مي رسد. راستي چگونه قدرت هايي كه به سادگي حكومت هاي مقتدر و منسجم را ساقط مي كنند و با در هم شكستن مقاومت ارتش هاي بزرگ و مجهز سرزمين هاي پهناور را فتح كرده و به راحتي نقشه جغرافياي سياسي مناطق مختلف جهان را تغيير مي دهند؛ از عهدۀ جلوگيري از نقض حقوق بشر كه به دست دولت هاي كوچك و بزرگ صورت مي گيرد بر نمي آيند؟ آيا قدرت هايي كه توانستند در عرض چند هفته ديكتاتوري مثل صدام حسين را از عرش قدرت به زير كشيده و بر فرش خواري و مذلت بكوبند نمي توانند يا نمي توانستند از نقض حقوق يك روزنامه نگار و و بلاگ نويس در ايران يا يك نامزد انتخاباتي در مصر ويا مواردي پيش پا افتاده از اين دست در گوشه و كنار جهان پيشگيري نمايند؟

 

براي يافتن پاسخي قانع كننده در برابر اين پرسش و تبيين چرايي عدم تحقق شعار ها و ادعا هاي حاميان حقوق بشر در پيشگيري از نقض گستردۀ آن در كشورهاي مختلف جهان، توجه به نكات زير راهگشا تواند بود.

 

نخستين نكته آنست كه اساسا قدرتهاي بزرگ جهان اراده اي جدي براي گسترش حقوق بشر و پيشگيري از نقض آن چنانكه بايد و شايد ندارند و اين امر را بسادگي از كارنامه عملكردشان در اين باب مي توان دريافت. سال هاي سال در سایه ديكتاتوري هاي نظامي امريكاي لاتين هر روز فجايعي تلخ رخ مي داد اما قدرت هاي بزرگ جهان اعتنايي به اين امور نمي كردند. سهل است در بسياري از موارد از ديكتاتورها حمایت هم مي كردند. آنچه سال ها در بوسني هرزگوين و در برابر چشمان امريكا و اروپا گذشت نمونه اي تلخ از اين حكايت است. در واقع قدرت هاي غربي زماني به فكر مداخله افتادند كه تداوم حكومت ميلوسويچ را با منافع خود معارض يافتند. فراموش نكنيم كه قتل عام سربرينتسا در برابر ديدگان نيروهاي مسلح اما منفعل سازمان ملل رخ داد.

 

   نکته دوم برخورد تبعیض آمیز و دوگانه قدرتهای جهانی با موارد و مصدیق نقض حقوق بشر در نقاط مختلف جهان است. نمونه آشکار این تبعیض و دوگانگی بی توجهی امریکا و کشورهای اروپایی به حوادث تلخ و دردناکی است که در فلسطین اشغالی جریان دارد. در واقع دهها سال است که اشفاگران فلسطین به جای دريافت اخطار از سوی قدرتهای غربی و بویژه ایالات متحده از آنها پاداش می گیرند و این در حالی است که مبارزات گروههای فلسطینی برای رفع اشغال برچسب تروریسم می خورد. چند سال است كه بنا به ادعاي جيمي كارتر رئيس جمهور پيشين امريكا غزه بزرگترين زندان جهان است كه ساكنانش در تحريم و محاصره اي غير انساني به مرگ تدريجي جان مي بازند اما هيچ فشاري به اسرائيل از جانب قدرت هاي بزرگ براي كاهش شدت خشونت ها عليه غيرنظاميان وارد نيامده است.

 

 این برخورد دوگانه در مورد دیگر دولت هاي خاورميانه نیز كه روابط خوبي با قدرتهای غربی دارند صدق می کند. به عنوان مثال وضع حقوق بشر در مصر و اردن و عربستان بسیار وخیم و تأسف آور است امّا قدرتهای غربی تنها می کوشند از مقوله حقوق بشر فقط علیه کشورهایی نظیر ایران و سوریه بهره ببرند که سیاستهایی ناهمسو با آنان دارند و بر محدودیتهاي حقوق بشری و حتی جرايم آشكار و سازمان يافته حكومتي عليه شهروندان در کشورهای همسو چشم بپوشند. این دوگانگی علاوه بر آن که موجب تشجیع آن دسته از ناقضان حقوق بشر می شود که مورد حمایت قرار دارند ، به دست دیگران نیز بهانه می دهد تا با سیاسی قلمداد کردن مقوله حقوق بشر از تن دادن به رعایت آن سرباز زده و در نهایت نیز ارزشهای حقوق بشری در انتظار جهانیان خوار و بی اعتبار و چشم انداز آیندۀ آن مبهم و تار شود.

 

   نکته سوم که بسیار تأسف بارتر و پیامدهای منفی اش نیز بیشتر است نقض جدّی حقوق بشر توسط قدرتهایی است که خود علم دفاع از آن را بلند کرده و اساساً رسالت گسترش ارزش های حقوق بشر را به نحوی خود خوانده برعهده گرفته اند. نگاهي گذرا به اوضاع افغانستان و عراق در سال هاي اخير و مرور پرونده هايي ‍‍نظير ابوغريب و گوانتانامو در كنار تجارت پر سود سلاحهاي مرگبار در سراسر جهان اين نكته را بخوبي روشن مي كند و برآن گواهي مي دهد. جنایاتی که قدرتهای غربی در بسیاری از نقاط جهان کرده اند و هنوز هم مرتکب می شوند این مقوله را دست کم در چشم بسیاری از مردمان جهان بی اعتبار و آلوده به اغراض سیاسی جلوه داده و می دهد. آنچه آمریکائیها در جنگهای ویتنام و کره مرتکب شده و هنوز هم در عراق و افغانستان مرتکب می شوند کمتر از آنچه در یوگسلاوی پس از فروپاشی رخ داد نیست امّا جرایم سران سیاسی و فرماندهای نظامی امریکا هیچ گاه در هیچ محکمه ای مورد رسیدگی قرار نگرفت. هم چنین نسل کشی سرخپوستان امریکایی کم اهمیت تر از دیگر نسل کشی ها نبوده است. با اینهمه امریکایی ها در حالی نسل کشی ارامنه از سوی دولت عثمانی را محکوم می کنند که خود هیچگاه به آنچه با ساکنان اصلی کشور خود روا داشته اند اعتراف و از آن اظهار ندامت نکرده اند. بنابراین طبیعی است تا وقتی که قدرتهای جهانی خود چنین عملکردی در زمینه حقوق بشر دارند اقداماتشان در این زمینه چندان به جد گرفته نمی شود و بر عکس امواج گسترده ای از اعتراضات مردم در سراسر جهان علیه جنایات ایشان بر پا می شود.و باز در چنين شرايطي طبيعي است ديكتاتورهاي ناقض حقوق بشر كه با ژست هاي ضد امپرياليستي  به جهت مخالفت با عملكردامريكا و غرب در گوشه و كنار جهان محبوب القلوب برخي مردم ستمديده يا حتي روشنفكران ضد جنگ و ضد سلطه شوند و كار انتخاب ميان بد و بدتر گره بخورد و سخت دشوار شود. جنبش های ضد جنگ در سرتاسر جهان پیش و پس از حمله امریکا به عراق که هنوز هم گاه ظهور و بروز می یابد بهترین گواه این مدعاست که در افکار عمومی جهانیان امریکا و متحدانش از متهمان اصلی نقض حقوق بشر به شمار می روند. طبیعی است تا زمانی که زندان گوانتنامو برچیده نشود و حقوق متهمان و مظنونان به هر اتهامي رعایت نشود هیچکس صداقت سیاستمداران امریکایی را در دفاع از حقوق متهمان سیاسی و مطبوعاتی در دیگر کشورها از جمله ایران را باور نخواهد کرد. حتي مي توان گفت حمایتهای امریکا و دیگر قدرتهای جهانی از بازداشت شدگان و زندانیان سیاسی و مطبوعاتی نه تنها به بهبود وضعیت آنان منجر نخواهد شد بلکه برعکس مشکلات تازه ای به مشکلات و محدودیتهای آنان خواهد افزود كه مجال توضيحش اينجا نيست.

 

   در واقع تا هنگامي که مقوله حقوق بشر در حدّ یک شعار و ژست سیاسی در مجامع بین المللی باقی مانده است و تنها به عنوان ابزاری برای اعمال فشارهای سیاسی آن هم به شکل موسمی و تبعیض آمیز مورد استفاده قرار می گیرد می توان گفت بشریت چشم انداز روشنی از استیفای حقوق خود در برابر ندارد و در این زمینه جرم قدرتهای بزرگ جهانی نیز به اندازۀ دیکتاتورهای محلّی کما بیش به یک میزان  قابل ارزیابی است. بيهوده نيست كه دوسر ماجرا همزمان طرف مقابل را با اسناد و مدارك عيني به جنايت عليه بشريت متهم مي كنند و در كنار آن به بهانه دفاع از امنيت ملي خود گستاخ و بي پروا به نقض حقوق بشر مشغول مي شوند.

 

  *ديدگاه هاي وارده در یادداشت ها لزوما ديدگاه جرس نیست.


 




علی حسین قاضي زاده -

 

نخستین ماه بهار به انتها رسید و بار دیگر امیدها برای بازگرداندن عقلانیت در سیاست حاکمان ایران نقش بر آب گردید. احضار خانواده هاشمی به دادگاه، صدور احکام سنگین برای اعضای عالیرتبه حزب مشارکت، توقیف روزنامه بهار و توقیف فعالیت های دو حزب اصلی جبهه اصلاحات (حزب مشارکت و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی)، همه و همه نشان از این مهم دارد که در، هم چنان به همان پاشنه می گردد و افسار حکومت همچنان در دستان ماجراجویانی است، که عزمشان برای رساندن کشور به نقطه برگشت ناپذیر، جزم است.

 

امنیت ملی امروز ایران به دست کسانی افتاده است که بارها و بارها نشان داده اند که فاقد کمترین درک و فهمی از ضرورترین نیازهای یک جامعه مدرنند. کسانی که احزاب و مطبوعات را مزاحمانی می دانند که تحملشان، تنها از برای ژست های بین المللی است و به گمان شان رسیده که هر بار که نردبان قدرت در زیر پایشان لرزیدن گرفت، ساده ترین راه تخته کردن دکان تحزب است و آب هم از آب تکان نمی خورد.

 

مخالفان در زندان، دانشجویان در کمیته های انضباطی، روزنامه ها توقیف و احزاب در آستانه انحلال. اینها نشانه های نظامی با 30 سال سابقه است که کارش بدان جا رسیده که کشور را با شرایط جنگی اداره می کند. حاکمان امروز ایران، همه راههای رصد کردن مخالفت و نارضایتی جامعه را مسدود نموده اند. اینان عصب جامعه را قطع نموده و شادمان از عدم احساس درد مردمان، ملک داری می کنند.

 

روزی به گمان شان رسید که چاره در بستن روزنامه ها و بازداشت روزنامه نگاران است. مطبوعات را بستند و روزنامه نگاران را از در روزنامه به لابلای جامعه سوق دادند و ما حصلش تولید هزاران وبلاگ نویسی گشت که دیگر محدود به هیچ قانونی نبودند. امروز احزاب را می بندند و بزرگان احزاب را به زندان می افکنند و به انتظار فردایی می نشینند که هزاران تن از جوانان و اعضای فعال این احزاب در لابلای جامعه رسوخ کنند و جلساتشان سرّی  گردد و شبکه های زیر زمینی تشکیل دهند و دیگر مقید به قوانین حاکم بر احزاب قانونی نظام نباشند و پنهان از چشمان حاکمان رشد و نمو کنند و سیاستمداران خوش خیال ما شادمان از ندیدن این همه اتفاق، فرض را بر نبودنش بگذارند. آنان که نجوای امروز مخالفان را نشنیده می گیرند، به انتظار روزی می نشینند که تا نجواهای امروز بدل به طوفانی گردد و همچون بهمنی بر سرشان خراب گردد.

 

ما حصل این همه تنگ نظری، تبدیل موافقان نظام به مخالف و مخالفان نظام به معاند است. نه اینکه ندانند. می دانند؛ اما کسانی که چشمان تنگشان، تنها نوک بینی را می بیند و بس، ندانم کاری دیروز را با حماقت امروز ترمیم می کنند و همه آمال و آرزوی مردمان ایران زمین را از پس یک قرن مبارزه، به نابودی می کشانند.

 

 اگر اراده ای بر فهم این واقعیت بود، برگهایی را از تاریخ واپسین روزهای حکومت پیشین را تورق می کردند تا ببینند سرانجام شوم آن همه  خودکامگی را که در انتها به کام مرگ و نابودی می کشاند، همه حاکمانی را که گوششان و چشمشان را به روی مردمان می بندند.

 

هنوز کسی راز خودکشی نهنگ ها را نمی داند. اما همه می دانند که وقتی کابوس مرگ بر سر نهنگ ها سایه افکند، همه با هم به ساحل می زنند. به گاه مرگ نهنگ های مأیوس از زندگی، ساحل اقیانوس، رقّت بار ترین لحظات طبیعتی را به تصویر می کشد که بشر با همه ادعایش از به زندگی برگرداندن آنان عاجز است.

 

و هنوز هیچ کسی دلیل این همه بلاهت کارگزاران این نظام را در یک سال اخیر نمی داند، اما قرائن گواهند که صاحبان امر، همگی قصد عزیمت به ساحل مرگ را دارند. و هیچ تقدیری جز مرگ و نابودی، چشم انتظار آنانی نیست که نمی خواهند باقی بمانند.

 

  *ديدگاه هاي وارده در یادداشت ها لزوما ديدگاه جرس نیست.


 


پیامی از زندان در سوگ استاد

احمد قابل -

پیام تسلیت احمد قابل برای در گذشت استادش آیت الله العظمی منتظری قدس سره پس از بیش از یکصد روز زندان از پشت میله ها  به خانواده آن مرحوم  تحویل گردید.

 

متن پیام به شرح زیر است.


«من المو منین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر....»


سلام خدا بر روح پاکمرد آزاده، علامه مجاهد، استاد کم نظیر فقه و معارف اسلامی، حضرت آیت الله العظمی منتظری(رحمت الله علیه)، و درود و سلام خدا بر بازماندگان، بستگان، پیروان و دوستداران آن پیر فرزانه ومظلوم.


خورشیدی که در زمان حیات طیبه اش، گاه آشکارا و گاه از پس ابرهای ابهام رقیبان ستم پیشه، بیشه آزادگی و انسانیت و اسلامیت را نور و انرژی می بخشید و کهولت سن و بیماریهای مختلف را موجب ترک وظایف شرعی و عقلی قرار نمی داد.


منتظری عزیز، مظهر اخلاق نیک انسانی و اسلامی بود و فارغ از هوای نفس؛ بالاترین مقام و موقعیت اجتماعی را بخاطر دفاع از حقوق انسانی مخالفان فکری و سیاسی خویش، وانهاد و متاع دنیارا بخاطر خدا و اعتقاد راسخش به آموزه های دینی، رها کرد و مصداق کامل« یا ایتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه فادخلی فی عبادی وادخلی جنتی» شد.


گرچه در جمع عزیزان عزادار او نبودم و تسلیت حاکمان به من غمزده از سوک جانسوز استاد؛ بازداشتی غیر قانونی بود و حسرت آخرین دیدار و حضور در تشییع و تدفین و مراسم ختم آن عزیز سفر کرده را بر دلم گذاشتند و اشک را در چشمانم خشکاندند( چرا که نمی خواستم تصور کنند که از بازداشت خویش نگران و غمزده ام تا مبادا زیر نظر دوربین های بازداشتگاه اطلاعات، حمل بر سستی و زبونی کمترین شاگرد آن عزیز بشود) ولی خوشحالم که مردم مومن، آن عزیز را با شکوهی در خور و قدرشناسی شایسته، در آخرین صحنه حضور پیکر آزادشده اش از جور و جفای رقیبان؛ همراهی کردند و باعث سرافرازی پیروان حق و حقیقت شدند.


خوشا به سعادت آنانکه آن پیر فرزانه را تا خانه قبر همراهی کرده و فرصت اشک ریختن بر اورا یافتند و اجر و پاداش این همراهی را برای فردای خویش ذخیره کردند.
اکنون او در میان ما نیست، ولی یادگاران او را باید قدر شناخت و بوی گل را از گلاب بازمانده، استشمام کرد.


خم می اگر شکسته برسد هنوز بویش به مشام از دو جامی که پر است از سبویش


این مصیبت بزرگ را به همه بازماندگان، دوستان و پیروان آن فقیه عالیقدر،خصوصا فرزندان بزرگوار و دامادهای محترم ایشان و بالاخص حضرات حاج احمد آقا و حاج آقاسعید، تسلیت می گویم، و سلامتی و عمر با عزت آنان و جوار رحمت و بهشت رضوان الهی را برای استاد فقید(قدس سره) از خداوند رحمان خواستارم.
در خاتمه لازم می دانم از مردم شریف نجف آباد که در تمامی دوران عمر آن بزرگمرد تاریخ ایران و اسلام و تشیع، با تمامی وجود پشتیبان حق و حقیقتی بودند که آن آیت بزرگ خداوندی همه هستی خودرا برای تبلیغ و تحققش فداکرد، و دراین راه صدمات بسیاری را تحمل کردند، صمیمانه تشکر کنم. و امیدوارم پاداش عظیم و ارزشمند این حق طلبی و دفاع از حق و آزادگی، در روز جزا و محضر عدل الهی، بهشت برین و رضایت پروردگار عالمیان باشد که نصیب کوچک و بزرگ آن مردم شهیدپرور گردد.


چه می توان کرد که از اسیر ظلم و ستمی چون احمد قابل، تنها دعا و تسلیتی برای همه شما بر می آید و متاع دیگری ندارد تا ارزانی تان کند. باشد که شاهد آزادی و عدالت را در آغوش کشیم و امکان قدردانی از بزرگان ملک و ملت و آئین را در فضایی پاک از کینه های رقیبان ستم پیشه بیابیم. در آخرین لحظات خبر ناگوار درگذشت همسر مکرمه مرحوم استاد را نیز شنیدم. این مصیبت را به بازماندگان عزیز و محترم ایشان تسلیت می گویم. خداوند ایشان را نیز مشمول رحمت خویش قرارداده و همراه با همسر و فرزند شهیدش محمد منتظری در فردوس برین جای دهد.


اللهم انا نرغب الیک فی دوله کریمه تعز بها الاسلام و اهله و تذل بها النفاق و اهله. برحمتک یا ارحم الراحمین.


والسلام علیکم و علینا و علی عبادالله الصالحین.


احمد قابل – فروردین 1389 –
زندان وکیل آباد مشهد بند1/6

 

احمد قابل، پژوهشگر برجسته دینی و از شاگردان ممتاز آیت الله منتظری، در 29 آذرماه 88 و در راه عزیمت به قم جهت شرکت در تشییع پیکر آیت الله منتظری، توسط اداره اطلاعات مشهد بازداشت شد که این بازداشت همچنان ادامه دارد.

 


 




حسین نقاشی -

 

در دوران کودکی خوب به‌خاطر دارم مجری اخبار تلویزیون را که در هنگامه پخش یک سریال پر مخاطب(اگر اشتباه نکنم سریال اوشین بود) بر صفحه ظاهر شد و خبر از پخش تصاویری دلخراش از ضرب و شتم جوانان فلسطینی توسط سربازان جنایت کار صهیونیستی داد.آن صحنه های کوبیدن سر یک فلسطینی به دیوار و یا آن صحنه‌ای که عده‌ای را دست و چشم بسته بر تپه‌ای سنگی انداخته و با سبعیتی وصف‌ناپذیر بر کتف و زانوانشان با سنگ می‌کوبیدند،هرگز از یاد ها رفتنی نیست!بی رحمی و شقاوتی که ریشه در یک" ایدئولوژی شیطانی" دارد،ورنه کدام وجدان بیداری میتواند در حق همنوع خود چنین روا دارد!

