
نُه سالگی م
با مشق های اجباری و
حکایت بی پایان زاغ و پنیر
"چه چشمی
چه صدایی
چه قامتی!"
سی ساله ام
با این که دیگر پنیری در کار نیست
دسیسه می بافد هنوز روباه
سیب خواستم خربزه حراج شد
به تمنای گیلاس همزادی برآمدم
به مال خود آتش زد خیار فروش!
زن ام
نمی زنم که قد بکشم
برابری حق من است
گرچه برادر نیستم
زن ام
عایشه سی سالهای
که جالیز سبز پدر را
به کرت آفت زدهای می فروشد
گُر می گیرد از لهیب چشمانش
دروازههای دوزخ
یائسه نمی شود
سر به راه نه!
چند قطره لب در تهران و سیدنی دهان من است
سینی نمی گردانم دور میز که خواستگارم تو باشی!
خواسته ام آزادی است
تو زندانی
و من زنی
تنی در برهوت
نه عایشه ای در خیمه
که زمینگیر است
عایشه دیگر دیر است
محمد دور
در هیئت ماهی آس
آمده ام در آسمان شما تنهایی کنم
آس و پاسم
عاصی در آسمان
دهانم ویترین جهان
و هر چه لب بریزم قرآن
یائسه نمی شوم
سر به راه نه!
با دو چشمی که یک حساب می شود
گرگی به صحرا می برم
و خرس را از عسل کش می روم
که ماه را زمینی کنم
مادری در بهشت زهرا
زهرا زهرا می کند
و عایشه ای سی ساله در سیدنی
که سر به راه نمی شود
یائسه نه!
عایشهای سی سالهام
هزار و سیصد جنون امتحان کردهام
قرص هم دیگر کفاف نمی دهد
حتی ماه!
شنا کرده ام در آبی ها
در آبها که ناآشنایند با اروند
در اقیانوسی که بویی از خزر نبرده است
به آشپزخانه ام اگر نگویم شما
به خانه ام اگر نگویم خدا
اگر نگویم به خدا که پایش را کنار بکشد
تا زیر میز کارم را تی بکشم
حَملِ جمیله دیگر نمی کند جَمل
حمله نمی کنم
عایشه نیستم
یائسه نه !
هرگز نمی شوم
نقل و بازانتشار مطالب و محتوای سایت آزادی بیان تنها با ذکر منبع مجاز است
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر