-----------------------------
همه خبرها و ديدگاهاي سانسور شده و پشت فيلتر جمهوري اسلامي مانده را يكجا و بي درد سر در "هستي نيوز" بخوانيد... http://groups.google.com/group/hasti-news/
پیشینه پرداخت یارانهها به سالهای قبل از انقلاب در ایران برمیگردد. از همان زمان علی رغم اینکه یک عده مخالف پرداخت یارانه و عده دیگر موافقبودند، اغلب دولتها به بهانه حمایت از اقشار کم درآمد جامعه طرفدار سیاستدادن یارانه بودند. هرچند پیش از انقلاب یارانههای پرداخت شده محدود بوداما پس از پیروزی انقلاب گسترده تر شد
و کالاهای اساسی به ویژه حاملهای انرژی یارانهمیگرفتند. حتی بیست سال بعد از انقلاب نیز برای ارز خارجی یارانه پرداختمیشد و طوری شده بود که برای برخی صنایع و بخشهای اقتصادی یارانه در نظرگرفته شد. اما پس از سالها به تدریج دولت به این نتیجه رسید که بایدیارانهها را هدفمند کند چراکه پرداخت یارانهها کشور را با معضلات عدیدهمواجه کرده بود. این معضلات که عمدتا به قیمت بسیار پایین کالاهای صادراتیبازمیگردد، منحصر به بخشخصوصی نیست و شامل بخش دولتی و شبه دولتی نیزمیشود. گزارشهای نگرانکننده درباره وضعیت مالی بزرگترین تولیدکنندهاتومبیل در ایران شاهدی بر این مدعا است. آنچه در بیشتر اوقات به عنوانراهحل برای این گونه مشکلات پیشنهاد میشود، تدابیر سهلالوصول وعامهپسند ناظر بر سیاستهای حمایتی است. محور اصلی این سیاستها، اعطایانواع یارانههای تولیدی و نیز بالا بردن دیوار تعرفههای وارداتی است. تجربه تاریخی دو سده اخیر چه در اروپای قرن نوزدهم و چه در آمریکای لاتینو دیگر کشورهای جهان سوم در قرن بیستم نشاندهنده بیحاصلی و حتی زیانباربودن اینگونه سیاستها است.راه دوری نرویم، تاریخ نزدیک به نیمقرن صنعتاتومبیل در ایران که همیشه از انواع یارانهها و حمایتهای گوناگونتعرفهای و غیرتعرفهای بهرهمند بوده، نشان میدهد که مسیر طی شده بایداصلاح شود و از تکرار آنچه نتیجهبخش نبوده، به شدت اجتناب گردد.آنچهاقتصاد ملی ما را در وضعیت دشوار فعلی قرار داده، رویکردها وتصمیمگیریهای نادرست کلان اقتصادی به ویژه در عرصه مالی، پولی و ارزیبوده است. هزینههای عظیم و فزاینده بودجه عمومی دولت در کنار گسترشغیرقابل کنترل شرکتهای دولتی، بهرغم توصیههای اکید و واضح سیاستهایکلی اصل 44 قانون اساسی، فضای فعالیت برای بخشخصوصی را به شدت تنگ کرده وبیشتر منابع مالی و اقتصادی جامعه را در چاه اتلاف منابع فرو برده است. رویکرد نادرست حاکم بر سیاستهای پولی، نظام بانکی را در عمل به مجریتصمیمات اداری و غیرکارشناسانه (به لحاظ اقتصادی) تبدیل کرده است. اصراربر نرخ بهره 12درصدی در شرایطی که نرخ تورم دوبرابر آن است، ناگزیر نظامپولی را مختل میسازد.تحمیل نرخ بهرههای واقعی منفی به نظام پولی ازیکسو تاثیر بازدارنده و مخرب بر پساندازکنندگان دارد و از سوی دیگر بررانتجویی و فساد اداری و مالی دامن میزند. تقویت پول ملی بهرغم نرختورم بالای داخلی نسبت به رشد قیمتها در سطح جهانی، که صرفا با تکیه بردرآمدهای آسانیاب نفتی صورت گرفته است، سیاست ارزی کاملا نادرستی است کهبه تولیدات داخلی آسیب جدی میزند. این سیاست را میتوان به تزریق عامدانهویروس بیماری هلندی در تن نحیف اقتصاد ملی تعبیر کرد.اما مساله مهم یارانهاز گذشته تاکنون در خصوص پرداخت یارانه به حاملهای انرژی و فرآوردههاینفتی بوده که این معضل بزرگ در اقتصاد ما ناشی از همین پرداخت یارانه بهبخش انرژی است. که این مساله همیشه در دولتهای قبل مطرح بوده چرا که برایکسب محبوبیت دولتها میگفتند یارانه باید پرداخت شود اما کارشناسان دولتیاعتقاد داشتند که اعطای یارانه به صلاح نیست و ادامه این روند به ضرراقتصاد کشور است. اما همیشه این نظر کارشناسی در سایه بود و عملا بهآن توجهی نمیشد.در نهایت به صورت جدی موضوع هدفمند کردن یارانههابهعنوان یک برنامه در برنامه سوم توسعه مطرح شد که در این برنامه به صورتکاملا منطقی این امر مورد توجه قرار گرفت و راهکارهایی ارائه شد. به طورمثال در حوزه ارز یکسانسازی انجام شد که بسیار موفقیتآمیز بود. در موردیارانه انرژی نیز در برنامه سوم اشاره شده بود که به تدریج یارانهها حذفشود بنابراین به تدریج قیمتها با حذف یارانه و ایجاد فرصت به قیمتهایواقعی تبدیل شود. در سال 79 برنامه سوم توسعه به تصویب میرسد اما دراجرا مجلس وقت مانع میشود. بر این اساس بنا به ملاحظات سیاسی همیشه اینتصمیمها صورت میگرفت برای اینکه مردم ناراضی نشوند و یک دولت بتواند برسر کار بیاید موضوع حذف یارانهها به حاشیه میرفت.اما در مجلس هفتم کههنوز برنامه سوم به پایان نرسیده بود، تصمیم گرفته شد با توجه به استدلالیکه داشتند اصلاح قیمت انرژی را اجرا کنند که مستلزم پایین آمدن تورم بودکه حرکت کاهشی را آغار کرده بود واضح است که سیاستهای کنترل تورم از طریقکنترل قیمتها کارایی ندارد. تثبیت قیمتها در حقیقت باعث شد شکافی بینقیمتهای واقعی انرژی و قیمت فروش آن به مردم به وجود بیاورد. با این حالدولت دهم تصمیم گرفته است با یک اقدام جهشی یارانهها را اصلاح کند.اگردولت به این نتیجه رسیده که قیمت بازار قیمتهای نسبی باشد باید در سایرزمینهها نیز انجام گیرد، چرا تنها در مورد انرژی این کار را میکند؟ چرادر کالاهایی که دولت کنترل و نظارت دارد اصلاح قیمت آن را به عهده بازارنمیگذارد مثلا در حوزه بانک چرا نرخ سود بانکی را دولت تعیین میکند؟درخصوص فرآوردههایی مانند فولاد، سیمان، پتروشیمی و کالاهایی که بخشخصوصی تولید میکنند این کار را انجام میدهد؟ این به چه معنایی است؟بهنظر میرسد دغدغههای اصلی دولت اصلاح قیمتها و تعیین قیمت از سوینظام رقابت بازار نیست. اگر این طور بود در تمام موارد این سیاست را اعمالمیکرد. با توجه به اینکه دولت به کسب منابع حاصل از اصلاح قیمتهامیپردازد و با مجلس چانهزنی میکند، میتوان حدس زد که میخواهد منابعنقدی برای خود درست کند و آن طور که صلاح میداند آن را توزیع نماید.
در حالی که زنان متاثر از شرایط اقتصادی برای تامین معاش ناچار به کار در عرصه های مختلف هستند اما نگرش های متفاوتی نسبت به وضعیت شغلی زنان در سطوح مختلف اجتماعی وعمومی وجود دارد که هریک بیانکننده دغدغه هایی از سوی کارشناسان و مسئولین دولتی می باشد.
انور صمديراد آسيبشناس اجتماعي معتقد است که كاهش ساعت كاري زنان فينفسه بد نيست اما بايد "افكار عمومي" نسبت به اين موضوع حساس شود و نظرات مخالف و موافق در رابطه با كاهش ساعت كاري زنان در جامعه مطرح شود و سپس بر اساس "خردجمعي" نسبت به اين موضوع تصميمگيري شود.
این آسيبشناس اجتماعي در ادامه به نقاط ضعف مجلس در خصوص تصویب یا رد قوانین در مدت زمان کوتاه اشاره کرد و گفت: "اگر كاهش ساعت كاري زنان قرار باشد در مجلس تصويب شود، ابتدا بايد فرهنگسازي لازم در جامعه صورت گيرد تا در صورت بروز اين تغيير، آسيبي به قشر زنان وارد نشود. بايد كار كارشناسي در اين مورد به كارشناسان و دانشگاهيان سپرده شود."
کاهش بهره وری و کارایی کشور
براساس آمار اعلام شده توسط سازمان سابق مدیریت و برنامه ریزی، بدون احتساب شاغلان زن آموزش و پرورش و با توجه به تعداد کارمندان زن، کاهش ساعت کار زنان به میزان مورد نظر یعنی ۳۶ ساعت در هفته، باعث کاهش حضور زنان به میزان یک میلیون و ۹۶۰ هزار نفر میشود که کشور را با کاهش بهره وری و کارایی مواجه میکند، بنابراین برای جبران خدمات ساعات کاهش یافته دولت ملزم به استخدام افراد جدید میشود.
زهره طبيب زاده نوري مشاور احمدی نژاد با تاکید بر این که اجرايي كردن اين طرح براي دولت بار "مالي" به همراه خواهد داشت، اظهار داشت: "از آنجايي كه در وزارتخانههاي بهداشت ، درمان و آموزش پزشكي ، آموزش و پرورش و علوم ، تعداد زيادي از كارمندان را زنان تشكيل ميدهند و عدم حضور زنان در برخي از ساعات روز براي ارباب رجوع مشكل ايجاد خواهد كرد، عملي كردن اين طرح در دست بررسي است.همچنین برخي از ادارات معتقد بودند تقليل يافتن ساعات حضور زنان در ادارات منجر بهبينظمي و ايجاد بار مالي و ناهماهنگي در اموري همچون سرويس اياب و ذهاب خواهد شد و بنا به همين دلايل نيز اين لايحه دوبار توسط سازمان مديريت و برنامهريزي رد شد."
در خصوص همین اشکالات ایجاد شده در ابعاد گسترده، مريم مجتهدزاده رئيس مركز امور زنان و خانواده رياست جمهوري روز گذشته خبر از افزودن پیشنهاد تکمیلی به این لایحه را داده و گفت: " بر اساس اين لايحه زنان از "همه" مزايا بهرهمند مي شوند. اما اينلايحه در عمل با مشكلاتي مواجه شد زيرا زنان معمولا با سرويس رفتوآمدميكنند و مشكل مهدكودك و رفتوآمد آنها باعث شد كه عملي شدن اين لايحهامكانپذير نباشد لذا پيشنهاد تكميلي در رابطه با اين لايحه مطرح شده است."
زمین گیر شدن توسعه کشور
این در حالی است که بسیاری از کارشناسان اجرایی کردن این طرح را حساس و حتی خطرناک در راستای مشارکت اجتماعی زنان می دانند. كمال اطهاري پژوهشگر اقتصاد توسعه با بیان این موضوع که اصرار مجلس بر كاهش ساعت كاري زنان، جهتگيري اشتباه و مصداق دوستي خالهخرسه است، مي گويد: "كم شدن ساعت كاري زنان باعث ميشود كه ديگر كارفرمايان زنان را استخدام نكنند. و بدین ترتیب اگر زنان از عرصه اجتماع خارج شوند حركت توسعهاي ايران نه تنها به تعويق ميافتد بلكه "زمينگير" نيز ميشود".
اطهاري در ادامه با یادآوری این مطلب که مغز جامعه مركب از زنان و مردان جامعه است و اگر زنان از صحنه اجتماع كنار زده شوند مانند اين است كه جامعه فقط از نصف مغز و ظرفيت خود استفاده كند، خاطر نشان کرد: "مجلس نبايد نگاه قشري داشته باشد و زنان را از صحنه اجتماع حذف كند.خروج زنان از عرصه اجتماع و محيطهاي كاري ميزان فقر را در جامعه افزايش ميدهد. بهتر است دولت به جاي كاهش ساعت كاري زنان ،ميزان مرخصيهاي زنان و ميزان مشاركت اين قشر در جامعه را افزايش دهد تا شاهد "ارتقاي" خانواده و اقتصاد كشور باشيم."
کارشناسان بر این باورند که در کشوری که میزان اشتغال زنان در آن در خوشبینانه ترین حالت به 14درصد می رسد در حالی که 64درصد راه یافتگان به دانشگاه زن هستند، طرح کاهش اجباری ساعات کاری زنان باعث حذف بیشتر زنان از محیط های کاری می شود.
جبارعلي سليميان نماينده اسبق كارگران در سازمان بينالمللي كار معتقد است تصویب كاهش ساعات كاري زنان باعث مي شود كه كارفرمايان از استخدام زنان سرباز بزنند چون از نظر اقتصادي استخدام زنان مقرون به صرفه نيست.
به گفته وی، بر اساس مقاولهنامه بينالمللي شماره 111 مربوط به تبعيض در امور استخدام و اشتغال، هر گونه تفاوت و محروميت يا تقدم كه بر پايه نژاد، رنگ پوست، "جنسيت"، مذهب، عقيده سياسي و يا سابقه مليت آباء و اجداد يا طبقه اجتماعي برقرار بوده و در امور مربوطه به استخدام و اشتغال احتمال موفقيت و رعايت مساوات در شرايط سلوك با كارگر را به كلي از ميان برده و يا بدان لطمه وارد سازد ممنوع است، بنابراين كاهش ساعت اداري زنان كه منجر به نوعي تبعيض ميشود از نظر سازمان بين المللي كار مورد ايراد است.
عدم تعهد دولت برای تامین شغلی زنان
بر اساس باورهای سنتی در ایران مرد نانآورخانواده محسوب شده و دولت موظف به تامین شغل برای زنان نیست. بنابراین، این نوع طرحها کمک میکنند تا فرصتهای شغلی زنان در اختیارمردان قرارگیرند و زنان از عرصه های عمومی کنار گذاشته شوند.
زينب طاهري عضو هيات مديره اتحاديه كاركنان بيمارستانها و مراكز درماني معتقد است که در حال حاضر بسياري از زنان كشور ما تنها نانآور خانوادههاي خود هستند و در صورت تصويب طرح کاهش ساعت کاری زنان شاغل، كارفرمايان از استخدام زنان استقبال نميكنند و مديريتهاي كليدي به زنان سپرده نشود يا حقوق و دستمزد كمتري را براي آنها در نظر ميگيرند بنابراين ميتوان گفت كاهش ساعت كاري زنان ميتواند به "افزايش" آسيبهاي اجتماعي دامن بزند.
شواهد موجود نشان می دهد اگرچه زنان با توجه به پشتکار و توانایی های خود توانسته اند به تحصیلات و پیشرفتهای شغلی مناسبی برابر با مردان برسند،اما هنوز تبعیض جنسیتی در اشتغال و دستمزد ابعاد گسترده ای دارد.
منيره نوبخت، رئيس شوراي فرهنگي ـ اجتماعي زنان می گوید: " كاهش ساعات اداري زنان و دادن امتيازات "ويژه" به آنها در محيط كار باعث بيرون رانده شدن زنان از اجتماع نيست. چنين امتيازاتي به خاطر تفاوت ميان زن و مرد و مسئوليتهايي است كه زنان بر عهده دارند و اين پيشنهاد "عين" عدالت است. و این عدالت حكم ميكند به تفاوتهاي ميان زن و مرد در محيطهاي كار توجه شود." این در حالی است که هنوز زنان حتی در شرایط مساوی کاری با مردان، بازهم مزد کمتری دریافت میکنند.
بر طبق آمار، 79% کل جمعیت زنان ایرانی باسواد هستند. اما با این وجود جمعیت فعال زنان ایرانی، 21% است. که در مقایسه با 85/79% جمعیت فعال مردان رقم پایینی است.سهم درآمد زنان بر اساس این آمار 11% و سهم درآمدی مردان 89% است. آمار مدیریت زنان در ایران 13% برآورده شده در حالی که سهم مدیریت مردان 87% گزارش شده است.
نگاه به مسائل زنان همراه با غرض ورزی های سیاسی
در این خصوص خانم میرزایی کارمند دولت با تاکید بر اینکه ارائه اینگونه طرح ها گامی در جهت تضییع بیشتر حقوق زنان محسوب می شود، به جرس می گوید: " به اعتقاد من، نه تنها کم کردن ساعت کاری به نفع زنان شاغل و کمک به حفظ حقوق آنان در جامعه وخانواده نیست بلکه موانعی برای رشد و پیشرفت آنها در سطوح مختلف ایجاد خواهد کرد بطوری که می تواند تهدیدی برای موقعیت و فرصت شغلی آنها قلمداد شود. دستمزد نابرابر، تبعیض جنسیتی در محیط کار، عدم رعایت عدالت اداری، عدم توجه به شایستگی ها و توانایی ها در ارتقاء شغلی همه و همه از جمله مواردی است که زنان باید در محیط کار با آن دست و پنجه نرم کنند. متاسفانه نگاه به مسائل زنان در کشور با غرض ورزی های سیاسی گره خورده است. در اوایل انقلاب با وجود نگاههای سنتی به زنان در آن زمان به حضور آنان در عرصه عمومی و سیاسی و بویژه در تظاهرات ها تاکید می شد. اما امروزه که حضور زنان در عرصه اجتماعی و عمومی به نفع منافع حکومت تعریف نمی شود با ارائه لایحه و طرح ها تلاش در کمرنگ کردن نقش فعال و و ایجاد محدودیت برای زنان در سطوح مختلف می شود.
زنان بواسطه پشتکار و بالا رفتن سطح آگاهی اشان نسبت به مسائل خود در عرصه های مختلف، خواهان مشارکت برابر در جامعه هستند. باید توجه داشت بیش از پنجاه درصد دانشجویان را دختران تشکیل می دهد و افزایش آگاهی های علمی این قشر باعث می شود طی دو دهه آینده ایران نسبت به کشورهای توسعه یافته نقش و جایگاه قابل ملاحظه ای از حیث مشارکت و فعالیت زنان در عرصه های مختلف کشور خواهد یافت. این در حالی است که متاسفانه به دلیل دیدگاه جناحی دست اندرکاران، زنان شاغل نیمی از زمان خود را باید صرف رفع تبعیضهای قانونی، عملی و نابرابری های جنسیتی بکنند."
بی هویتی زنان شاغل!
باورهاي غلط و نگاههای سنتی به وظایف زنان از جمله مسائلی است که ارتقای زنان را در سطح مدیریتی جامعه با مانع مواجه کرده است. به عقيده مدافعان طرح کاهش ساعت کاری زنان شاغل، زنان با ورود به مشاغل مردانه تبديل به موجودات بي هويتي شده اند كه نه از روح لطيف و پرعطوفت زنانه آنها اثري باقي مانده و نه از درياي بي كران محبت مادرانه شان و اين معضل حاصل بي توجهي نهضت هاي فمينيستي به نقش زن به عنوان همسر و مادر است كه زنان را گرفتار منجلاب توهم آزادي و برابري با مردان كرده است.
این در حالی است که دكتر سايه بيگدلي با اشاره به نقش زنان در عرصه های اجتماعی می گوید: "نوع تصور جامعه از نقش زنان و تغييرات آن در طول زمان از مهمترين متغيرهايي است كه مسير و شتاب تحولات اجتماعي را بيان ميكند. زنان يكي از سرمايههاي پرارزش در كشورهاي جهان بهويژه در كشورهاي در حال توسعه هستند. رسيدن به اهداف سازمانها و بهدنبال آن رشد و توسعه هر چه بيشتر جوامع در زمينههاي گوناگون مستلزم حضور بهتر و بيشتر زنان و مردان متخصص در عرصه عمل است، اين در حالي است كه زنان در محيط كار خود با مسائلي نظير تبعيض شغلي روبهرو هستند."
در همین راستا هادي غنيميفرد، رئيس شبكه سراسري خانههاي صنعت و معدن با تاکید بر اینکه كم كردن ساعت كاري زنان "زمينهساز" تبعيض جنسيتي بيشتر در كشور است، می گوید: "اگر اختلافي بين زنان و مردان در قانون كار به وجود بيايد،اين اختلاف در سطوح مختلف جامعه تسري پيدا ميكند.ابتدا ساعات كاريزنان را كاهش ميدهند، سپس ميگويند توانايي زنان از مردان كمتر است، پسمردان چون بيشتر كار ميكنند بايد حقوق بالاتري دريافت كنند، بعد از آن همحتما ميگويند هر مردي بهتر است 4 زن داشته باشد و به اين ترتيب روز به روزشاهد تبعيضهاي جنسيتي بيشتري در جامعه هستيم."
فعالان حقوق زنان مقصرند
در نگرشی منفی به دیدگاههای علمی و کارشناسانه، عباس نبوي، مدير موسسه تمدن و توسعه اسلامي می گوید: "نوعي روشنفكر مابي غلط و نادرست ترويج شده كه البته مسبب اصلي آن فعالان حقوق زنان هستند و آن ترويج روحيه تساوي شغلي زنان و مردان در اجتماع است. اما هيچ وظيفه اي براي زنان بالاتر از خانه داري و همسرداري نيست "
به گفته لاله افتخاري نماينده مجلس، برخي كشورها با ارايه آمار بالاي اشتغال زنان كه البته آن را با افتخار مطرح مي كنند قصد دارند زنان كشورشان را آزاد و برابر با مردان توصيف كنند در حالي كه ما برايشان مطرح مي كنيم تعالي جايگاه زنان به استخدام آنها در مشاغل "نازل" رفتگري و كارگر ساختماني و يا باربري و حمل ماشين هاي سنگين نيست و ارزش هاي نظام جمهوري اسلامي ايران اين وضعيت را متناسب با جايگاه زنان نمي داند. زنان ايراني در مقايسه با تمامي كشورهاي دنيا از وضعيت بهتر و حقوق بالاتري برخوردارند که اين آزادي چه در حريم خصوصي، آزادي انديشه و حتي انتخاب شغل ديده مي شود.
حذف زنان با "شعار" مهرورزی و عدالت گستری
مدافعان برابری حقوق زنان بر این باورند که برخورد با فعالان حقوق زنان که از کلیه شیوه های مسالمت آمیز برای پیگیری خواسته های خود در زمینه برابری خواهی و رفع تبعیض های حقوقی و اجتماعی از زنان در حوزه های مختلف استفاده می کردند در دستور کار دولت احمدی نژاد قرار گرفته است اما برغم تمام تلاشهای احمدی نژاد برای به حاشیه راندن زنان، دور کردن آنان از فضاهای عمومی و اجتماعی و خانه نشین کردن آنان، موج برابری خواهی و رفع تبعیض های حقوقی و اجتماعی از زنان آن چنان ابعاد گسترده ای به خود گرفته است که دولت ناچار به ارائه طرح هایی با پشتوانه غیرکارشناسانه شده است.
یکی از مدافعان حقوق زن در این رابطه به جرس می گوید: "از لحاظ آمار،زنان نيمي از جمعيت جامعۀ بشري راتشكيل مي دهند و جامعۀ بشري جامعه اي است مركب از زنانهمراه با مردان و هيچيك از اين دو امتيازي بر ديگريندارد. اما متأسفانه در بيشترموارد واقعيت تبعيض و نابرابري ريشه درانديشه هاي توجيه كننده و ترويج دهندۀ نابرابريداشته است و بر همین اساس زنان فاقد تماميت ماهيت انسانيتلقي شده و بنابر اين از حقوق كامل انسانيخود محروم گشته اند. این در حالی است که ایران دارای درصد بالایی از زنان تحصیلکرده است و زنان به طور فعال در تمام عرصه های اجتماعی حضور دارند هر چند تمام تلاش ها به طورسیستماتیک بر آن است که این قشر تاثیرگذار جامعه به حاشیه رانده شوند. بر اساس همین نوع نگاه به حضور زنان در جامعه است که باعث شده از توانایی آنها در پیشبرد اهداف ملی استفاده نشود و میزان حضور این قشر توانمند در رده های مدیریتی خرد و کلان کمرنگ شده و از نظر سلسله مراتب شغلی در سطوح پایین تری از مردان قرار گیرند. بر همین اساس قانونگذاران و برنامه ریزان کنونی کشور تمام تلاش خود را بر محور شعار "مهرورزی" و "عدالت گستری" دولت احمدی نژاد گذاشته اند تا از حضور فعال زنان در عرصه های اجتماعی جلوگیری بعمل آورند. در حقیقت شعار "عدالت گستری" دولت رویه ای برای جلوگیری از ورود زنان به پست های کلیدی و حساس با توجه به توانمندی ها و تخصص های آنان شده است."
قابل ذکر است بر اساس قانون مدنی، مرد نانآور خانواده شمرده میشود و دولت موظف به "تامين" شغل برای زنان نيست.
حاکمان ایران و حقوق بگیران آنها به هر بهانه ای ، معترضان مقیم خارج از کشور و بعضی فعالان شیردل مقیم داخل را مورد حمله قرارمی دهندو حضور این گروه از ایرانیان در رسانه های خارجی برای بیان دیدگاه های خویش را « همکاری با دشمن » می نامند.البته این گروه از مدعیان تا کنون برای مردم توضیح نداده اند که چرا اتکای برخی رهبران انقلاب سال ۵۷به رسانه هایی همچون بی بی سی ،بلامانع وحتی ستودنی بود و اکنون استفاده اپوزیسیون ایرانی از رسانه های خارجی ، به امری ناپسند وحتی حرام تبدیل شده است؟ استدلال حاکمان پر مدعای ایران آن است که رسانه های خارجی به ویژه شبکه های متعلق به امریکا وانگلیس ، به فکر منافع خویش هستند و چون به زعم سران حاکمیت ایران، منافع دولت های غربی درتضاد با منافع ایران است ، پس هیچ خبر یا تحلیلی در آن رسانه ها منتشر نخواهد شد مگر آنکه منفعتی از ایران را قربانی اهداف و منافع امریکا، انگلیس و سایر کشورهای غربی کند.این ادعاها در حالی مطرح می شود که رئیس دولت کودتا ، همواره برای راهیابی بهرسانه ها ی غربی دست وپا می زندوهرفرصتی را برای لبخندزدن در برابر دوربین آن رسانه ها غنیمت می شماردبدون آن که به ملت ایران توضیح دهد که اظهارات نسنجیدهو جاه طلبانه او، کدام منفعت ملت ایران را فدای مصالح غربی ها می کند که آنها سخاوتمندانه ، تریبون خودرا دراختیار احمدی نژاد قرار می دهند تا او از طریقهمان رسانه ها ، مواضع خود را منتشرنماید؟ مگر غیر از این است که آن رسانه ها با پول دولت های غیر ایرانی اداره می شوند وموظفند قبل از هر چیز به فکر مصالح ومنافع ملت های خویش باشند؟آیا آنها در میان سخنان احمدی نژاد ، سوژه هایی یافته اند ومی یابند که تامین کننده منافع ملت های غیر ایرانی و علیه ملت ایران است؟
البته در دنیای امروز ، بسیاری از ملتها ودولت ها منافع مشترکی دارند که به عنوان نمونه می توان به گسترش دموکراسی و حمایت از حقوق بشردر سراسر دنیا،اشاره کرد . اگر در حال حاضر ، رسانه هایی از غرب و شرق دنیا به صورت متحد به افشاگری در خصوص جنایات ، فسادها و سوء استفاده های بخشی از حاکمیت ایرانمی پردازند دلیل آن را باید در همان منافع مشترکی جستجو کرد که گسترش دموکراسیدر سراسر جهان ، نصیب همه ملت ها می کند.با پذیرش این فرض ،استفاده از رسانه های خارجی برای انعکاس فریاد حق خواهی و آزادی طلبی مردم ایران، نه تنها قبیح نیست بلکه ضروری هم می باشد.این ضرورت هنگامی آشکارتر می شود که رسانه موسوم به رسانه ملی در ایران ، با نادیده گرفتن واقعیات بدیهی از خیانت ها وجنایت های سران کودتا و تلاش برای وارونه نشان دادن حقایق ، در رآس دشمنان رسانه ای ملت ایران قرار گرفته است.رسانه های خارجی اگر در تقابل منافعیا در عرصه رقابت ، منافع ملت های خویش را بر حقوق ملت ایران ترجیح دهند ، ایراد ی بر آنها وارد نیست اما صدا وسیمای ضد ملی ، با پول ملت ایران اداره می شودوبه دلیل فساد گسترده اداری ومالی در ایران ، هزینه های چندبرابری بر ایرانیان تحمیل می نماید. همین رسانه ، با جسارت تمام، چشم خود را بر حقایقمی بنددوهنگامی که خبر نگارانِ «زبان به مزد» را به نزد رئیس دولت کودتا می فرستد آنها را مآمور می کند که به جای انعکاس مشکلات مردم و به چالش کشیدن رئیس بی کفایت دولت، به مجیز گویی از وضعیت فعلی کشور بپردازند. آخرین نمونه از این رفتار ضدمردمی صدا وسیما مربوط به گفتگوی پر حاشیه ای است که به ناحق نام « بی حاشیه » بر آن نهاده بودند. مجری نه چندان شیرین سخن اما چرب زبان ، مآموریت داشت اززبان ملت ایران ، مرتبا از اوضاع اقتصادی اقشار مختلف مردمابراز رضایت کند ورسانه های منتقد دولت را به صفاتی توصیف نماید که ضرغامی و همکاران او ، لایق ترین افراد برای توصیف به آن صفات هستند.این مجری ، که ارتقای ناگهانی برخی دیگر از همکاران مجیزگو واعزام آنها به مآموریت های شیرین اروپایی - امریکایی ، به شدت او را وسوسه می کرد به جای آ ن که از« رئیس کم سواد دولت » بپرسد که «رقم ۱۲۰میلیون تومانی برای نوزادان جدیدالولاده رابراساسکداممحاسبه ساده ریاضی به دست آورده است» به احمدی نژاد کمک می کرد تا عوام فریبی های خود راادامه دهد. همچنین زمانی که احمدی نژاد در مورد نامه اخیر خود به اوباما سخن می گفت، کسی که به ناحق خودرا خبرنگار می نامد حاضر نشد از مخاطب خود سؤال کند که «اگر به ادعای رحیم مشایی ، نامه نگاری اخیر بر اساس دیپلماسی عمومی و برای تحت تآثیر قرار دادن افکار عمومی جهانیان بوده است ، چرا خبر آن را یک ماه از مردم ایران مخفی نگه داشتهوچرا پس از افشای ارسال نامه، حاضر نیست محتوای آن را به ملت ایران وسایر ملت های جهان توضیح دهد؟» احمدی نژاد به خوبی می داند که هیچصاحب منصبی در دنیا - از جمله باراک اوباما- او را جدی نمی گیرد و شاید اوباما حتی نامه او را نخواند به همین جهت اعلام محتوای نامه خود را به رئیس جمهور امریکا می سپارد تا هیچگاه کسی متوجه نشود رئیسدیکتاتور دولت کودتا ، در نامه نگاری خویش با اوباما تا چه حد ذلت به خرج داده است.اگر صدا وسیمای کودتاچیان، دشمن ملت ایران نبود باید با سؤالی ساده در این مورد، احمدی نژاد راتحت فشار قرار می داد تا دست این «ترسوی پر مدعا »برای مردم باز شود.