 

حال اگر این رفتارها یکبار و دوبار بود میشد ادعا کرد افرادی "خودسر" دست به کار شدند و از سر نادانی و نابکاری عملی کردند که نباید میکردند! و یا با تحلیلی دایی جان ناپلئونی بگوییم که عده ای نفوذی برای بد نام کردن دولت یهود و زیر سئوال بردن  تعالیم تورات و تلمود مقدس چنین نابکاری ها کردند و قاصد و عامد در بد نامی یگانه دولت- ملت "یهود" بودند!اصلا شاید از دید یک خاخام سخت کیش،این رزمندگان حماس و یا حزب الله با همکاری سازمان های امنیتی جمهوری اسلامی بودند که چنین کردند ویا اصلا مونتاژ است و علی الخصوص چون از تلویزیون جمهوری اسلامی پخش شده باید به آن مشکوک بود و حتما بدست کارشناسان داد تا بررسی شود و حتما حتما باید در شورای خاخامیت و شورای امنیت کشور و شورای تطبیق صوت با صدا! و تمامی شوراهای دیگر مورد تدقیق قرار گیرد!

 

ولی "صبرا و شتیلا" چه؟!

 

جنایت قتل آن پدر و پسر که با تیر اندازی های بی امان جانیان، در آغوش هم به خون غلتیدند چه؟!

 

 جنگ غزه و جنگ 33 روزه در لبنان را باید بر کجای دلمان بگذاریم؟!

 

 باری اگر خودسری تبدیل به یک رویه و عادت جاری شد و سرکوب و ارعاب رمز موفقیت،یقین بدانیم که یا دولتی مقتدر و مسلط ولی در سایه،زمام امور را در دست دارد و دولت قانونی و ظاهری،عروسکی کم اختیار-اگر نگوییم بی اختیار!- بیش نیست و یا بن مایه و ساختار آن دولت بر یک "ایدئولوژی شیطانی" استوار است!

 

حالا بیایید یک "نا کجا آباد"ی را فرض کنیم که درآن:

 

*جماعتی از ملت را بخاطر مطالبه حقوق قانونی و مشروع خود در یک تجمع مسالمت آمیز و آرام به فجیع ترین شکل ممکن کتک میزنند و تا آن جا که جا دارد گاز اشک آور و فلفل بخوردشان میدهند و آنها را جمعی یاغی و افسار گسیخته می خوانند!

 

*جمعی از همان ملت را بازداشت میکنند و در یک اردوگاه بی نام و نشان به فجیع ترین شکل ممکن آزار و اذیت میکنند و مثلا در یک کانتینر که حداثر 5 نفر ظرفیت دارد 50 نفر فرو میکنند و آن افراد برای"قضای حاجت" باید تنها به چشم پاکی همراهان خود دل بسته باشند!

 

*افرادی در همین تجمعات به ضرب گلوله مستقیم کشته می شوند و این کشته شدگان را که عالم و آدم نحوه کشته شدنشان را دیده اند،"کشته سازی" می خوانند!

 

*سر کردگان این جماعت معترض که خود جمعی از رجال سیاسی و دینی آن کشور بوده اند را "سران فتنه" و "مزد بگیران بیگانه" می خوانند!

 

*نامدار ترین خواننده و موسیقی دان آن ملت را تنها به خاطر همراهی با جماعتی از ملت و خواندن ترانه ای حماسی در حمایت از آنان و در مذمت کسانی که آنان را سرکوب میکنند،"وطن فروش" می خوانند!

 

*جمع گسترده ای از رجال سیاسی و نمایندگان ادوار پیشتر مجلس نمایندگان آن کشور را به جرم "بند آوردن ترافیک" و "تبانی برای بر هم زدن امنیت ملی" و "تلاش برای بر اندازی نظام"ی که خود در به ثمر نشستنش نقش داشتند، به زندان های طویل المدت محکوم میکنند!

 

*اس ام اس ها و خطوط مخابراتی و مراسلات پستی ملت را بر خلاف قوانین اساسی و عادی موضوعه آن کشور شنود میکنند و در مواقع مقتضی وهرگاه که مصلحت ایجاب کند و البته برای حفظ امنیت ملی! سرعت انترنت را ازهمین لکنده ای که هست هم کمترمیکنند!

 

*شو های تلویزیونی برپا میکنند و بر آن نام مناظره میگذارند و در حالی که هر عقل سلیم و نفس نزیه واقف است که هر مناظره ای دو طرف دارد و یک مجری بی طرف!،این به اصطلاح مناظره ها یا طرف ندارد(همه از جمله مجری برنامه در مذمت یک طرف غائب سخن می گویند) و یا اصلا شخص بی طرف ندارد(یک طرف به علاوه مجری در مقابل طرف دیگر هستند!)

 

*به خوابگاه دانشجویان(و از قضای روزگار نخبه ترین هایشان) میرزند و با چماق و زنجیر و... آنچنان میزنند و آنچنان بر کف سخت زمین میکشندشان که تو گویی به واقع"گوساله ها و بزغاله ها"یی را به قربانگاه میبرند!

 

و آنگاه که در رسانه ای هرچند اجنبی، فیلم این قربانیان و قربانگاه شان لو میرود،آنان که در هر مصادفتی عتاب و خطابی میکنند و به مشت آهنین یاران دیروز و بدتر از دشمنان امروز را میرانند،یا سکوت میکنند و یا به ملامتی ملیح بسنده!

 

*روزنامه ها و مجلات و سایت های یک طرف ماجرا یا در توقیف اند ویا  در گزند توقیف و لغو امتیازند ویا برای بقا و نان خوردن آنقدر به دامن خود سانسوری میفتند که دیگر جز صفحه حوادث، مطلب مهیج دیگری ندارند!

 

*در اتاق های بازجویی شان نصب شده" النجات فی صدق" ولی اگر صادق باشی و آن چرا که برای ملک و دین صلاح و ضروری میدانی بر زبان آوری،آن میبینی که دیدند!

 

*یک طرف ماجرا در چشم بر هم زدنی دستگیر و پس از مدتی حبس در انفرادی با پیجامه و دمپایی در مقابل سیمای ملی به محکمه برده میشوند،جمعی شان پس از سال‌ها که یک جور دیگر فکر میکردند در مدت زمانی، دچار چنان تحولاتی فکری و دماغی میشوند که بر نکرده ها نیز اعتراف میکنند و جمعی دیگر که بر صراط نا راست خود میمانند! برای تادیب بیشتر برعقوبت شان افزوده می شود.به نا گاه مسئول دستگاه قضا شان عوض می‌شود و به یادها می آید که قانون دادرسی آن "نا کجا آباد" ماده 188 دارد که در آن از پخش تصاویر و نام متهمین پیش از اثبات قطعی جرم منع شده است!

 

*در همان راستای بند قبلی،کسانی که 50 نفر را در کانتینری 5 نفری تپاندند،از بد روزگار فاش میشوند و به گفته خودشان دستگیر میشوند و به خاطر حفظ آبروی متهمین و تکمیل پرونده! نه پیجامه و دمپایی به پایشان میکنند و نه کچل شان می‌کنند و نه در رسانه ملی به سمع و نظر ملت میرسانندشان تا خدای ناکرده قبل از اثبات جرم آبرویی از کسی ریخته نشود و تعدی ای به حقوق متهمان صورت نگیرد!و تازه کمیته های ویژه‌ای از سوی تمام نهاد ها برای بررسی دقیق ماجرا و تدقیق در تمام اطراف داستان شکل می‌گیرد و حتی نام برخی از مسئولان دادگستر در پرونده فاش می شود ولی بخاطر مصالح عالیه دوباره همه چیز مسکوت میشود و احتمالا باز عده ای "خودسر"! یا.... دست اندر کار بوده اند!

 

حال از روی صدق دل قضاوت کنید که این فجایع گفته شده جز ناشی از یک "ایولوژی شیطانی"،می تواند خواستگاه دیگری داشته باشد؟!

 

جز این است که از روی شهوت قدرت و هوی نفس و بدون در نظر گرفتن "قاعده انصاف" و تنها بر اساس "قاعده النصر بالرعب" و با رویکردی ماکیاولی،این چنین اعمالی در این "نا کجا آباد" روی میدهد؟!

 

اگر مسلمانیم و عدالت خواه باید اقرار کنیم که "سلطه‌جویی" و "شکنجه و تعدی به حقوق" دیگران و"ریختن خون بی گناهان" و پیگیری نکردن ضاربین و شکنجه گران  در هر کجا که رخ دهد مذموم و قابل توبیخ و اعتراض است. این اعمال در هر کجا عادت شود و حرمت خون و آبروی آدمیان به پشیزی گرفته شود مطمئن باشیم که "ایدولوژی شیطانی" در آن جا حکم فرماست.

 

اندوه بیشتر از آن است که قرائتی شیطانی از مکتبی رحمانی دست افزار عده ای کوته بین و خدا نترس شود که بقا و دوام دوروزه خود را بر هر حقیقتی و آیینی برتری دهند.

 

 

دبیر سابق انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه تهران*

 

 

 

  *ديدگاه هاي وارده در یادداشت ها لزوما ديدگاه جرس نیست.

 


 




مهدی جامی -

 

جلال آل‌احمد در آغاز سفر به ولایت عزرائیل‌اش این کشور را یک مدل از «ولایت» مذهبی می‌خواند نه دولت؛ ولایت اولیای بنی‌اسرائیل بر ارض موعود. این نکته دقیقی است از تعریف یک نظام سیاسی که یک دو دهه بعد در «ولایت» تازه‌ای تجدید شد که نام جمهوری اسلامی داشت. نظامی سیاسی که تا همین اواخر ماهیت ولایتی بودن خود را عریان نمی‌ساخت و بین جمهوریت مدنی و ولایت مذهبی کجدار و مریز می‌رفت.

 

جمهوری ولایی از دل فکری بیرون آمد که اسرائیل بنیانگذار آن بود؛ شاید دقیق‌تر بگوییم امپراتوری بریتانیا. زیرا طی سال‌های ۱۹۴۷ تا ۱۹۴۸ دو منطقه زیر نفوذ بریتانیا به دو کشور بر مبنای دین تبدیل شدند و به رسمیت شناخته شدند: نخست پاکستان و سپس اسرائیل. ولی اگر من بر اسرائیل تکیه می‌کنم به دلیل نفوذ سیاسی آن بر منطقه است و بویژه رابطه خصمانه‌ای که ایران و اسرائیل با هم پیدا کرده‌اند. از نگاه من، این رابطه دو کشور را از جهات مهمی شبیه هم ساخته است. یا دقیق‌تر: جمهوری اسلامی را به پیروی از اسرائیل تشویق کرده است. در واقع، جمهوری ولایی ایران به طور نهانی به اسرائیل شدن تمایل داشته و دارد. دلایل آن متعدد است اما من در اینجا عمدتا به نشانه‌ها و همانندی‌ها و نهایتا یک تفاوت می‌پردازم.

 

از میان همه نشانه‌هایی که می‌توان برگزید بر چند نشانه اصلی‌تر تکیه می‌کنم.

 

جنگ بقا

 

ولایت ایران و ولایت اسرائیل هر دو کشورهایی هستند که برای بقا می‌جنگند و اصول مکتبی در سیاست را پیروی می‌کنند که نزدیک به «اصالت بقا» (سروایوالیسم*) است. در واقع سیاست دو ولایت با گرایش به تک پایه «بقا و تداوم» طرح‌ریزی شده است؛ زیرا از میزان تفاوت بزرگ خود با واقعیت‌های سیاسی بشدت آگاه‌اند و خود را پیوسته در معرض خطر می‌بینند. تکرار مفاهیم مربوط به براندازی (از واقعی تا خیالی و خاموش) در نظام ولایی نشانه‌ای از همین هراس از عدم بقا ست.

 

هر دوی این ولایات از معبر نوعی سوسیالیسم به تعریف خود و هویت‌یابی رسیده‌اند. سوسیالیسم اسرائیلی شاید اکنون (و بعد از حاکمیت لیکود و خصوصی‌سازی‌های نتانیاهو) ضعیف شده باشد؛ اما سوسیالیسم اسلامی به دلیل عمر کمتر نظام ولایی ایران و بازگشت پرولتاریای اسلامی به سیاست هنوز سرحال است. مردم‌گرایی عامیانه یا پوپولیسم ایرانی شانه به شانه سوسیالیسم‌اش حرکت می‌کند. موسوی نمونه عالی آن و احمدی‌نژاد نمونه دانی آن است.

 

نظام ولایی ایران، اسرائیل را غده سرطانی منطقه می‌خواند. اما این نظام خود غده سرطانی جامعه ایرانی است. زیرا اگر اسرائیل با بیگانه‌ای به نام فلسطینی می‌جنگد، ایران با خودی ستیز می‌کند. ایران خودی را بیگانه کرده است

 

سوسیالیسم هر دو ولایت به هر دلیلی، که اکنون نمی‌توان در آن وارد بحث شد، با جنگ و نزاع و به هر حال با نوعی مبارزه دائمی پیوند خورده است. زندگی در این دو ولایت، زندگی زیر سایه جنگ است. و نه فقط زیر سایه که عملا درگیری هم تجربه کرده است و می‌کند. ـ اسرائیل البته بیشتر از ایران.