درمورد لایحه هدفمندی یارانه هانیز سؤالات بسیار ساده اما روشن گری وجود داشتکه اگر صدا وسیمای دولتی ایران بر تداوم دشمنی با ملت ایران اصرار نداشتمی توانست با طرح آنها در گفتگوی مستقیم با احمدی نژاد ، حقایق را آشکار سازد. خبرنگارِ زبان به مزد، حداقل قادر بود سؤالات رئیس و نمایندگان اصولگرای مجلس در مورد این لایحه گرانی ساز را با احمدی نژاد درمیان بگذارد تا « تهی بودن » ادعاهای رئیس دولت در این مورد آشکار شود.اگر به جای خبرنگار رسانه ضرغامی - که با پول ملت ایران به تقویت دشمناناین ملت می پردازد ـ یکی از خبر نگاران مستقل وشرافتمند ایرانی روبروی احمدی نژاد نشسته بود مجموعه اظهارات رئیس دولت در سال گذشته از جمله ادعای پرداخت ۷۰تا ۱۰۰هزار تومان به هر ایرانی که در آستانه انتخابات مطرح شد را یاد آوری می کرد تا مشخص شود اجرای وعده انتخاباتی احمدی نژاد حداقل به ۱۲۰هزار میلیارد تومان بودجه نیاز دارد نه ۴۰هزار میلیارد تومان که اخیرا بحث آن به رسانه ها کشیده شده است زیرا براساس برنامه ریزی های دولت ، تنها ۵۰در صداز وجوه حاصلاز حذف یارانه ها به مردم باز گردانده خواهد شد و۵۰در صد باقیمانده ، باید صرف سایر امور مرتبط با حذف یارانه ها از جمله افزایش هزینه دستگاههای دولتی شود.اما متآسفانه مآمور دستگاه دروغ پراکنی ضرغامی ، نه تنها ادعاها ودروغ های پیشین احمدی نژادرا به رخ او نمی کشید بلکه با «تکه پراکنی » های کسل کننده و گاه چندش آور خویش، فضارابرای تداوم دروغ گویی رئیس دولت کودتا آماده می ساخت.البته این گونه برخورد « دشمن خانگی ملت ایران »با بی کفایتی ها و خلاف گویی های رئیسمنتصب دولت ، قبلا هم وجود داشته وقطعا تا زمانی که نظام به ادامه عوام فریبی های احمدی نژاد نیاز داشته باشدبرخورد رسانه میلی با احمدی نژاد تغییر نخواهدکرد. به عنوان مثال می توان به جدیدترین اظهار فضل رئیس دولتاشاره کرد که هیچگونه پرسش گری صدا وسیما ازاو را به دنبال نداشت. احمدی نژاد اخیرا در موضع «غیب گویی » نشسته واز قریب الوقوع بودن زلزله در تهران خبرداده است. البته احتمال وقوع زلزله در تهران ، یک موضوع جدی است وکارشناسان بارها در این مورد هشدارداده انداما احمدی نژاددوسال قبل در یک سخنرانی عمومی، ضمن بر حذرداشتن متخصصان ایرانی از « توجه به مبانی سکولارها در تحلیل حوادث طبیعی » گفت: « در جایی که افراد آن مؤمن هستند زمین نمی تواند بلرزد وآن را خراب کند!» اگر سخن قبلی احمدی نژاد برای عوام فریبی نبود قاعدتا خبرنگاران صدا وسیما باید به سراغ او می رفتند ومی پرسیدند که « در دوران ۵ساله ریاست تو ، چه بر سر ملت ایران واعتقادات آنها آمده است کهاکنون خطر زلزله ، جان ۵میلیون تهرانیـ که لابد براساس تحلیل احمدی نژاد ، «بی ایمان »شده اند -را تهدید می کند؟
البتهعلت اظهارات اخیر احمدی نژاد درخصوص زلزله مشخص است وکمتر کسیهشدارهای او را از سر دلسوزی برای ملت ایرانتلقی می کند.زیرا قبلا بارها در این مورد هشدار داده شده بود اما احمدی نژاد به جای برنامه ریزی برای کاهش خطر ،شخصا دستور بر کناری رئیس مؤسسه زلزله شناسی که جدی ترین هشدار دهنده دراین مورد بودراصادر کرد. پسبا اطمینان باید گفتفعال شدن دستگاه تبلیغاتی احمدی نژادو آخوندهای درباریو نگران ساختن مردم نسبت به خطر زلرله ، تنها به منظور انحراف اذهان عمومی از « افتضاحات دولتی » است که هرروز افشا می شود . احمدی نژادبه خاطر « تنها خوری » های مکرر ،اکنون با افشاگری های رسوا کننده یاران سابق خود مواجه استکه آخرین نمونه آن به موضوع « حلقه فساد فاطمی ونقش معاون اول احمدی نژاد درآن» باز می گردد. رئیس دولت از یک سو به دنبال بستن دهان افشا کنندگان از طریق سهم دهی به آنان است واز سوی دیگر با سوژه آفرینی هایی همچون « هشدارزلزله » می خواهد تا حدودی از فشار افکار عمومی بر دولت فاسد خود بکاهد. رسانه ضرغامی اگر اندکی غیرت ایرانی داشتاولا سؤالات متعدد اصولگرایان در خصوص مفاسد همکاران احمدی نژادبه ویژه معاون اول او را در یکی از گفتگوهای سفارشی ، مطرح می کرد و ثانیا از او می پرسید که «اگر در این دولت فساد گسترده وجود ندارد چرا هم زمان با بیشترین درآمدهای نفتی. مردم ایران با بیشترین فشارهای اقتصادی مواجهند ومیلیون ها نفر از آنان زیر خط فقر قرار دارند؟»
آنچه در بالا به آن اشاره شد نمونه هایی است که هر یک از ایرانیانمی توانند دهها نمونه مشابه آن را به یاد بیاورند. همه این نمونه هاتنها این نکته را ثابت می کند که « بزرگتریندشمن خانگی ملت ایران ، رسانه ای است که با پول همین ملت ، تریبونی بزرگ را در اختیار دروغ گو ترین سیاستمدار دهه های اخیر ایران می گذارد وتلاش می کندافکار عمومی را از رسوایی های سیاسی ، اقتصادی ومدیریتی کودتاگران ، منحرف سازد.» در این شرایط به نظر می رسد استفاده از هر رسانه - حتی رسانه هایی که حامیان مستآصل احمدی نژاد ، آنها را رسانه دشمن می نامند- برای افشای نقش ضد ایرانی وضد اسلامی کودتاچیان بلامانع بلکه واجب است.
*ديدگاه هاي وارده در یادداشت ها لزوما ديدگاه جرس نیست.
نقض حقوقبشر و جنايت عليه بشريت حكايتي تازه نيستو سابقه اي ديرينه دارد اما آنچه عصر مارا از روزگاران گذشته ممتاز مي كند تثبيتمقولهحقوق بشر به عنوان يكي از اصلي ترين ارزشهاي جهان شمول در جوامع انساني است. مبانيفلسفي و اخلاقي حقوق بشر دهها سال است كهانديشه هاي سياسي و نظام هاي حقوقي دنيايجديد را تغذيه مي كند و اگر نه لزوما اجرايعملي اما دست كم قوت و حقانيت نظري حقوقذاتي و فطري انسان را بماهو انسان تضمينمي نمايد.
طي چنددههگذشته اتفاق ديگري نيز افتاده است كه بحثحقوق بشر را به گونهيك ارزش جهاني و مرزناپذير محل توجه و اعتناي جدي همهدولت ها در تمامكشورها قرار دادهو آن را به يكي از موضوعات و مباحث جدي درروابط بين الملل بدل كرده است و آن اتفاقعبارت است از برافراشته شدن پرچم دفاع ازحقوق بشر و گسترش آن توسط قدرت هاي بزرگجهاني. قدرت هايي كه اراده و تصميم و بويژهاجماع آن ها مي تواند حوادثي بزرگ را رويكرۀخاكي رقم بزند و يا برعكس از وقوع حوادثيبزرگ پيشگيري نمايد.
اما آنچهجاي پرسش و تأمل و حتي تعجب دارد اين استكه چرا برغم ادعاي قدرت هاي بزرگ جهان دردفاع از حقوق بشر همچنان شاهد نقض گستردهو بعضا سازماندهي شدۀآن در گوشه و كنارجهان هستيم و هر روز اخباري آزار دهندهو نگران كننده و تأسف بار در اين باب بهگوش مي رسد. راستي چگونه قدرت هايي كه بهسادگي حكومت هاي مقتدر و منسجم را ساقطمي كنند و با در هم شكستن مقاومت ارتش هايبزرگ و مجهز سرزمين هاي پهناور را فتح كردهو به راحتي نقشهجغرافياي سياسي مناطقمختلف جهان را تغيير مي دهند؛ از عهدۀجلوگيري از نقض حقوق بشر كه به دست دولتهاي كوچك و بزرگ صورت مي گيرد بر نمي آيند؟آيا قدرت هايي كه توانستند در عرض چند هفتهديكتاتوري مثل صدام حسين را از عرش قدرتبه زير كشيده و بر فرش خواري و مذلت بكوبندنمي توانند يا نمي توانستند از نقض حقوقيك روزنامه نگار و و بلاگ نويس در ايرانيا يك نامزد انتخاباتي در مصر ويا موارديپيش پا افتاده از اين دست در گوشه و كنارجهان پيشگيري نمايند؟
براي يافتنپاسخي قانع كننده در برابر اين پرسش و تبيينچرايي عدم تحقق شعار ها و ادعا هاي حاميانحقوق بشر در پيشگيري از نقض گستردۀآن در كشورهاي مختلف جهان، توجه به نكاتزير راهگشا تواند بود.
نخستيننكته آنست كه اساسا قدرتهاي بزرگ جهان ارادهاي جدي براي گسترش حقوق بشر و پيشگيري ازنقض آن چنانكه بايد و شايد ندارند و اينامر را بسادگي از كارنامهعملكردشان در اينباب مي توان دريافت. سال هاي سال در سایهديكتاتوري هاي نظامي امريكاي لاتين هرروز فجايعي تلخ رخ مي داد اما قدرت هاي بزرگجهان اعتنايي به اين امور نمي كردند. سهلاست در بسياري از موارد از ديكتاتورها حمایتهم مي كردند. آنچه سال ها در بوسني هرزگوينو در برابر چشمان امريكا و اروپا گذشت نمونهاي تلخ از اين حكايت است. در واقع قدرت هايغربي زماني به فكر مداخله افتادند كه تداومحكومت ميلوسويچ را با منافع خود معارض يافتند. فراموش نكنيم كه قتل عام سربرينتسا در برابرديدگان نيروهاي مسلح اما منفعل سازمانملل رخ داد.
نکتهدوم برخورد تبعیض آمیز و دوگانه قدرتهایجهانی با موارد و مصدیق نقض حقوق بشر درنقاط مختلف جهان است. نمونه آشکار این تبعیضو دوگانگی بی توجهی امریکا و کشورهای اروپاییبه حوادث تلخ و دردناکی است که در فلسطیناشغالی جریان دارد. در واقع دهها سال استکه اشفاگران فلسطین به جای دريافت اخطاراز سوی قدرتهای غربی و بویژه ایالات متحدهاز آنها پاداش می گیرند و این در حالی استکه مبارزات گروههای فلسطینی برای رفع اشغالبرچسب تروریسم می خورد. چند سال است كه بنابه ادعاي جيمي كارتر رئيس جمهور پيشين امريكاغزه بزرگترين زندان جهان است كه ساكنانشدر تحريم و محاصره اي غير انساني به مرگتدريجي جان مي بازند اما هيچ فشاري به اسرائيلاز جانب قدرت هاي بزرگ براي كاهش شدت خشونتها عليه غيرنظاميان وارد نيامده است.
اینبرخورد دوگانه در مورد دیگر دولت هاي خاورميانهنیز كه روابط خوبي با قدرتهای غربی دارندصدق می کند. به عنوان مثال وضع حقوق بشردر مصر و اردن و عربستان بسیار وخیم و تأسفآور است امّا قدرتهای غربی تنها می کوشنداز مقوله حقوق بشر فقط علیه کشورهایی نظیرایران و سوریه بهره ببرند که سیاستهاییناهمسو با آنان دارند و بر محدودیتهاي حقوقبشری و حتی جرايم آشكار و سازمان يافته حكومتيعليه شهروندان در کشورهای همسو چشم بپوشند. این دوگانگی علاوه بر آن که موجب تشجیعآن دسته از ناقضان حقوق بشر می شود که موردحمایت قرار دارند ، به دست دیگران نیز بهانهمی دهد تا با سیاسی قلمداد کردن مقوله حقوقبشر از تن دادن به رعایت آن سرباز زده ودر نهایت نیز ارزشهای حقوق بشری در انتظارجهانیان خوار و بی اعتبار و چشم انداز آیندۀآن مبهم و تارشود.
نکتهسوم که بسیار تأسف بارتر و پیامدهای منفیاش نیز بیشتر است نقض جدّی حقوق بشر توسطقدرتهایی است که خود علم دفاع از آن را بلندکرده و اساساً رسالت گسترش ارزش های حقوقبشر را به نحوی خود خوانده برعهده گرفتهاند. نگاهي گذرا به اوضاع افغانستان و عراقدر سال هاي اخير و مرور پرونده هايي نظيرابوغريب و گوانتانامو در كنار تجارت پرسود سلاحهاي مرگبار در سراسر جهان اين نكتهرا بخوبي روشن مي كند و برآن گواهي مي دهد. جنایاتی که قدرتهای غربی در بسیاری از نقاطجهان کرده اند و هنوز هم مرتکب می شوند اینمقوله را دست کم در چشم بسیاری از مردمانجهان بی اعتبار و آلوده به اغراض سیاسیجلوه داده و می دهد. آنچه آمریکائیها درجنگهای ویتنام و کره مرتکب شده و هنوز همدر عراق و افغانستان مرتکب می شوند کمتراز آنچه در یوگسلاوی پس از فروپاشی رخ دادنیست امّا جرایم سران سیاسی و فرماندهاینظامی امریکا هیچ گاه در هیچ محکمه ای موردرسیدگی قرار نگرفت. هم چنین نسل کشی سرخپوستانامریکایی کم اهمیت تر از دیگر نسل کشی هانبوده است. با اینهمه امریکایی ها در حالینسل کشی ارامنه از سوی دولت عثمانی را محکوممی کنند که خود هیچگاه به آنچه با ساکناناصلی کشور خود روا داشته اند اعتراف و ازآن اظهار ندامت نکرده اند. بنابراین طبیعیاست تا وقتی که قدرتهای جهانی خود چنینعملکردی در زمینه حقوق بشر دارنداقداماتشان در این زمینه چندان به جد گرفتهنمی شود و بر عکس امواج گسترده ای از اعتراضاتمردم در سراسر جهان علیه جنایات ایشان برپا می شود.و باز در چنين شرايطي طبيعي استديكتاتورهاي ناقض حقوق بشر كه با ژستهايضد امپرياليستي به جهت مخالفت با عملكردامريكاو غرب در گوشه و كنار جهان محبوب القلوببرخي مردم ستمديده يا حتي روشنفكران ضدجنگ و ضد سلطه شوند و كار انتخاب ميان بدو بدتر گره بخورد و سخت دشوار شود. جنبشهای ضد جنگ در سرتاسر جهان پیش و پس از حملهامریکا به عراق که هنوز هم گاه ظهور و بروزمی یابد بهترین گواه این مدعاست که در افکارعمومی جهانیان امریکا و متحدانش از متهماناصلی نقض حقوق بشر به شمار می روند. طبیعیاست تا زمانی که زندان گوانتنامو برچیدهنشود و حقوق متهمان و مظنونان به هر اتهاميرعایت نشود هیچکس صداقت سیاستمداران امریکاییرا در دفاع از حقوق متهمان سیاسی و مطبوعاتیدر دیگر کشورها از جمله ایران را باور نخواهدکرد. حتي مي توان گفت حمایتهای امریکا ودیگر قدرتهای جهانی از بازداشت شدگان وزندانیان سیاسی و مطبوعاتی نه تنها به بهبودوضعیت آنان منجر نخواهد شد بلکه برعکس مشکلاتتازه ای به مشکلات و محدودیتهای آنان خواهدافزود كه مجال توضيحش اينجا نيست.
در واقعتا هنگامي که مقوله حقوق بشر در حدّ یک شعارو ژست سیاسی در مجامع بین المللی باقی ماندهاست و تنها به عنوان ابزاری برای اعمالفشارهای سیاسی آن هم به شکل موسمی و تبعیضآمیز مورد استفاده قرار می گیرد می توانگفت بشریت چشم انداز روشنی از استیفای حقوقخود در برابر ندارد و در این زمینه جرم قدرتهایبزرگ جهانی نیز به اندازۀدیکتاتورهای محلّیکما بیش به یک میزان قابل ارزیابی است. بيهوده نيست كه دوسر ماجرا همزمان طرف مقابلرا با اسناد و مدارك عيني به جنايت عليهبشريت متهم مي كنند و در كنار آن به بهانهدفاع از امنيت ملي خود گستاخ و بي پروا بهنقض حقوق بشر مشغول مي شوند.
*ديدگاه هاي وارده در یادداشت ها لزوما ديدگاه جرس نیست.
نخستین ماه بهار به انتها رسید و بار دیگر امیدها برای بازگرداندن عقلانیت در سیاست حاکمان ایران نقش بر آب گردید. احضار خانواده هاشمی به دادگاه، صدور احکام سنگین برای اعضای عالیرتبه حزب مشارکت، توقیف روزنامه بهار و توقیف فعالیت های دو حزب اصلی جبهه اصلاحات (حزب مشارکت و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی)، همه و همه نشان از این مهم دارد که در، هم چنان به همان پاشنه می گردد و افسار حکومت همچنان در دستان ماجراجویانی است، که عزمشان برای رساندن کشور به نقطه برگشت ناپذیر، جزم است.
امنیت ملی امروز ایران به دست کسانی افتاده است که بارها و بارها نشان داده اند که فاقد کمترین درک و فهمی از ضرورترین نیازهای یک جامعه مدرنند. کسانی که احزاب و مطبوعات را مزاحمانی می دانند که تحملشان، تنها از برای ژست های بین المللی است و به گمان شان رسیده که هر بار که نردبان قدرت در زیر پایشان لرزیدن گرفت، ساده ترین راه تخته کردن دکان تحزب است و آب هم از آب تکان نمی خورد.
مخالفان در زندان، دانشجویان در کمیته های انضباطی، روزنامه ها توقیف و احزاب در آستانه انحلال. اینها نشانه های نظامی با 30 سال سابقه است که کارش بدان جا رسیده که کشور را با شرایط جنگی اداره می کند. حاکمان امروز ایران، همه راههای رصد کردن مخالفت و نارضایتی جامعه را مسدود نموده اند. اینان عصب جامعه را قطع نموده و شادمان از عدم احساس درد مردمان، ملک داری می کنند.
روزی به گمان شان رسید که چاره در بستن روزنامه ها و بازداشت روزنامه نگاران است. مطبوعات را بستند و روزنامه نگاران را از در روزنامه به لابلای جامعه سوق دادند و ما حصلش تولید هزاران وبلاگ نویسی گشت که دیگر محدود به هیچ قانونی نبودند. امروز احزاب را می بندند و بزرگان احزاب را به زندان می افکنند و به انتظار فردایی می نشینند که هزاران تن از جوانان و اعضای فعال این احزاب در لابلای جامعه رسوخ کنند و جلساتشان سرّیگردد و شبکه های زیر زمینی تشکیل دهند و دیگر مقید به قوانین حاکم بر احزاب قانونی نظام نباشند و پنهان از چشمان حاکمان رشد و نمو کنند و سیاستمداران خوش خیال ما شادمان از ندیدن این همه اتفاق، فرض را بر نبودنش بگذارند. آنان که نجوای امروز مخالفان را نشنیده می گیرند، به انتظار روزی می نشینند که تا نجواهای امروز بدل به طوفانی گردد و همچون بهمنی بر سرشان خراب گردد.
ما حصل این همه تنگ نظری، تبدیل موافقان نظام به مخالف و مخالفان نظام به معاند است. نه اینکه ندانند. می دانند؛ اما کسانی که چشمان تنگشان، تنها نوک بینی را می بیند و بس، ندانم کاری دیروز را با حماقت امروز ترمیم می کنند و همه آمال و آرزوی مردمان ایران زمین را از پس یک قرن مبارزه، به نابودی می کشانند.
اگر اراده ای بر فهم این واقعیت بود، برگهایی را از تاریخ واپسین روزهای حکومت پیشین را تورق می کردند تا ببینند سرانجام شوم آن همهخودکامگی را که در انتها به کام مرگ و نابودی می کشاند، همه حاکمانی را که گوششان و چشمشان را به روی مردمان می بندند.
هنوز کسی راز خودکشی نهنگ ها را نمی داند. اما همه می دانند که وقتی کابوس مرگ بر سر نهنگ ها سایه افکند، همه با هم به ساحل می زنند. به گاه مرگ نهنگ های مأیوس از زندگی، ساحل اقیانوس، رقّت بار ترین لحظات طبیعتی را به تصویر می کشد که بشر با همه ادعایش از به زندگی برگرداندن آنان عاجز است.
و هنوز هیچ کسی دلیل این همه بلاهت کارگزاران این نظام را در یک سال اخیر نمی داند، اما قرائن گواهند که صاحبان امر، همگی قصد عزیمت به ساحل مرگ را دارند. و هیچ تقدیری جز مرگ و نابودی، چشم انتظار آنانی نیست که نمی خواهند باقی بمانند.
*ديدگاه هاي وارده در یادداشت ها لزوما ديدگاه جرس نیست.
پیام تسلیت احمد قابل برای در گذشت استادش آیت الله العظمی منتظری قدس سره پس از بیش از یکصد روز زندان از پشت میله ها به خانواده آن مرحوم تحویل گردید.
متن پیام به شرح زیر است.
«من المو منین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر....»
سلام خدا بر روح پاکمرد آزاده، علامه مجاهد، استاد کم نظیر فقه و معارف اسلامی، حضرت آیت الله العظمی منتظری(رحمت الله علیه)، و درود و سلام خدا بر بازماندگان، بستگان، پیروان و دوستداران آن پیر فرزانه ومظلوم.
خورشیدی که در زمان حیات طیبه اش، گاه آشکارا و گاه از پس ابرهای ابهام رقیبان ستم پیشه، بیشه آزادگی و انسانیت و اسلامیت را نور و انرژی می بخشید و کهولت سن و بیماریهای مختلف را موجب ترک وظایف شرعی و عقلی قرار نمی داد.
منتظری عزیز، مظهر اخلاق نیک انسانی و اسلامی بود و فارغ از هوای نفس؛ بالاترین مقام و موقعیت اجتماعی را بخاطر دفاع از حقوق انسانی مخالفان فکری و سیاسی خویش، وانهاد و متاع دنیارا بخاطر خدا و اعتقاد راسخش به آموزه های دینی، رها کرد و مصداق کامل« یا ایتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه فادخلی فی عبادی وادخلی جنتی» شد.
گرچه در جمع عزیزان عزادار او نبودم و تسلیت حاکمان به من غمزده از سوک جانسوز استاد؛ بازداشتی غیر قانونی بود و حسرت آخرین دیدار و حضور در تشییع و تدفین و مراسم ختم آن عزیز سفر کرده را بر دلم گذاشتند و اشک را در چشمانم خشکاندند( چرا که نمی خواستم تصور کنند که از بازداشت خویش نگران و غمزده ام تا مبادا زیر نظر دوربین های بازداشتگاه اطلاعات، حمل بر سستی و زبونی کمترین شاگرد آن عزیز بشود) ولی خوشحالم که مردم مومن، آن عزیز را با شکوهی در خور و قدرشناسی شایسته، در آخرین صحنه حضور پیکر آزادشده اش از جور و جفای رقیبان؛ همراهی کردند و باعث سرافرازی پیروان حق و حقیقت شدند.
خوشا به سعادت آنانکه آن پیر فرزانه را تا خانه قبر همراهی کرده و فرصت اشک ریختن بر اورا یافتند و اجر و پاداش این همراهی را برای فردای خویش ذخیره کردند. اکنون او در میان ما نیست، ولی یادگاران او را باید قدر شناخت و بوی گل را از گلاب بازمانده، استشمام کرد.