 

این فضای جنگ و درگیری و مبارزه دایمی میدان وسیعی به نظامیان در هر دو کشور داده است. اگر روی کار آمدن نظامیان در ایران تنها به تازگی رو شده است و سیاست نهان‌آشکار ولایت فقهی است، در اسرائیل تقریبا تمام نخست وزیران تاریخ شصت و چند ساله‌اش از نظامیان ارشد و سرداران جنگ بوده و هستند.

 

به همین ترتیب هر دو نظام سیاسی ایران و اسرائیل اهمیت فوق‌العاده‌ای به تبلیغات می‌دهند. به عبارت دقیق‌تر: جنگ افکار عمومی (چیزی که ایرانی‌ها این اواخر فکر می‌کنند معنای «دیپلماسی عمومی» است). آنها می‌دانند که باید در عرصه رسانه‌ها برای پیشبرد اهداف خود بجنگند. اسرائیل به این جنگ در فضای جهانی بیشتر نیاز داشته است و سرمایه هنگفتی را بر سر تبلیغ و نشر و فیلمسازی هزینه می‌کند. ایران در فضای جهانی ناکام است (حتی به اعتراف کسی مثل سلمان صفوی) اما این جنگ را به خانه برده است. کمی بعد اشاره خواهم کرد که نظام ولایی ایران باید با بخش بزرگی از جامعه‌اش می‌جنگیده است. رسانه عرصه مهمی در این جنگ بوده و هست. دقیق‌تر: تک رسانه‌ای کردن جامعه (با وجود تنوع ظاهری آنها).

 

سیاست تبلیغاتی هر دو نظام مشابه است و تلاش دارد افکار عمومی را به طور انحصاری در اختیار بگیرد و به طور همه جانبه بر استفاده یک‌جانبه از رسانه تکیه دارد.

 

نهایتا زندگی روزمره در این دو ولایت بر اساس مفاهیم جنگی و نظامی تعریف شده و می‌شود. چتر جنگ بر سر همه چیز کشیده شده است. می‌بینیم که حتی دانشگاه نیز از نظر رهبر ولایی ایران میدان جنگ نرم است و دانشجویان و استادان افسران و فرماندهان جنگ نرم (+).

 

ایرانی‌ها و اسرائیلی‌ها در یک نکته دیگر هم شباهت دارند و این در جنگ‌هاشان هم دیده می‌شود. آنها دو ملت غیرعرب در دو سوی ملل عرب‌اند. آل‌احمد در همان کتاب سفر به ولایت عزرائیل‌اش شرحی می‌دهد از چوب‌هایی که «عجم» از عرب خورده است و میان خود و اسرائیلی همین شباهت غیرعرب بودن را باز می‌یابد. در عمل نیز مهم‌ترین جنگ گرم ایران با صدام عفلقی بوده است و مهم‌ترین جنگ سردش هم با دنیای عرب در جریان است خاصه با عربستان سعودی. ایران و اسرائیل هر دو غیرعرب‌هایی هستند که با اعراب می‌جنگند. گیرم با فلسفه‌ها و دلایل مختلف.

 

حکومتی برای متدینان

 

بر پیوند دین و حکومت در آغاز اشاره آوردم. اصل این ولایتی بودن نیز واگوی «دین حکومت یافته» است. این موضوع شاید بیشتر از همه موضوعات دیگر در این سال‌ها کاویده شده است گرچه نه در پیوند با اسرائیل. اما اگر در جمهوری اسلامی پاکستان علما به دلیل ذهن بسته و عقب‌مانده‌شان که جهان نو را طرد می‌کند به نحوی غایب‌اند و در سایه سیاست رسمی قرار گرفته‌اند، در ایران ما جمهوری روحانیون داریم و در اسرائیل حکومت خاخام‌ها. روحانیون ایران و خاخام‌های یهود با حفظ چارچوب‌های سنتی دین خود به روی دنیای جدید و بهره‌گیری از امکانات وسیع آن باز هستند و در سیاست رسمی دخالت موثر دارند.

 

یک نکته از هزار نکته‌ای که در این حکومتی شدن دین در چارچوب بحث ما می‌توان گفت روش دو حکومت در نگاه یک چشمی به جهان است. شیعه‌یابی و شیعه‌بینی هدف سیاست یک‌چشمی ایران است. این شیعه ممکن است در افغانستان باشد یا در هند و پاکستان در یمن و عربستان باشد یا در لبنان. هر جا باشد نظام ولایی ایران او را پیدا می‌کند و می‌کوشد پیوندی میان او و شبکه شیعیان برقرار کند. این همان رفتاری است که اسرائیل می‌کند: حمایت از یهودیان هر جا که باشند. این دو ولایت پناهگاه هم‌کیشان‌اند. کیش و عقیده دیگری در جهان از نظر آنها اهمیت ندارد.

 

تبعیض و آوارگی

 

ایران ولایی به تمامه نظامی مبتنی بر تبعیض است. ترجیح بعضی مردم بر بعض دیگر. ارتفاع عجیب دیوار حائل بین خودی و غیرخودی. خوارداشت گروه‌های ناهمکیش و ناهمدل و تلاش برای به انحصار درآوردن همه عرصه‌های عرض اندام و نهایتا حذف «دیگری».

 

همانندی این خصیصه نظام ولایی ایران با اسرائیل در برخورد تبعیض‌آمیز اسرائیل با فلسطینیان است. به عبارت دیگر، اگر اسرائیل تبعیض بزرگی را بین یهودیان به عنوان ملت اسرائیل و فلسطینیان به عنوان ملت عرب و مسلمان نهادینه کرده است، ایران ولایی این تبعیض را به درون مردم خود برده است و بخش بزرگی از جامعه را که در آن سرزمین زیسته‌اند و حق آب و گل دارند به فلسطینی تبدیل کرده است و رانده و تارانده است.

 

نه اسرائیل از اول چنین بود نه ایران. ادوارد سعید در سال‌های آخر عمر خود با حسرت از ایده دزدیده شده‌ اسرائیل یاد می‌کرد و می‌گفت روزهای اول که طرح زیر نفوذ روشنفکرانی از جنس مارتین پوپر و هانا آرنت بود، ایده دولت اسرائیل به عنوان دولت دو ملیتی دنبال می‌شد و قرار نبود که فلسطینیان رانده شوند. در ایران اسلامی هم سال‌های نخست داستان دیگری بود. اگر آن تنوع عهد بازرگان و بنی‌صدر، و حتی با درجاتی کمتر در دوره خاتمی، محفوظ می‌ماند و هم‌زیستی نخبگان روحانی و روشنفکر ادامه می‌یافت و عرصه به فاشیسم حزب‌اللهی واگذار نمی‌شد انقلاب ایران راه دیگری می‌رفت. که نرفت.