خم می اگر شکسته برسد هنوز بویش به مشام از دو جامی که پر است از سبویش
این مصیبت بزرگ را به همه بازماندگان، دوستان و پیروان آن فقیه عالیقدر،خصوصا فرزندان بزرگوار و دامادهای محترم ایشان و بالاخص حضرات حاج احمد آقا و حاج آقاسعید، تسلیت می گویم، و سلامتی و عمر با عزت آنان و جوار رحمت و بهشت رضوان الهی را برای استاد فقید(قدس سره) از خداوند رحمان خواستارم. در خاتمه لازم می دانم از مردم شریف نجف آباد که در تمامی دوران عمر آن بزرگمرد تاریخ ایران و اسلام و تشیع، با تمامی وجود پشتیبان حق و حقیقتی بودند که آن آیت بزرگ خداوندی همه هستی خودرا برای تبلیغ و تحققش فداکرد، و دراین راه صدمات بسیاری را تحمل کردند، صمیمانه تشکر کنم. و امیدوارم پاداش عظیم و ارزشمند این حق طلبی و دفاع از حق و آزادگی، در روز جزا و محضر عدل الهی، بهشت برین و رضایت پروردگار عالمیان باشد که نصیب کوچک و بزرگ آن مردم شهیدپرور گردد.
چه می توان کرد که از اسیر ظلم و ستمی چون احمد قابل، تنها دعا و تسلیتی برای همه شما بر می آید و متاع دیگری ندارد تا ارزانی تان کند. باشد که شاهد آزادی و عدالت را در آغوش کشیم و امکان قدردانی از بزرگان ملک و ملت و آئین را در فضایی پاک از کینه های رقیبان ستم پیشه بیابیم. در آخرین لحظات خبر ناگوار درگذشت همسر مکرمه مرحوم استاد را نیز شنیدم. این مصیبت را به بازماندگان عزیز و محترم ایشان تسلیت می گویم. خداوند ایشان را نیز مشمول رحمت خویش قرارداده و همراه با همسر و فرزند شهیدش محمد منتظری در فردوس برین جای دهد.
اللهم انا نرغب الیک فی دوله کریمه تعز بها الاسلام و اهله و تذل بها النفاق و اهله. برحمتک یا ارحم الراحمین.
والسلام علیکم و علینا و علی عبادالله الصالحین.
احمد قابل – فروردین 1389 – زندان وکیل آباد مشهد بند1/6
احمد قابل، پژوهشگر برجسته دینی و از شاگردان ممتاز آیت الله منتظری، در 29 آذرماه 88 و در راه عزیمت به قم جهت شرکت در تشییع پیکر آیت الله منتظری، توسط اداره اطلاعات مشهد بازداشت شد که این بازداشت همچنان ادامه دارد.
در دوران کودکی خوب بهخاطر دارم مجریاخبار تلویزیون را که در هنگامه پخش یک سریال پر مخاطب(اگر اشتباه نکنمسریال اوشین بود) بر صفحه ظاهر شد و خبر از پخش تصاویری دلخراش از ضرب وشتم جوانان فلسطینی توسط سربازان جنایت کار صهیونیستی داد.آن صحنه هایکوبیدن سر یک فلسطینی به دیوار و یا آن صحنهای که عدهای را دست و چشمبسته بر تپهای سنگی انداخته و با سبعیتی وصفناپذیر بر کتف و زانوانشانبا سنگ میکوبیدند،هرگز از یاد ها رفتنی نیست!بی رحمی و شقاوتی که ریشه دریک" ایدئولوژی شیطانی" دارد،ورنه کدام وجدان بیداری میتواند در حق همنوعخود چنین روا دارد!
حال اگر این رفتارها یکبار و دوبار بود میشد ادعا کرد افرادی "خودسر" دستبه کار شدند و از سر نادانی و نابکاری عملی کردند که نباید میکردند! و یابا تحلیلی دایی جان ناپلئونی بگوییم که عده ای نفوذی برای بد نام کردندولت یهود و زیر سئوال بردن تعالیم تورات و تلمود مقدس چنین نابکاری هاکردند و قاصد و عامد در بد نامی یگانه دولت- ملت "یهود" بودند!اصلا شایداز دید یک خاخام سخت کیش،این رزمندگان حماس و یا حزب الله با همکاریسازمان های امنیتی جمهوری اسلامی بودند که چنین کردند ویا اصلا مونتاژ استو علی الخصوص چون از تلویزیون جمهوری اسلامی پخش شده باید به آن مشکوک بودو حتما بدست کارشناسان داد تا بررسی شود و حتما حتما باید در شورایخاخامیت و شورای امنیت کشور و شورای تطبیق صوت با صدا! و تمامی شوراهایدیگر مورد تدقیق قرار گیرد!
ولی "صبرا و شتیلا" چه؟!
جنایت قتل آن پدر و پسر که با تیر اندازی های بی امان جانیان، در آغوش هم به خون غلتیدند چه؟!
جنگ غزه و جنگ 33 روزه در لبنان را باید بر کجای دلمان بگذاریم؟!
باریاگر خودسری تبدیل به یک رویه و عادت جاری شد و سرکوب و ارعاب رمزموفقیت،یقین بدانیم که یا دولتی مقتدر و مسلط ولی در سایه،زمام امور را دردست دارد و دولت قانونی و ظاهری،عروسکی کم اختیار-اگر نگوییم بی اختیار!- بیش نیست و یا بن مایه و ساختار آن دولت بر یک "ایدئولوژی شیطانی" استواراست!
حالا بیایید یک "نا کجا آباد"ی را فرض کنیم که درآن:
*جماعتیاز ملت را بخاطر مطالبه حقوق قانونی و مشروع خود در یک تجمع مسالمت آمیز وآرام به فجیع ترین شکل ممکن کتک میزنند و تا آن جا که جا دارد گاز اشک آورو فلفل بخوردشان میدهند و آنها را جمعی یاغی و افسار گسیخته می خوانند!
*جمعی از همان ملت را بازداشت میکنند و در یک اردوگاه بی نام و نشان بهفجیع ترین شکل ممکن آزار و اذیت میکنند و مثلا در یک کانتینر که حداثر 5نفر ظرفیت دارد 50 نفر فرو میکنند و آن افراد برای"قضای حاجت" باید تنهابه چشم پاکی همراهان خود دل بسته باشند!
*افرادی در همین تجمعات به ضرب گلوله مستقیم کشته می شوند و این کشتهشدگان را که عالم و آدم نحوه کشته شدنشان را دیده اند،"کشته سازی" میخوانند!
*سر کردگان این جماعت معترض که خود جمعی از رجال سیاسی و دینی آن کشور بوده اند را "سران فتنه" و "مزد بگیران بیگانه" می خوانند!
*نامدار ترین خواننده و موسیقی دان آن ملت را تنها به خاطر همراهی باجماعتی از ملت و خواندن ترانه ای حماسی در حمایت از آنان و در مذمت کسانیکه آنان را سرکوب میکنند،"وطن فروش" می خوانند!
*جمعگسترده ای از رجال سیاسی و نمایندگان ادوار پیشتر مجلس نمایندگان آن کشوررا به جرم "بند آوردن ترافیک" و "تبانی برای بر هم زدن امنیت ملی" و "تلاشبرای بر اندازی نظام"ی که خود در به ثمر نشستنش نقش داشتند، به زندان هایطویل المدت محکوم میکنند!
*اس ام اس ها و خطوط مخابراتی و مراسلات پستی ملت را بر خلاف قوانین اساسیو عادی موضوعه آن کشور شنود میکنند و در مواقع مقتضی وهرگاه که مصلحتایجاب کند و البته برای حفظ امنیت ملی! سرعت انترنت را ازهمین لکنده ای کههست هم کمترمیکنند!
*شو های تلویزیونی برپا میکنند و بر آن نام مناظره میگذارند و در حالی کههر عقل سلیم و نفس نزیه واقف است که هر مناظره ای دو طرف دارد و یک مجریبی طرف!،این به اصطلاح مناظره ها یا طرف ندارد(همه از جمله مجری برنامه درمذمت یک طرف غائب سخن می گویند) و یا اصلا شخص بی طرف ندارد(یک طرف بهعلاوه مجری در مقابل طرف دیگر هستند!)
*به خوابگاه دانشجویان(و از قضای روزگار نخبه ترین هایشان) میرزند و باچماق و زنجیر و... آنچنان میزنند و آنچنان بر کف سخت زمین میکشندشان که توگویی به واقع"گوساله ها و بزغاله ها"یی را به قربانگاه میبرند!
وآنگاه که در رسانه ای هرچند اجنبی، فیلم این قربانیان و قربانگاه شان لومیرود،آنان که در هر مصادفتی عتاب و خطابی میکنند و به مشت آهنین یاراندیروز و بدتر از دشمنان امروز را میرانند،یا سکوت میکنند و یا به ملامتیملیح بسنده!
*روزنامه ها و مجلات و سایت های یک طرف ماجرا یا در توقیف اند ویا درگزند توقیف و لغو امتیازند ویا برای بقا و نان خوردن آنقدر به دامن خودسانسوری میفتند که دیگر جز صفحه حوادث، مطلب مهیج دیگری ندارند!
*دراتاق های بازجویی شان نصب شده" النجات فی صدق" ولی اگر صادق باشی و آن چراکه برای ملک و دین صلاح و ضروری میدانی بر زبان آوری،آن میبینی که دیدند!
*یک طرف ماجرا در چشم بر هم زدنی دستگیر و پس از مدتی حبس در انفرادی باپیجامه و دمپایی در مقابل سیمای ملی به محکمه برده میشوند،جمعی شان پس ازسالها که یک جور دیگر فکر میکردند در مدت زمانی، دچار چنان تحولاتی فکریو دماغی میشوند که بر نکرده ها نیز اعتراف میکنند و جمعی دیگر که بر صراطنا راست خود میمانند! برای تادیب بیشتر برعقوبت شان افزوده می شود.به ناگاه مسئول دستگاه قضا شان عوض میشود و به یادها می آید که قانون دادرسیآن "نا کجا آباد" ماده 188 دارد که در آن از پخش تصاویر و نام متهمین پیشاز اثبات قطعی جرم منع شده است!
*در همان راستای بند قبلی،کسانی که 50 نفر را در کانتینری 5 نفریتپاندند،از بد روزگار فاش میشوند و به گفته خودشان دستگیر میشوند و بهخاطر حفظ آبروی متهمین و تکمیل پرونده! نه پیجامه و دمپایی به پایشانمیکنند و نه کچل شان میکنند و نه در رسانه ملی به سمع و نظر ملتمیرسانندشان تا خدای ناکرده قبل از اثبات جرم آبرویی از کسی ریخته نشود وتعدی ای به حقوق متهمان صورت نگیرد!و تازه کمیته های ویژهای از سوی تمامنهاد ها برای بررسی دقیق ماجرا و تدقیق در تمام اطراف داستان شکل میگیردو حتی نام برخی از مسئولان دادگستر در پرونده فاش می شود ولی بخاطر مصالحعالیه دوباره همه چیز مسکوت میشود و احتمالا باز عده ای "خودسر"! یا.... دست اندر کار بوده اند!
حال از روی صدق دل قضاوت کنید که این فجایع گفته شده جز ناشی از یک "ایولوژی شیطانی"،می تواند خواستگاه دیگری داشته باشد؟!
جزاین است که از روی شهوت قدرت و هوی نفس و بدون در نظر گرفتن "قاعده انصاف" و تنها بر اساس "قاعده النصر بالرعب" و با رویکردی ماکیاولی،این چنیناعمالی در این "نا کجا آباد" روی میدهد؟!
اگر مسلمانیم و عدالت خواه باید اقرار کنیم که "سلطهجویی" و "شکنجه وتعدی به حقوق" دیگران و"ریختن خون بی گناهان" و پیگیری نکردن ضاربین وشکنجه گران در هر کجا که رخ دهد مذموم و قابل توبیخ و اعتراض است. ایناعمال در هر کجا عادت شود و حرمت خون و آبروی آدمیان به پشیزی گرفته شودمطمئن باشیم که "ایدولوژی شیطانی" در آن جا حکم فرماست.
اندوه بیشتر از آن است که قرائتی شیطانی از مکتبی رحمانی دست افزار عده ایکوته بین و خدا نترس شود که بقا و دوام دوروزه خود را بر هر حقیقتی وآیینی برتری دهند.
دبیر سابق انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه تهران*
*ديدگاه هاي وارده در یادداشت ها لزوما ديدگاه جرس نیست.
جلال آلاحمد در آغاز سفر به ولایت عزرائیلاش این کشور را یک مدل از«ولایت» مذهبی میخواند نه دولت؛ ولایت اولیای بنیاسرائیل بر ارض موعود. این نکته دقیقی است از تعریف یک نظام سیاسی که یک دو دهه بعد در «ولایت» تازهای تجدید شد که نام جمهوری اسلامی داشت. نظامی سیاسی که تا همیناواخر ماهیت ولایتی بودن خود را عریان نمیساخت و بین جمهوریت مدنی وولایت مذهبی کجدار و مریز میرفت.
جمهوری ولایی از دل فکری بیرون آمد که اسرائیل بنیانگذار آن بود؛ شایددقیقتر بگوییم امپراتوری بریتانیا. زیرا طی سالهای ۱۹۴۷ تا ۱۹۴۸ دومنطقه زیر نفوذ بریتانیا به دو کشور بر مبنای دین تبدیل شدند و به رسمیتشناخته شدند: نخست پاکستان و سپس اسرائیل. ولی اگر من بر اسرائیل تکیهمیکنم به دلیل نفوذ سیاسی آن بر منطقه است و بویژه رابطه خصمانهای کهایران و اسرائیل با هم پیدا کردهاند. از نگاه من، این رابطه دو کشور رااز جهات مهمی شبیه هم ساخته است. یا دقیقتر: جمهوری اسلامی را به پیرویاز اسرائیل تشویق کرده است. در واقع، جمهوری ولایی ایران به طور نهانی بهاسرائیل شدن تمایل داشته و دارد. دلایل آن متعدد است اما من در اینجاعمدتا به نشانهها و همانندیها و نهایتا یک تفاوت میپردازم.
از میان همه نشانههایی که میتوان برگزید بر چند نشانه اصلیتر تکیه میکنم.
جنگ بقا
ولایت ایران و ولایت اسرائیل هر دو کشورهایی هستند که برای بقامیجنگند و اصول مکتبی در سیاست را پیروی میکنند که نزدیک به «اصالت بقا» (سروایوالیسم*) است. در واقع سیاست دو ولایت با گرایش به تک پایه «بقا وتداوم» طرحریزی شده است؛ زیرا از میزان تفاوت بزرگ خود با واقعیتهایسیاسی بشدت آگاهاند و خود را پیوسته در معرض خطر میبینند. تکرار مفاهیممربوط به براندازی (از واقعی تا خیالی و خاموش) در نظام ولایی نشانهای ازهمین هراس از عدم بقا ست.
هر دوی این ولایات از معبر نوعی سوسیالیسم به تعریف خود و هویتیابیرسیدهاند. سوسیالیسم اسرائیلی شاید اکنون (و بعد از حاکمیت لیکود وخصوصیسازیهای نتانیاهو) ضعیف شده باشد؛ اما سوسیالیسم اسلامی به دلیلعمر کمتر نظام ولایی ایران و بازگشت پرولتاریای اسلامی به سیاست هنوزسرحال است. مردمگرایی عامیانه یا پوپولیسم ایرانی شانه به شانهسوسیالیسماش حرکت میکند. موسوی نمونه عالی آن و احمدینژاد نمونه دانیآن است.
نظام ولایی ایران، اسرائیل را غده سرطانی منطقه میخواند. اما این نظام خود غده سرطانی جامعه ایرانی است. زیرا اگر اسرائیل بابیگانهای به نام فلسطینی میجنگد، ایران با خودی ستیز میکند. ایران خودیرا بیگانه کرده است
سوسیالیسم هر دو ولایت به هر دلیلی، که اکنون نمیتوان در آن وارد بحثشد، با جنگ و نزاع و به هر حال با نوعی مبارزه دائمی پیوند خورده است. زندگی در این دو ولایت، زندگی زیر سایه جنگ است. و نه فقط زیر سایه کهعملا درگیری هم تجربه کرده است و میکند. ـ اسرائیل البته بیشتر از ایران.
این فضای جنگ و درگیری و مبارزه دایمی میدان وسیعی به نظامیان در هر دوکشور داده است. اگر روی کار آمدن نظامیان در ایران تنها به تازگی رو شدهاست و سیاست نهانآشکار ولایت فقهی است، در اسرائیل تقریبا تمام نخستوزیران تاریخ شصت و چند سالهاش از نظامیان ارشد و سرداران جنگ بوده وهستند.
به همین ترتیب هر دو نظام سیاسی ایران و اسرائیل اهمیت فوقالعادهایبه تبلیغات میدهند. به عبارت دقیقتر: جنگ افکار عمومی (چیزی کهایرانیها این اواخر فکر میکنند معنای «دیپلماسی عمومی» است). آنهامیدانند که باید در عرصه رسانهها برای پیشبرد اهداف خود بجنگند. اسرائیلبه این جنگ در فضای جهانی بیشتر نیاز داشته است و سرمایه هنگفتی را بر سرتبلیغ و نشر و فیلمسازی هزینه میکند. ایران در فضای جهانی ناکام است (حتیبه اعتراف کسی مثل سلمان صفوی) اما این جنگ را به خانه برده است. کمی بعداشاره خواهم کرد که نظام ولایی ایران باید با بخش بزرگی از جامعهاشمیجنگیده است. رسانه عرصه مهمی در این جنگ بوده و هست. دقیقتر: تکرسانهای کردن جامعه (با وجود تنوع ظاهری آنها).
سیاست تبلیغاتی هر دو نظام مشابه است و تلاش دارد افکار عمومی را بهطور انحصاری در اختیار بگیرد و به طور همه جانبه بر استفاده یکجانبه ازرسانه تکیه دارد.
نهایتا زندگی روزمره در این دو ولایت بر اساس مفاهیم جنگی و نظامیتعریف شده و میشود. چتر جنگ بر سر همه چیز کشیده شده است. میبینیم کهحتی دانشگاه نیز از نظر رهبر ولایی ایران میدان جنگ نرم است و دانشجویان واستادان افسران و فرماندهان جنگ نرم (+).
ایرانیها و اسرائیلیها در یک نکته دیگر هم شباهت دارند و این درجنگهاشان هم دیده میشود. آنها دو ملت غیرعرب در دو سوی ملل عرباند. آلاحمد در همان کتاب سفر به ولایت عزرائیلاش شرحی میدهد از چوبهایی که«عجم» از عرب خورده است و میان خود و اسرائیلی همین شباهت غیرعرب بودن راباز مییابد. در عمل نیز مهمترین جنگ گرم ایران با صدام عفلقی بوده است ومهمترین جنگ سردش هم با دنیای عرب در جریان است خاصه با عربستان سعودی. ایران و اسرائیل هر دو غیرعربهایی هستند که با اعراب میجنگند. گیرم بافلسفهها و دلایل مختلف.
حکومتی برای متدینان
بر پیوند دین و حکومت در آغاز اشاره آوردم. اصل این ولایتی بودن نیزواگوی «دین حکومت یافته» است. این موضوع شاید بیشتر از همه موضوعات دیگردر این سالها کاویده شده است گرچه نه در پیوند با اسرائیل. اما اگر درجمهوری اسلامی پاکستان علما به دلیل ذهن بسته و عقبماندهشان که جهان نورا طرد میکند به نحوی غایباند و در سایه سیاست رسمی قرار گرفتهاند، درایران ما جمهوری روحانیون داریم و در اسرائیل حکومت خاخامها. روحانیونایران و خاخامهای یهود با حفظ چارچوبهای سنتی دین خود به روی دنیای جدیدو بهرهگیری از امکانات وسیع آن باز هستند و در سیاست رسمی دخالت موثردارند.
یک نکته از هزار نکتهای که در این حکومتی شدن دین در چارچوب بحث مامیتوان گفت روش دو حکومت در نگاه یک چشمی به جهان است. شیعهیابی وشیعهبینی هدف سیاست یکچشمی ایران است. این شیعه ممکن است در افغانستانباشد یا در هند و پاکستان در یمن و عربستان باشد یا در لبنان. هر جا باشدنظام ولایی ایران او را پیدا میکند و میکوشد پیوندی میان او و شبکهشیعیان برقرار کند. این همان رفتاری است که اسرائیل میکند: حمایت ازیهودیان هر جا که باشند. این دو ولایت پناهگاه همکیشاناند. کیش و عقیدهدیگری در جهان از نظر آنها اهمیت ندارد.
تبعیض و آوارگی
ایران ولایی به تمامه نظامی مبتنی بر تبعیض است. ترجیح بعضی مردم بربعض دیگر. ارتفاع عجیب دیوار حائل بین خودی و غیرخودی. خوارداشت گروههایناهمکیش و ناهمدل و تلاش برای به انحصار درآوردن همه عرصههای عرض اندام ونهایتا حذف «دیگری».
همانندی این خصیصه نظام ولایی ایران با اسرائیل در برخورد تبعیضآمیزاسرائیل با فلسطینیان است. به عبارت دیگر، اگر اسرائیل تبعیض بزرگی را بینیهودیان به عنوان ملت اسرائیل و فلسطینیان به عنوان ملت عرب و مسلماننهادینه کرده است، ایران ولایی این تبعیض را به درون مردم خود برده است وبخش بزرگی از جامعه را که در آن سرزمین زیستهاند و حق آب و گل دارند بهفلسطینی تبدیل کرده است و رانده و تارانده است.
نه اسرائیل از اول چنین بود نه ایران. ادوارد سعید در سالهای آخر عمرخود با حسرت از ایده دزدیده شده اسرائیل یاد میکرد و میگفت روزهای اولکه طرح زیر نفوذ روشنفکرانی از جنس مارتین پوپر و هانا آرنت بود، ایدهدولت اسرائیل به عنوان دولت دو ملیتی دنبال میشد و قرار نبود کهفلسطینیان رانده شوند. در ایران اسلامی هم سالهای نخست داستان دیگری بود. اگر آن تنوع عهد بازرگان و بنیصدر، و حتی با درجاتی کمتر در دوره خاتمی،محفوظ میماند و همزیستی نخبگان روحانی و روشنفکر ادامه مییافت و عرصهبه فاشیسم حزباللهی واگذار نمیشد انقلاب ایران راه دیگری میرفت. کهنرفت.
اکنون شمار مهاجران ایرانی در سراسر دنیا اگر بیشتر از آوارگان فلسطینینباشد، کمتر نیست. آنها نیز که در وطن خود ماندهاند پشت دیوارهای بلندتحقیر و تبعیض قرار دارند که اگر چه مانند دیوار حائل بین اسرائیل وفلسطینیان بتونی نیست اما به همان اندازه عبور از آن دشوار است. نظامولایی ایران تنها کسانی از ایرانیان را به رسمیت میشناسد که شیعه و پیروولایت سیاسی او باشند. باقی هر که باشد از سنی و زرتشتی و بهایی و صوفی ویهودی و ارمنی و سکولار و مستقل در شمار ملت شمرده نمیشوند. این را بارهامقامات ایرانی گفتهاند که مثلا معترضان جزو ملت نیستند!