 

اکنون شمار مهاجران ایرانی در سراسر دنیا اگر بیشتر از آوارگان فلسطینی نباشد، کمتر نیست. آنها نیز که در وطن خود مانده‌اند پشت دیوارهای بلند تحقیر و تبعیض قرار دارند که اگر چه مانند دیوار حائل بین اسرائیل و فلسطینیان بتونی نیست اما به همان اندازه عبور از آن دشوار است. نظام ولایی ایران تنها کسانی از ایرانیان را به رسمیت می‌شناسد که شیعه و پیرو ولایت سیاسی او باشند. باقی هر که باشد از سنی و زرتشتی و بهایی و صوفی و یهودی و ارمنی و سکولار و مستقل در شمار ملت شمرده نمی‌شوند. این را بارها مقامات ایرانی گفته‌اند که مثلا معترضان جزو ملت نیستند!

 

نظام ولایی در ایران به مانند نظام اولیای بنی اسرائیل راه حل همزیستی دوگانه را نیز نزدیک به غیرممکن کرده است. ترجیح نظام ایران این است که مخالفی وجود نداشته باشد و مملکت یکدست باشد. خب نهایتا نمی‌شود همه ایرانیان مخالف را به دریا ریخت ولی می‌شود آنها را چنان محروم و نابرخوردار از حقوق و امکانات اجتماعی کرد که یا بگذارند و بروند و به دیگر مهاجران و تبعیدیان بپیوندند، یا خود را از عرصه رابطه با دولت ولایتمدار بکلی کنار بکشند و به ملتی بی‌دولت تبدیل شوند. این دولت برای خود هیچ نوع تعهدی در قبال مخالفان و منتقدان قائل نیست. و به معنای دقیق دولت نیست. چون هیچ «تعهد مدنی» را در قبال مردم کشور به رسمیت نمی‌شناسد.

 

ولایتمداران ایرانی البته تنها به شیوه‌های سیاسی به سرکوب مردم دگراندیش قانع نیستند. آنها هر جا توانسته‌اند مانند اسرائیل به از میان برداشتن فیزیکی مخالفان خود و کشتن هدفمند روشنفکران و رهبران سیاسی دست زده‌اند.

 

نظام اسرائیلی نوعی دموکراسی جدید مدیترانه‌ای است و احتمال دارد بتواند دیر یا زود مشکلات خود را حل کند. اما نظام ولایی ایران آخرین نمونه از استبداد فرسوده ایرانی و آخرین نمونه از یک نظام دولت ـ خدای قرن بیستمی است که راه حل سرطان‌اش منحل شدن آن در نظام شهروندمداری است

 

در واقع سیاست اسرائیل و سیاست ایران دنباله نوعی سیاست پاکسازی و تسلط قومی است که در قرون معاصر بزرگ‌ترین نمونه‌اش در برخورد با سرخ‌پوست‌های آمریکا ثبت شده است. اصل این سیاست مبتنی بر ایده کهن «تغلب» است. اما مشکل اسرائیل این بود که می‌خواست در نیمه قرن بیستم و در میانه تنازع‌های قومی و مذهبی خاورمیانه این سیاست را به اجرا دراورد. امری که آن را با دشواری‌های بسیار روبرو می‌ساخت زیرا محیط اجرای آن مانند آمریکای مهاجران یکدست به نفع دریانوردان کاشف قاره جدید نبود.

 

همین دشواری را به شکلی چندبرابر ولایتمداران ایرانی دارند. آنها در زمانی دست به سیاست پاکسازی طبقاتی خود زده‌اند که جهان نو بسیار به حقوق مردم حساس شده است و خود این مردم که طبقات متوسط و شهرنشین و تحصیلکرده ایرانی باشند راه‌های بسیاری برای دفاع از خود یافته‌اند و در موارد متعددی هوشمندانه‌تر از ولایتمداران عمل می‌کنند. بنابرین آنها را نمی‌توان به سادگی از صحنه حذف کرد.

 

استخلاف و آخرالزمان

 

اسرائیل و ایران پیوندهای بسیار دیگری هم دارند که از آن میان باید به اندیشه آخرالزمان (آرماگدون) اشاره کرد. این اندیشه به نوعی وامداری اندیشه یهود به اندیشه ایران باستان را هم برجسته می‌کند و ایرانی‌ها می‌توانند بگویند هذه بضاعتنا ردت الینا! ـ این همان کالای خود ما ست که پیش ما برگشته است. بر اساس این اندیشه، قوم باورمند ایمان پیدا می‌کند که: برنده نهایی ما ییم. زمین را ما به میراث خواهیم برد. ما سر همه دشمنان را به سنگ خواهیم کوفت.

 

سلطنت خدا در آخرالزمان که در ایده‌های مسیحی ـ یهودی آمده است به نوعی همان ایده استخلاف قرآنی را بازتاب می‌دهد که در سال‌های آغاز انقلاب مذهبی مرتبا تکرار می‌شد: و ما بر شمایان منت نهادیم که زمین را مستضعفان به میراث می‌برند(قصص، ۵). یا صالحان دین نهایت زمین را خلافت می‌کنند (نور، ۵۵). ارث و استخلافی که بی قیام و جنگ و خونریزی نیست (چنانکه در روایت‌های مهدی‌گرایانه می‌آید). این پشتوانه فکری آن ایده جنگ محوری است که یاد کردیم.

 

اسرائیل و ایران هم در دوره پیش از اسلامی و هم در دوره اسلام و شیعیگری بسیار به هم نزدیک بوده‌اند. درباره عهد باستان اثر ساموئیل ادی (آیین شهریاری در شرق) را به عنوان یک نمونه از ده‌ها اثر می‌توان یاد کرد. در باره دوره اسلامی هم به این سخن مهری نیکنام ربای فرهیخته یهودی که از دوستان من است بسنده می‌کنم که می‌گفت نزدیکی ما یهودیان به شیعه ایرانی بیشتر از نزدیکی ما به اهل کتاب مسیحی است. و بر این پیوندها همان کتاب مقدس یهودیان نیز شهادت می‌دهد. کورش پادشاه بزرگ ایرانی از مسیحان دین یهود است. در بخش اسلامی نیز نفوذ اسرائیلیات در روایات شیعه قابل یاد کرد است. بخش بزرگی از باورهای عامه شیعیان از همین اسرائیلیات است. هنوز هم.

 

شیعیان ایرانی که خود از آیین‌های باستانی ایران بسیار آموخته‌اند امروز معتقدند که آیین آنها خالص‌ترین نوع اسلام است و نزدیک‌ترین به سنت رسول؛ و با نسبت دادن خود به امام علی خود را به نوعی برگزیده می‌بینند. هم‌زمان نظام ولایی بر این حس برتری نژادی ایرانی که از عهد ناسیونالیسم رضاشاهی و قبل آن باقی مانده می‌دمند یا بر آن سوار می‌شوند تا خود را چیزی کمتر از قبله عالم و آقای جهان ندانند. مردمان ولایت عزرائیل نیز خود را مردم برگزیده می‌بینند و صاحب رسالتی برای نجات جهان در آخرالزمان.

 

این ادعای مدیریت جهان که رئیس دولت نظام ولایی می‌کند اصلا ادعای بی‌ریشه‌ای نیست. منتها تفاوت اصلی این است که یهودیان در عمل در بسیاری از امور جهان از بانکداری و رسانه و هنر و سیاست وارد شده‌اند و ولایتمداران ایرانی به لاف و بلوف و ولخرجی از کیسه ملت بسنده کرده‌اند.

 

و یک تفاوت

 

از شباهت‌های دو نظام گفتن بدون ذکر تفاوت‌های اصلی ممکن است رهزنی کند. منظور من هم از تذکر به همانندی‌ها این نیست که بگویم این دو نظام فرقی با هم ندارند. دارند و در واقع فرق‌ها بسیار است هم در سیاست و هم در گفتمان حکومت و ساخت اجتماعی. اما نکته اصلی و بنیادین که در این یادداشت می‌توان برشمرد این است که اسرائیل به دلایل مختلف و از جمله به دلیل اینکه بدنه مهاجران اروپایی‌اش قوی است، کشوری شهروندمدار است. در این زمینه اسرائیل ادامه فرهنگ سیاسی اروپا (و بیشتر بریتانیا) ست. جامعه مدنی در این کشور قدرتمند است و احزاب و رسانه‌های مستقل و منتقد غنی است و رنگارنگ؛ گرچه قانون اساسی رسمی ندارد.

 

نظام ولایی ایران، اسرائیل را غده سرطانی منطقه می‌خواند. اما این نظام خود غده سرطانی جامعه ایرانی است. زیرا اگر اسرائیل با بیگانه‌ای به نام فلسطینی می‌جنگد، ایران با خودی ستیز می‌کند. ایران خودی را بیگانه کرده است. یعنی نظام ولایی خود را جدا از جامعه ایرانی تعریف کرده و در حصاری نشسته است و با هر که در آن سرزمین با او نیست به دشمنی رفتار می‌کند.

 

به زبان سیاست، نظام ولایی نظامی رعیت‌پرور است و شهروند ـ گریز. این نظام ویرانگر نظام شهروندی است. ارض موعود این نظام، ایرانی از رعایا و تهی از شهروندان است. به این ترتیب نظام ولایی ایران در جهانی که به برآمدن شهروندان نظر دارد نظامی بی‌آینده است. نظام اسرائیلی نوعی دموکراسی جدید مدیترانه‌ای است و احتمال دارد بتواند دیر یا زود مشکلات خود را حل کند. اما نظام ولایی ایران آخرین نمونه از استبداد کهن و فرسوده ایرانی و آخرین نمونه از یک نظام دولت ـ خدای قرن بیستمی و شبه سوسیالیستی است که راه حل سرطان‌اش منحل شدن آن در نظام شهروندمداری است.

 

منبع: تهران ریویو

 




برای علی اکبر سروش -

سخنی با همسرم دکتر علی اکبر سروش، که قریب چهل روز است در بازداشت به سر می برد...
...و بیان از سر خط

امروز می خواهم صمیمی تر با تو حرف بزنم
نمی دانم کجایی و چگونه ای، پر بسته چرایی؟
واپسی دلم را نمی توانم ندید انگارم
اما دلم را بی تعارف طبق میکنم
به هر تقدیر با اجازه ی دل، آه همنفس همه خانواده های در بند می شوم
چه زود ماجرا بالا شد
آهسته تر قدمی می زنم
پرنده را در کنارت اما روح پرواز را بر فرازت می بینم
قدمی راسخ
صبری سبز
و قلمی بی شک، احساس زندگی است
توکلی بی ریا
آسمان آبی
و دریای پرخروش، اساس بالندگی است
چگونه می توانم از احساس بگویم و نگویم امروز تنهایم
بگویم ایستاده ام و نگویم قامتم راست نیست
بگویم پر شکیبم و نگویم زهر هجر می چشم
بگویم هستم و نگویم کجا...
من به هر آنچه خدا نیکویی روا داشت، وفادارم
وفادار به عقل، انصاف و شرف
شنیده ام روزه ی پنج شنبه به پاست، تا خدا را مددی !
اما صد افسوس
روزها برایم همه، پنج شنبه ی روزه داران است
خدا را شاهد
بند بند آن چارچوب به شهادت راستی تو تعجیل دارند
هر آن که می باید، می شنود
و هر که را سزا نیست، نباید شنود
رنج گرمی استوا را به گرمی حضورت ، انگاری نبود
حال این دو راچگونه ساز دهم
چسان حقیقت را سکوت کنم
و سکوت را بر لب بدوزم
چرخش کاینات را ظرافت تقدیر می پاید
سرنوشتی که باید سبز نگاشت
باید از نو دید، نیم نگاهی بسنده
کاوش از نو، نگرش از نو
و بیان از سر خط
نشان می دهیم دو، اما به پیروزی
تا بدانی دو قدمی است
نگرانیت کجاست؟
دستانت را پیشکش خدا
و هدیه خدا را هم هدیه ای
من از ناله ی مرغ عاشق نمی گویم
پیام " مرغ حق " اینجاست، کنارم
عطر وضویت جاری است
عطر ربنایت و نوای یا حقت
زمین فاصله هامان زیاد ، اما نزدیک روح همیم
این برایم دعاست
و امیدک نورسته ای را که به تو سپردم، به تو، به خدا....


 


 




جابر -

تمام بغض سنگهاي اين اتاق خالي از هواي تو
و يك نگاه خيره در طلوع سبز عشق دستهاي تو

حريم امن چشمهاي خسته ات درون سينه ام
من ونگاه و بغض وسنگ وعشق و چشمهاي تو

مرا ببر كنارقاصدك كنار بالهاي خسته ات"نسيم"
مرا كه انتظار مي كشدكنارشب كنار روزهاي تو

در امتداد اين حقيقتي كه گفته ام برابرت
مرا ببين چگونه ايستاده ام به پاي حرفهاي تو
ببين مرا چگونه من جوانه مي زنم زنو
طلوع مي كنم دوباره با تمام عاشقانه هاي تو
 


 
شما این خبرنامه را به این دلیل دریافت می کنید که ایمیل شما پس از تایید وارد لیست دریافت کنندگان شده است. برای لغو عضویت از این خبرنامه به این لینک مراجعه کنید یا به jaras-unsubscribe@sabznameh.com ایمیل بزنید. با فرستادن این خبرنامه به دوستان خود آنها را تشویق کنید که عضو این خبرنامه شوند. برای عضویت در این خبرنامه کافی است که به jaras@sabznameh.com ایمیل بزنید. برای دریافت لیست کامل خبرنامه های سبزنامه به help@sabznameh.com ایمیل بزنید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

خبرهاي گذشته