نظام ولایی در ایران به مانند نظام اولیای بنی اسرائیل راه حل همزیستیدوگانه را نیز نزدیک به غیرممکن کرده است. ترجیح نظام ایران این است کهمخالفی وجود نداشته باشد و مملکت یکدست باشد. خب نهایتا نمیشود همهایرانیان مخالف را به دریا ریخت ولی میشود آنها را چنان محروم ونابرخوردار از حقوق و امکانات اجتماعی کرد که یا بگذارند و بروند و بهدیگرمهاجران و تبعیدیان بپیوندند، یا خود را از عرصه رابطه با دولتولایتمدار بکلی کنار بکشند و به ملتی بیدولت تبدیل شوند. این دولت برایخود هیچ نوع تعهدی در قبال مخالفان و منتقدان قائل نیست. و به معنای دقیقدولت نیست. چون هیچ «تعهد مدنی» را در قبال مردم کشور به رسمیت نمیشناسد.
ولایتمداران ایرانی البته تنها به شیوههای سیاسی به سرکوب مردمدگراندیش قانع نیستند. آنها هر جا توانستهاند مانند اسرائیل به از میانبرداشتن فیزیکی مخالفان خود و کشتن هدفمند روشنفکران و رهبران سیاسی دستزدهاند.
نظام اسرائیلی نوعی دموکراسی جدید مدیترانهای است واحتمال دارد بتواند دیر یا زود مشکلات خود را حل کند. اما نظام ولاییایران آخرین نمونه از استبداد فرسوده ایرانی و آخرین نمونه از یک نظامدولت ـ خدای قرن بیستمی است که راه حل سرطاناش منحل شدن آن در نظامشهروندمداری است
در واقع سیاست اسرائیل و سیاست ایران دنباله نوعی سیاست پاکسازی و تسلطقومی است که در قرون معاصر بزرگترین نمونهاش در برخورد با سرخپوستهایآمریکا ثبت شده است. اصل این سیاست مبتنی بر ایده کهن «تغلب» است. امامشکل اسرائیل این بود که میخواست در نیمه قرن بیستم و در میانه تنازعهایقومی و مذهبی خاورمیانه این سیاست را به اجرا دراورد. امری که آن را بادشواریهای بسیار روبرو میساخت زیرا محیط اجرای آن مانند آمریکای مهاجرانیکدست به نفع دریانوردان کاشف قاره جدید نبود.
همین دشواری را به شکلی چندبرابر ولایتمداران ایرانی دارند. آنها درزمانی دست به سیاست پاکسازی طبقاتی خود زدهاند که جهان نو بسیار به حقوقمردم حساس شده است و خود این مردم که طبقات متوسط و شهرنشین و تحصیلکردهایرانی باشند راههای بسیاری برای دفاع از خود یافتهاند و در مواردمتعددی هوشمندانهتر از ولایتمداران عمل میکنند. بنابرین آنها رانمیتوان به سادگی از صحنه حذف کرد.
استخلاف و آخرالزمان
اسرائیل و ایران پیوندهای بسیار دیگری هم دارند که از آن میان باید بهاندیشه آخرالزمان (آرماگدون) اشاره کرد. این اندیشه به نوعی وامداریاندیشه یهود به اندیشه ایران باستان را هم برجسته میکند و ایرانیهامیتوانند بگویند هذه بضاعتنا ردت الینا! ـ این همان کالای خود ما ست کهپیش ما برگشته است. بر اساس این اندیشه، قوم باورمند ایمان پیدا میکندکه: برنده نهایی ما ییم. زمین را ما به میراث خواهیم برد. ما سر همهدشمنان را به سنگ خواهیم کوفت.
سلطنت خدا در آخرالزمان که در ایدههای مسیحی ـ یهودی آمده است به نوعیهمان ایده استخلاف قرآنی را بازتاب میدهد که در سالهای آغاز انقلابمذهبی مرتبا تکرار میشد: و ما بر شمایان منت نهادیم که زمین را مستضعفانبه میراث میبرند(قصص، ۵). یا صالحان دین نهایت زمین را خلافت میکنند(نور، ۵۵). ارث و استخلافی که بی قیام و جنگ و خونریزی نیست (چنانکه درروایتهای مهدیگرایانه میآید). این پشتوانه فکری آن ایده جنگ محوری استکه یاد کردیم.
اسرائیل و ایران هم در دوره پیش از اسلامی و هم در دوره اسلام وشیعیگری بسیار به هم نزدیک بودهاند. درباره عهد باستان اثر ساموئیل ادی(آیین شهریاری در شرق) را به عنوان یک نمونه از دهها اثر میتوان یادکرد. در باره دوره اسلامی هم به این سخن مهری نیکنام ربای فرهیخته یهودیکه از دوستان من است بسنده میکنم که میگفت نزدیکی ما یهودیان به شیعهایرانی بیشتر از نزدیکی ما به اهل کتاب مسیحی است. و بر این پیوندها همانکتاب مقدس یهودیان نیز شهادت میدهد. کورش پادشاه بزرگ ایرانی از مسیحاندین یهود است. در بخش اسلامی نیز نفوذ اسرائیلیات در روایات شیعه قابل یادکرد است. بخش بزرگی از باورهای عامه شیعیان از همین اسرائیلیات است. هنوزهم.
شیعیان ایرانی که خود از آیینهای باستانی ایران بسیار آموختهاندامروز معتقدند که آیین آنها خالصترین نوع اسلام است و نزدیکترین به سنترسول؛ و با نسبت دادن خود به امام علی خود را به نوعی برگزیده میبینند. همزمان نظام ولایی بر این حس برتری نژادی ایرانی که از عهد ناسیونالیسمرضاشاهی و قبل آن باقی مانده میدمند یا بر آن سوار میشوند تا خود راچیزی کمتر از قبله عالم و آقای جهان ندانند. مردمان ولایت عزرائیل نیز خودرا مردم برگزیده میبینند و صاحب رسالتی برای نجات جهان در آخرالزمان.
این ادعای مدیریت جهان که رئیس دولت نظام ولایی میکند اصلا ادعایبیریشهای نیست. منتها تفاوت اصلی این است که یهودیان در عمل در بسیاریاز امور جهان از بانکداری و رسانه و هنر و سیاست وارد شدهاند وولایتمداران ایرانی به لاف و بلوف و ولخرجی از کیسه ملت بسنده کردهاند.
و یک تفاوت
از شباهتهای دو نظام گفتن بدون ذکر تفاوتهای اصلی ممکن است رهزنیکند. منظور من هم از تذکر به همانندیها این نیست که بگویم این دو نظامفرقی با هم ندارند. دارند و در واقع فرقها بسیار است هم در سیاست و هم درگفتمان حکومت و ساخت اجتماعی. اما نکته اصلی و بنیادین که در این یادداشتمیتوان برشمرد این است که اسرائیل به دلایل مختلف و از جمله به دلیلاینکه بدنه مهاجران اروپاییاش قوی است، کشوری شهروندمدار است. در اینزمینه اسرائیل ادامه فرهنگ سیاسی اروپا (و بیشتر بریتانیا) ست. جامعه مدنیدر این کشور قدرتمند است و احزاب و رسانههای مستقل و منتقد غنی است ورنگارنگ؛ گرچه قانون اساسی رسمی ندارد.
نظام ولایی ایران، اسرائیل را غده سرطانی منطقه میخواند. اما این نظامخود غده سرطانی جامعه ایرانی است. زیرا اگر اسرائیل با بیگانهای به نامفلسطینی میجنگد، ایران با خودی ستیز میکند. ایران خودی را بیگانه کردهاست. یعنی نظام ولایی خود را جدا از جامعه ایرانی تعریف کرده و در حصارینشسته است و با هر که در آن سرزمین با او نیست به دشمنی رفتار میکند.
به زبان سیاست، نظام ولایی نظامی رعیتپرور است و شهروند ـ گریز. ایننظام ویرانگر نظام شهروندی است. ارض موعود این نظام، ایرانی از رعایا وتهی از شهروندان است. به این ترتیب نظام ولایی ایران در جهانی که بهبرآمدن شهروندان نظر دارد نظامی بیآینده است. نظام اسرائیلی نوعیدموکراسی جدید مدیترانهای است و احتمال دارد بتواند دیر یا زود مشکلاتخود را حل کند. اما نظام ولایی ایران آخرین نمونه از استبداد کهن و فرسودهایرانی و آخرین نمونه از یک نظام دولت ـ خدای قرن بیستمی و شبه سوسیالیستیاست که راه حل سرطاناش منحل شدن آن در نظام شهروندمداری است.
سخنی با همسرم دکتر علی اکبر سروش، که قریب چهل روز است در بازداشت به سر می برد... ...و بیان از سر خط
امروز می خواهم صمیمی تر با تو حرف بزنم نمی دانم کجایی و چگونه ای، پر بسته چرایی؟ واپسی دلم را نمی توانم ندید انگارم اما دلم را بی تعارف طبق میکنم به هر تقدیر با اجازه ی دل، آه همنفس همه خانواده های در بند می شوم چه زود ماجرا بالا شد آهسته تر قدمی می زنم پرنده را در کنارت اما روح پرواز را بر فرازت می بینم قدمی راسخ صبری سبز و قلمی بی شک، احساس زندگی است توکلی بی ریا آسمان آبی و دریای پرخروش، اساس بالندگی است چگونه می توانم از احساس بگویم و نگویم امروز تنهایم بگویم ایستاده ام و نگویم قامتم راست نیست بگویم پر شکیبم و نگویم زهر هجر می چشم بگویم هستم و نگویم کجا... من به هر آنچه خدا نیکویی روا داشت، وفادارم وفادار به عقل، انصاف و شرف شنیده ام روزه ی پنج شنبه به پاست، تا خدا را مددی ! اما صد افسوس روزها برایم همه، پنج شنبه ی روزه داران است خدا را شاهد بند بند آن چارچوب به شهادت راستی تو تعجیل دارند هر آن که می باید، می شنود و هر که را سزا نیست، نباید شنود رنج گرمی استوا را به گرمی حضورت ، انگاری نبود حال این دو راچگونه ساز دهم چسان حقیقت را سکوت کنم و سکوت را بر لب بدوزم چرخش کاینات را ظرافت تقدیر می پاید سرنوشتی که باید سبز نگاشت باید از نو دید، نیم نگاهی بسنده کاوش از نو، نگرش از نو و بیان از سر خط نشان می دهیم دو، اما به پیروزی تا بدانی دو قدمی است نگرانیت کجاست؟ دستانت را پیشکش خدا و هدیه خدا را هم هدیه ای من از ناله ی مرغ عاشق نمی گویم پیام " مرغ حق " اینجاست، کنارم عطر وضویت جاری است عطر ربنایت و نوای یا حقت زمین فاصله هامان زیاد ، اما نزدیک روح همیم این برایم دعاست و امیدک نورسته ای را که به تو سپردم، به تو، به خدا....
در امتداد اين حقيقتي كه گفته ام برابرت مرا ببين چگونه ايستاده ام به پاي حرفهاي تو ببين مرا چگونه من جوانه مي زنم زنو طلوع مي كنم دوباره با تمام عاشقانه هاي تو
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر